Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

شاعر - قسمت اول

شاعر - قسمت اول

نویسنده: کارل چابک (نویسنده چک)
ترجمة: ایرج نوبخت

حادثة عجیبی بود: ساعت چهار صبح، در خیابان ژیت نووی (Gitt Novi) اتوموبیلی پیرزن مستی را از پا در می‌آورد و به سرعت می‌گریزد. اکنون می‌یزلیک (Mlezlik) کمیسر جوان پلیس- ماموریت یافته است که این اتومبیل را پیدا کند.

***

می‌یزلیک به پاسبان شمارة 141 چنین گفت:

- هوم! پس شما در سیصد متری خودتان دیدید که یک نفر روی زمین پهن شده،‌و اتومبیلی را هم دیدید که به سرعت دور می‌شود... خوب. آن وقت چه کردید؟

پاسبان گفت:

- آن وقت؟... هیچی ... دویدم طرف زنی  که اتومبیل بهش زده بود، تا کمک کنم.

می‌یزلیک غرغرکنان گفت:

- با وجود این بهتر بود که اول نمرة ماشین را یادداشت می‌کردید و بعد به آن ضعیفه ور می‌رفتید... گرچه ... خود من هم اگر به جای شما بودم، جز این نمی‌کردم... خوب پس شما نمرة ماشین را هم ندیدید ... بسیار خوب ... مشخصات دیگرش را چطور؟

پاسبان، با شک و تردید گفت:

- خیال می‌کنم اتومبیل، رنگ تیره‌ای داشت... سرمه‌ای که نبود نه، نبود ... قرمز هم... نه، قرمز هم نبود... آخر، می‌دانید؟ موتورش روغن سوزی داشت و از اگزوزش دود زیادی در می‌آمد. این بود که از پشت چیزی دیده نمی‌شد تقریبا.

می‌یزلیک برزخ شد و گفت:

- خدایا! آخر حالا من این ماشین لعنتی را چه جوری پیدا کنم؟ از پیش این راننده بدوم پیش آن راننده و بگویم: شما نبودید که با آن پیرزن تصادف کردید؟ ... راستی، عزیز من، بگویید آخر... بگویید ببینم چه کار باید کرد؟

پلیس با لاقیدی، اما به احترام، شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت:

- اجازه بدهید خدمتتان عرض کنم: در صورت مجلس، اسم شخصی را به عنوان شاهد یادداشت کرده بودم. الان هم توی اتاق پهلویی است ولی او هم، گمان نکنم چیز زیادی بداند.

می‌یزلیک با دلخوری گفت:

- بیاریدش تو.

شاهد آمد تو

می‌یزلیک، همان طور که سرش را پایین انداخته بود، نام و نام خانوادگی و محل سکونت تازه وارد را پرسید.

شاهد، خیلی شمرده، چنین گفت:

- گرالیک‌یان (Gralik Yan)، دانشجوی رشتة‌ مکانیک.

- امروز ساعت چهار صبح شما هم دیدید که خانم به­ژن ماخاچکوف (Begem Makhatehkof) با ماشین تصادف کرد؟

- بله قربان ... و مخصوصا باید هم عرض کنم، که تقصیر با راننده بود. آخر خودتان قضاوت بفرمایید: توی خیابان پرنده پر نمی‌زد. خوب، اگر او سر چهار راه، یک خرده از سرعتش کم می‌کرد...

می‌یزلیک حرفش را قطع کرد و گفت:

- شما تا محل تصادف چه قدر فاصله داشتید؟

- همه‌اش ده قدم... من و دوستم، از توی مغازة آبجو فروشی بیرون آمده بودیم و من داشتم او را راه می‌انداختم؛ موقعی که داشتیم از خیابان ژیت‌نووی رد می‌شدیم...

می‌یزلیک دوباره صحبت شاهد را برید و گفت:

- دوست‌تان کیست؟ چطور که اسمش توی صورت مجلس نیست؟

- یاروسلاو نه‌راد (Yarouslav Nerad) شاعر ...

و مبتکرانه ادامه داد:

- شاعر خوبی است، اما شما چیزی از شعرهایش سر در نخواهید آورد.

- چرا؟

- برای این که او... برای این که او ذاتا یک شاعر است. حتی دیشب موقعی که همین حادثة شوم اتفاق افتاد، مثل بچه‌ها زد زیر گریه و دوید طرف خانه‌اش... بلی. ما از خیابان ژیت‌نووی رد می‌شدیم ناگهان دیدیم که ماشینی با سرعت زیاد دارد نزدیک می‌شود...

- شماره‌اش؟

- معذرت می‌خواهم. شماره‌اش را نفهمیدم... من فقط متوجه سرعت دیوانه‌وار ماشین بودم و پیش خودم داشتم فکر می‌کردم که آهان...

می‌یزلیک برای چندمین بار وسط حرف او دوید و گفت:

- سیستمش؟

دانشجوی مکانیک، خیلی جدی گفت:

- سیستمش را هم نفهمیدم... اما، موتورش دیزل بود؛ چهار سیلندر...

- اتاقش چه رنگ بود؟ کی تویش نشسته بود؟ کروکی بود یا نه؟

دانشجوی مردد ماند.

- چه عرض کنم نمی‌دانم. انگار سیاه بود. روی هم رفته درست متوجه نشدم، چون که وقتی تصادف شد، من برگشتم رویم را به دوستم کردم و بهش گفتم: - نگاه کن! نگاه کن چه آدم‌های پستی هستند! یارو را با ماشین زد و انداخت و یک ذره هم اهمیت نداد.

می‌یزلیک از روی پکری غرغری کرد و گفت:

- هوم! البته این درست است. اما من ترجیح می‌دادم که شما عوض این حرف شمارة ماشین را نگاه می‌کردید... من تعجب می‌کنم که مردم چرا این اندازه بی‌توجه هستند... قضاوت شما صحیح، راننده، بسیار آدم پستی بوده، برای شما هم روشن است که تقصیر کار اصلی او بوده؛ اما شما هیچ به نمرة ماشین توجه نکردید همه می‌توانند منطقی فکر کنند. اما کمتر کسی هست که اساسی فکر کند... متشکرم آقای گرالیک، بنده دیگر عرضی ندارم.

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در شاعر - قسمت آخر مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب هفته - شماره 17 - بهمن سال 1340
  • تاریخ: سه شنبه 30 بهمن 1397 - 09:23
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 1642

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 289
  • بازدید دیروز: 3765
  • بازدید کل: 25096114