Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد - قسمت هشتم

پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد - قسمت هشتم

نویسنده : ریچارد براتیگان
مترجم : حسین نوش آذر

اگر چه هیچ وقت اسم مناسبی برای برکه‌بازی‌ام پیدا نکردم، اما همیشه عنوان مناسبی برای این فیلم در نظر داشتم این فیلم روزی شروع می‌شه که در اون روز به جای این که همبرگر بخرم، یک جعبه فشنگ خریدم و اسمش هست: قبرستان همبرگر.

وقتی فشنگ‌ها رو خریدم دیگه پول نداشتم که همبرگر بخرم. برای همین راه افتادم به طرف خونه‌مون جعبه‌ی فشنگ توی جیب‌م خیلی باحال بود. به خودم می‌گفتم به خونه که برسم فشنگ‌ها رو می‌ذارم توی خشاب تفنگ‌م و دوباره از توی خشاب درشون می‌آرم و این کار رو چند بار تکرار می‌کنم. تفنگ‌ام رو با این کار خوشحال می‌کردم آخه، تفنگ‌ها با فشنگ خیلی عشق می‌کنند. تفنگ بدون فشنگ پشیزی ارزش نداره همون طور که شتر و کویر لازم و ملزوم هم هستند، تفنگ هم به فشنگ احتیاج داره.

می‌خوام یک داستان جالب براتون تعریف کنم. موضوع این داستان اینه که تفنگ چطور به زندگی‌ام راه پیدا کرد:

مدتی با پسری آمد و شد داشتم که پدر و مادرش زیاد دوستش نداشتند. این پسره شر بود. چهار ده سال داشت، کفلمه زن قهاری بود، چند باری هم سر و کارش به کلانتری افتاده بود، اما هیچ وقت به زندان محکوم نشده بود پدر و مادر همیشه موفق شده بودند جلوی محکومیتش رو بگیرند.

پدرش بین سیاستمدار‌ها چند تا آشنا داشت. این آشنایی مختصر ته مونده‌ی نفوذ سیاسی‌ای بود که بنا بود ده سال بعد از این ماجرا به دست بیاره و هنوز به دست نیاورده بود، اما می‌شد پیش بینی‌اش کرد. وقتی این شخص برای دومین بار مست و پاتیل پشت رل نشست و یک پیرزنه رو زیر گرفت، گند زد به آینده‌ی سیاسی‌ش. پیرزنه رو جوری زیر گرفته بود و چنان له و لورده‌ش کرده بود که انگار یه فیل یه بسته خلال دندون رو زیر پاش له کرده باشه. پیرزنه این قدر توی بیمارستان موند که وقتی مرخصش کردند، خیال می‌کرد قرن بیست و یکم شروع شده.

اما، خب در بین سیاستمدار‌ها اشخاصی بودند که زیر دین این شخص بودند (قبل از این که پیرزنه رو زیر بگیره، می‌گفتند امکانش خیلی زیاده در انتخابات شهرداری شهر برنده بشه) و او هر وقت که می‌خواست مانع بشه از زندونی شدن پسرش از این اشخاص استفاده می‌کرد.

به هر جهت پدر و مادر این پسره دلشون خون بود از پسرشون، برای همین، آخرین باری که بازداشتش کردند، تصمیم گرفتند دیگه پسرشون رو به خونه راه ندن از اون تاریخ به بعد پسره مجبور بود توی گاراژ بخوابه. البته اجازه داشت توی خونه‌ی پدریش بره مستراح، حموم کنه و غذاش رو بخوره. اما جز این، دوست نداشتند به هیچ وجه چشم‌شون به چشم پسرشون بیفته.

برای این که پسره کاملا متوجه بشه که چقدر پدر و مادرش ازش بدشون می‌آد،‌ وقتی به گاراژ تبعیدش کردند، بهش حتی یه دست رختخواب هم ندادند. درست همین جا من و تفنگ وارد این داستان می‌شیم.

پسره یک تفنگ کالیبر بیست و دو داشت و من- نمی‌دونم چرا

- یک تشک.

