Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

سایه‌های جاندار - قسمت سوم

سایه‌های جاندار - قسمت سوم

نویسنده: کارل استفنسن
مترجم : ابوالفضل علیرضائی‌فر

مورچه‌ها با سرعتی بس بیشتر از آنچه لنینجن تصور می‌کرد در پیشروی بودند و در حالی که از پشت سر به پیش رانده می‌شدند بیشتر و بیشتر به طرف دیگر نهر نزدیک می‌گشتند... شدت حمله به قدری بود که نه جریان آب و نه کشش آن به سوی رودخانة بزرگ، نمی‌توانست فشار لازم را بر دشمن وارد آورد؛ و هر فاصله کوچکی را که با غرق یک مورچه به وجود می‌آمد، ده‌ها مورچه دیگر پر می‌کرد.

هنگامی که نیرو‌های امدادی به لنینجن رسیدند، دشمن در نیمة راه بود و این مرد قبول کرد این که دشمن تنها در این نقطه به حمله پرداخته از یاری بخت اوست؛ چرا که اگر مورچه‌ها تمام طول نهر را تهدید می‌کردند، دیگر امید به زنده ماندن بسیار کم بود. حتی در آن حال نیز موقعیت زیاد امید بخش نبود. هر چند که قهرمان ما نمی‌دانست که مرگ به ترسناک‌ترین هیات خود نزدیک می‌شود.

هنگامی جنگ بین مغز لنینجن و این بلای آسمانی به نهایت رسید، کم کم فنا و نابودی به روی لنینجن- قهرمانی که می‌بایست از یک مسابقه خطرناک پیروز بیرون آید- سایه افکنده بود؛ و در حقیقت اعتماد به نفس او بود که باعث شد ترس بومیان از دشمنی که در یکی دو قدمی آن‌ها بود زایل شود و تحت فرماندهی وی با کمال سرعت و اشتیاق گل و خاک را کنده به روی ناوگان دشمن بپاشند.

بنزین‌پاش‌ها که گاه و بیگاه برای دفع آفات در مزرعه به کار می‌رفت نیز به کار افتاد؛ باران بنزین بر سر دشمن که با شن و خاک در هم پیچیده شده بود باریدن گرفت. مورچه‌ها نیز با افزودن فشار خود به اقدامات پیروزمندانة مدافعان جواب می‌گفتند. انبوه مورچگان از طرف مقابل وارد آب می‌شدند و در همین جا بود که لنینجن متوجه شد که مورچه‌ها،‌ جبهه مقدم را وسعت داده از هر طرف شروع به حمله کرده‌اند و چون تعداد کارگران و بنزین پاش‌ها محدود بود، این وسعت جبهه به صورت خطری نابود‌کننده درآمد. علاوه بر این دشواری‌ها،‌گل و خاکی که در میان این فرش سیاه شناور می‌ریختند، گاه به عنوان پل، راه عبور مورچه‌ها را هموار می‌کرد واز این طرف و آن طرف مورچه‌ها شروع به بالا آمدن از نهر می‌کردند. البته هر کجا کارگران آن‌ها را می‌دیدند، با خاک و بنزین بار دیگر به آب برمی‌گرداندند اما صف دفاع کنندگان متفرق بود و با این که دیوانه‌وار می‌کوشیدند، وضعشان هر دم مخاطره‌آمیز‌تر می‌شد.

یکی از مردان با پشت بیل بر تلی از مورچه‌ها رفت، اما نتوانست آن‌ها را از میان ببرد و در یک لحظه، چندین مورچه از دسته بیل بالا رفتند و پیش از آن که کارگر بتواند بیل را به داخل آب بیندازد، روی تنش بودند. آن‌ها وقت را تلف نمی‌کردند و هر جای بدن را که لخت بود می‌جویدند و موچه‌هایی که بزرگتر بودند، سم فلج‌کننده‌ای در تن او وارد می‌کردند. کارگر فریاد زنان در حالی که از درد دیوانه شده بود مانند درویشان به رقص و پیچ و تاپ درآمد. لنینجن به ملاحظه‌ی آن که ممکن است یکی دو تا از این حوادث کوچک روحیه کارگرانش را تضعیف کند، با نعره‌ای بلندتر از فریاد‌های کارگر، گفت: « توی بنزین... دست‌هایت را توی بنزین فرو کن!» کارگر نخست در جای خود خشکش زد و انگاه به سرعت پیراهنش را پاره کرده دست‌های خود را تا بازو در چلیک بنزین فرو کرد اما هنوز هم مورچه‌ها ول کن نبودند؛ و کارگر دیگری به یاری او شتافت تا مورچه‌ها را دانه دانه از بدنش جدا کند.

