Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

لبخند خونین - قسمت چهاردهم

لبخند خونین - قسمت چهاردهم

نویسنده : لئونید آندره‌یف
ترجمه: مهندس کاظم انصاری

... خوشبختانه برادرم پنجشنبه هفته پیش درگذشت. تکرار می‌کنم که مرگ برای او سعادت و خوشبختی بود. این عاجز بی‌پا که سراپا می‌لرزید، با روح در هم شکسته و شور و اشتیاق جنون‌آمیز به خلق آثار هنری به راستی وحشتناک‌ و رقت‌انگیز بود! از همان شب تا دو ماه تمام بی‌آنکه لحظه‌ای از صندلی راحت خود برخیزد می‌نوشت، حتی از خوردن غذا امتناع می‌کرد و چون برای مدت کوتاهی او را از میز تحریر جدا می‌کردم دشنام می‌داد و می‌گریست. با سرعت خارق‌العاده‌ای قلم خشک را روی کاغذ حرکت می‌داد و اوراقی را که می‌پنداشت نوشته است ولی سفید بود یکی پس از دیگری به اطراف پرتاب می‌کرد. دایم می‌نوشت و می‌نوشت. خواب از چشمش رفته بود روز‌های اول فقط دوبار موفق شدیم به وسیله مقدار زیادی داروی مخدر برای مدت کوتاهی او را بخوابانیم ولی بعد‌ها دیگر داروی مخدر نیز قدرت تفوق و غلبه برشور و هیجان جنون‌آمیز خلاقیت وی را نداشت. به تقاضای وی تمام روز پرده‌های پنجره اتاق افتاده بود و چراغ می‌سوخت و منظره خیال‌انگیز شب را به وجود می‌آورد. پشت هم سیگار می‌کشید و می‌نوشت. به ظاهر خوشبخت بود و من هرگز چهره درخشان و مشتاق او را که به چهره پیامبران یا شاعران شباهت داشت در مردم سالم ندیده‌ام، بسیار لاغر شده و مانند جسد مومیایی شفاف بود.

موهای سرش به کلی ریخته بود. وقتی به این کار جنون‌آمیز شروع کرد نسبتا جوان بود و چون آن را به پایان برد پیر و فرتوت به نظر می‌رسید. گاهی شتاب می‌کرد تا بیش از حد معمول بنویسد:

قلمش در کاغذ گیر می‌کرد و می‌شکست، اما او متوجه این وضع نبود. در این دقایق هیچ کس نمی‌توانست بوی نزدیک یا به او دست بزند، زیرا با کوچکترین تماس دچار حمله می‌شد و می‌گریست یا قهقهه می‌زد. در دقایقی که بسیار نادر بود با لذت و سرور استراحت می‌کرد و با میل و اشتیاق با من سخن می‌گفت همیشه فقط یک سئوال را مطرح می‌کرد و می‌پرسید:

- من کیستم؟ نامم چیست؟ آیا مدت مدیدی است که به ادبیات اشتغال دارم؟

سپس با لحنی ملایم و کلماتی که همیشه یکسان و یکنواخت بود حکایت می‌کرد که در جبهه دچار ترس خنده‌آوری شده و هوش و حواس خود را از دست داده بود و تصور می‌کرد که دیگر نمی‌تواند کار کند اما پس از شروع به نوشتن اثر بزرگ و جاودان خود راجع به گل‌ها و سرود‌ها بیدرنگ این تصور جنون‌امیز را از سر به در کرده است. دست لرزان خود را روی تل اوراقی  که می‌پنداشت نوشته است ولی سفید بود می‌گذاشت و با کبر و نخوت و در عین حال تواضع و فروتنی می‌گفت:

- البته من انتظار قدردانی و تشویق معاصران را ندارم اما آیندگان عقاید و نظریات مرا درک خواهند کرد.

نه یک بار جنگ را به خاطر آورد و نه یک بار به یاد زن و پسرش افتاد. کار بی‌پایان و شبح‌آسا چنان توجه او را به خود جلب کرده بود که جز من به اشکال اشخاص یا اشیاء را می‌شناخت. در حضور وی راه می‌رفتیم و حرف می‌زدیم اما او توجهی نداشت و لحظه‌ای آثار دقت و الهام عمیق چهره‌اش را ترک نمی‌کرد. در شب‌های خاموشی که همه خفته بودند و تنها او بی‌آنکه خسته شود تارهای بی‌انتهای جنون و دیوانگی را به هم می‌بافت، بسیار وحشتناک جلوه می‌کرد و فقط من و مادرم جرات داشتیم به وی نزدیک شویم. یک بار به تصور آن که شاید مطلبی را روی کاغذ بنویسد به جای قلم خشک مدادی به دستش دادم لیکن روی کاغذ تنها خطوطی بی‌شکل و از هم گسیخته و کج و معوج و بی‌معنی کشید.

شبانگاه پشت میز تحریرش درگذشت. من برادرم را نیک می‌شناختم و جنونش برای من غیرمترقبه نبود: آرزو و اشتیاق شدید وی به کار که حتی از خلال نامه‌هایی که از جبهه جنگ می‌فرستاد تجلی می‌کرد و محتویات تمام زندگی او را تشکیل می‌داد بایستی پس از بازگشت وی از جبهه به عجز و ناتوانی مغز خسته و رنج دیده‌اش پایان یافته باشد و موجب وقوع این فاجعه گردد.

فکر می‌کنم که به دقت کافی توانسته باشم تمام حلقه‌های زنجیر احساساتی که وی را در آن شب ناخجسته به پایان زندگی رسانید وصف کنم. به طور کلی آنچه راجع به جنگ از زبان برادر متوفایم شنیده و در اینجا نوشته‌ام اغلب بسیار مبهم و از هم گسیخته است فقط برخی از مناظر دهشتناک آن را که در مغزش چنان عمیقانه نقش بسته بود که هرگز آثار آن محو نمی‌گشت توانستم تقریبا کلمه به کلمه، چنان که او حکایت کرده بود،‌ نقل نمایم. من او را دوست می‌داشتم و مرگش چون باری گران بر دلم سنگینی می‌کند و مغز مرا با ابهام و نامفهومی خود می‌فشارد.

به آن چیز نامفهومی که مرا در میان خود گرفته بود حلقه‌ای افزوده شد و محکم آن را کشید و جمع کرد.

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در لبخند خونین - قسمت پانزدهم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 2901
  • بازدید دیروز: 4817
  • بازدید کل: 23038822