کمی بعد از این که پدر و مادرش، به گاراژی با آب و هوای سیبری تبعیدش کردند، اومد به دیدنم. نمی‌دونم چرا از بین این همه آدم اومد سراغ من و فکر هم نمی‌کنم هیچ وقت از این قضیه سر در بیارم. ما با هم هیچ رفاقتی نداشتیم. چون اولا از شهرتی که به عنوان یک کفلمه زن داشت هیچ خوشم نمی‌امد من خودم هم چند بار کفلمه کرده بودم، اما قصد نداشتم به طور حرفه‌ای این کار رو ادامه بدم.

دوما چشم‌هاش برای این خلق شده بود که پی چیزی که بشه کش رفت مدام به اطراف نگاه کنه. من هیچ علاقه‌ای به دزدی نداشتم. از این گذشته مدام سیگار می‌کشید و دوست داشت من رو هم معتاد کنه. هیچ علاقه‌ای به سیگار نداشتم، اما او اصرار می‌کرد که باهاش سیگار بکشم.

هر چند که او چهارده سالش بود و من دوازده سالم و هیکل‌دارتر از من هم بود، اما عجیب بود که از من حساب می‌برد سعی کرده بودم با تعریف کردن چند داستان خونین با موضوع جنگ تن به تن با بچه‌های دوازده ساله زهر چشمش رو بگیرم. بهش گفته بودم یک بار یه پسر هفده ساله رو خونین و مالین کرده‌ام. خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود.

داستان قهرمانی‌هام رو که با داستان قهرمانی‌های جک دمپسیس زیاد فرق نداشت با این جمله تموم کردم که: «مهم نیست قد آدم چقدره. اگه بدونی به کجای حریف بزنی، ساده می‌تونی از پا بندازیش، کافیه که بدونی به کجای حریفت باید زد» پسره مجاب شده بود که در مقایسه با من یک آدم ترسو و حقیره من هم خب لذت می‌بردم. اما با این حال هیچ وقت بهش امر و نهی نکردم و دلم نمی‌خواست شخصیتش رو خرد کنم.

همون طور که قبلا گفتم در مجموع آدم شروری بود و من از اخلاق و رفتارش خوشم نمی‌امد.

بعد یه روز آمد پیشم و داستان تبعید از خونه‌ی پدریش رو برام تعریف کرد. گفت مجبورش کرد‌ه‌اند توی گاراژ بخوابه و چیزی هم نداره که روش بخوابه.

گفت: «عقلم دیگه به جایی نمی‌رسه. موندم چه کار کنم.»

خوب می‌دونستم که باید چه کار کنه. هنوز این جمله رو تا آخر نگفته بود که خواب خوبی براش دیدم: اتفاقاتی در زندگی‌ش می‌افتاد که منجر می‌شد به قطع رابطه‌ی کامل با پدر و مادرش و بالاخره به خاطر ماشین دزدی به مدت سه سال می‌نداختندش به زندون کیتش و در اثر این اتفاقات، مجبور می‌شد با زنی ازدواج کنه که ده سال ازش بزرگتر بود و پنج بچه براش به دنیا می‌اورد و از این پنج بچه حتی یکی‌شون رو هم دوست نداشت و همه‌ از پدرشون نفرت داشتند، جوری که تنها دلخوشی‌ش توی زندگی این بود که یه تلسکوپ بخره و بشه یه ستاره‌شناس خیلی کوشا اما خیلی بی‌عرضه. همه اتفاقاتی که قرار بود در زندگی این شخص بیفته، در این لحظه می‌تونست به نفع من تموم بشه.

«مامان، بابا کجاست؟»

«داره ستاره‌ها رو رصد می‌کنه»

«مامان توام از بابا متنفری؟»

«آره عزیزم. من‌م ازش متنفرم»

«مامان، دوستت دارم. می‌دونی واسه چی؟»

«واسه چی؟»

«به خاطر این که توام از بابا متنفری خیلی باحاله که آدم از بابا متنفر باشه. مگه نه؟»

«آره، عزیزم»

«چرا بابا تموم مدت به ستاره‌ها نگه می‌کنه؟»

«به خاطر این که آدم ....»

«مامان،‌آدمای .... به ستاره‌ها نگاه می‌کنن؟»

«از بقیه خبر ندارم. اما بابات که این کار رو می‌کنه.»

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد - قسمت نهم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد، نویسنده : ریچارد براتیگان، مترجم : حسین نوش آذر، انتشارات : مروارید
  • تاریخ: چهارشنبه 12 دی 1397 - 13:41
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 1718

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 298
  • بازدید دیروز: 3765
  • بازدید کل: 25096123