با این حادثه بعضی دفاع کنندگان از کنار نهر دور شدند و گاه و بیگاه،‌ فریاد‌های دیوانه‌وار،‌صدای ضربة بیل‌ها و جست و خیز کارگران نشان می‌داد که مورچه‌ها از این فرصت کوتاه حداکثر استفاده را کرده‌اند؛ اما خوشبختانه فقط تعداد کمی توانسته بودند از آب بگذرند. کارگران مجددا با ناامید با گل و خاک به راندن مورچه‌ها پرداختند و در این مدت،‌یکی از بومیان که طبیب کارگران بود، شربتی را که تهیه کرده بود به کارگر گزیده شده داد.

لنینجن به بررسی موقعیت خود پرداخت. احتمال شکست هزار به یک بود و هر بیننده، ‌تنها تلاش این انبوه عظیم مورچه‌ها را علیه زحمات بیهوده یک عده کارگر می‌دید، نه کوشش نامرئی مغز انسان را. اما لنینجن زیاد اشتباه نکرده بود. آب داخل نهر شروع به بالا آمدن کرد و به طور محسوسی سرعت و قدرت آب بیشتر شد و سطح سیاه رنگ آن به حرکت درآمد و بیشتر و بیشتر مورچه‌ها را به جریان شدید آب سپرد. پیروزی از دهان شکست ربوده شده بود، کارگران با فریاد‌های شادی با شوق بیشتری شروع به ریختن شن و خاک بر سر مورچه‌ها کردند و کم کم مورچه‌ها که از رسیدن به مقصود ناامید شده بودند خود را به جانب سراشیبی سمت دیگر نهر می‌کشیدند.

تمام گروهی که تاکنون خود را به آب زده بودند بیهوده قربانی شده بودند. مورچه‌های نیمه مغروق نیز چرخی زدند که خود را نجات دهند اما کارگران تا می‌توانستند از آن‌ها کشتند. تا در آنجا که نهر به طرف مشرق کج می‌شد،‌تنها عده‌ای از مورچگان خسته و بی‌حس به چشم می‌خورد که دیگر قادر به عبور نبودند. شلیک خاک و گلی که بر سر ان‌ها می‌بارید آن‌ها را به داخل رودخانه بزرگ می‌کشید و در آنجا بی‌ان که کوچکترین اثری از خود به جای گذارند محو می‌شدند.

خبر به سرعت به همه کارگران رسید و طولی نکشید که همه دیده‌بانان نیز خندان به طرف صحنه پیروزی روان شدند. در یک آن به کلی خود را فراموش کرده چنان جشنی گرفته بودند که گفتی تا هزاران میلیون چشمان گرسنه و بی‌رحم را که در آن طرف نهر منتظر بودند نمی‌دیدند.

آفتاب کم کم غروب می‌کرد و شفق در تاریکی شب نابود می‌شد. انتظار همه آن بود که مورچه‌ها تا طلوع آفتاب ساکت بمانند، ولی برای پیش‌گیری از هرگونه خطر احتمالی، جریان آب نهر را با باز کردن بیشتر سد،‌ شدید‌تر کردند با وجود این سد محکم لنینجن کاملا مطمئن نبود که مورچه‌ها حمله دیگری نخواهند کرد و دستور داد که مردانش تمام شب را کشیک بدهند و به دو نفر دیگر دستور داد که با نور افکن‌های ماشینش تا صبح روی آب را نگهبانی کنند.

ارباب مزرعه پس از اقدامات احتیاطی لازم،‌با اشتهای کامل شام خورد و به رختخواب رفت و خوابش به هیچ وجه با وحشت صف شصت کیلومتری موجودات درنده منتظر طعمه ناراحت نشد. با طلوع آفتاب، لنینجن فعال و شاداب، سوار بر اسب به نزدیک نهر مصنوعی دور مزرعه آمد. وی در مقابل خود محاصره کنندگان را بی‌حرکت و آرام یافت و با مشاهده نهر مصنوعی آب که مانند کمربندی بلند دور مزارعش جریان داشت، برای چند لحظه تاسف خورد که جنگ چرا اینقدر ساده و زود تمام شده و در روشنایی صبح به نظرش رسید که مورچگان کوچکترین امکانی برای عبور از نهر ندارند حتی اگر بی‌پروا و از همه طرف خود را به آب بزنند جریان رودخانه آن‌ها را جاروب خواهد کرد. لنینجن تازه از این جنگ به هیجان آمده بود- چقدر بد که به این زودی تمام شد!

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در سایه‌های جاندار - قسمت چهارم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب هفته - شماره 17 - بهمن سال 1340
  • تاریخ: سه شنبه 7 اسفند 1397 - 17:00
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 1960

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 353
  • بازدید دیروز: 3765
  • بازدید کل: 25096178