Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد - قسمت نهم

پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد - قسمت نهم

نویسنده : ریچارد براتیگان
مترجم : حسین نوش آذر

وقتی از کنار بچه‌ای تقریبا ده ساله گذشتیم،‌پشت سرمون داد زد: «هی کثافت‌ها! با شماها هستم که دوچرخه دارین، یادتون باشه که روزی منم صاحب یه دوچرخه می‌شم»

صداش در پشت سر مثل صدایی از خوابی که موقع گذر از این کوچه دیده باشیم گم شد. به پشت سرم به این خواب که نگاه کردم، دیدم که بچه‌ی ده ساله هنوز فریاد می‌زنه، اما صداش رو دیگه نمی‌شنیدم. او فقط یکی از انبوه بچه‌هایی بود که از فقر دیوونه شده بودند. به خاطر فقر و به این خاطر که پدرش هر روز کتکش می‌زد و بهش می‌گفت هیچ وقت هیچ چی نمی‌شه و سرنوشت او هم بهتر از سرنوشت پدرش نمی‌شه و روزی او هم مثل پدرش نابود می‌شه.

باغ سیب، بین تپه‌ها بود و نیم مایلی با جاده‌ی اصلی فاصله داشت. می‌بایست به یک راه خاکی می‌پیچیدیم. راه تنگ بود و گل آلود. برای همین می‌بایست محکم رکاب می‌زدیم. دور و بر این راه خاکی هیچ خونه‌ای نبود. این اطراف جز چند ابزار کشاورزی و پرچین‌های شکسته‌ای که هیچ کس تعمیرشون نمی‌کرد، هیچ چیز دیگه‌ای نبود.

علف‌ها زرد- خاکستری می‌زدند و طوفان‌های پاییزی و زمستونی با خاک هم سطح شون کرده بودند.

ابرها، به تدریج به زمین نزدیک‌تر می‌شدند. هر دم امکان داشت بارون تندی باریدن بگیره. اما این هم مهم نبود. ما بچه‌ی کرانه‌ی اقیانوس بودیم و عادت داشتیم از بارون خیس بشیم. تنها چیزی که برامون مهم نبود، این بود که بارون بباره، علاوه بر این بارونی پوشیده بودیم و گالش هم پامون بود.

در این راه در حالی که از پشت دوچرخه‌هامون گل شلتاق می‌زد رکاب زنون می‌رفتیم. به زحمت حرکت می‌کردیم. بعضی موقع‌ها که دوچرخه توی گل می‌موند، پیاده می‌شدیم و هلش می‌دادیم.

پیش از ما، از مدت‌ها پیش، یعنی قطعا از فصل شکار به بعد دیگه کسی در این راه گذر نکرده بود. فصل شکار، شکارچی‌ها می‌امدند اینجا شکار طاووس اما چندین ماه بود که فصل شکار تموم شده بود و از اون موقع دیگه کسی در این راه خاکی آمد و شد نکرده بود.

آخر این راه می‌رسید به یک خونه‌ی دهقانی سوخته و طویله‌ای که نصفش فرو ریخته بود و نصف دیگه‌ش هنوز سرپا بود. نیمی از طویله فرسوده‌تر از این بود که بتونه کنار نیمه سالم سر پا بمونه.

دیوید گفت: من همیشه توی خواب و خیال زندگی می‌کنم.

شاید علت دوستی ما هم همین بود که دیوید خواب‌هاش رو برای من تعریف می‌کرد. خواب‌هاش مهمترین موضوع گفت و گوی ما بود و همیشه او بود که شروع می‌کرد به تعریف کردن.

وقتی رکاب زنان در این راه می‌رفتیم، من داشتم به این موضوع فکر می‌کردم. ما همدیگه رو ماه جون شناخته بودیم. در این مدت کلی چیزها درباره‌ی خواب‌هاش شنیده بودم. به خصوص درباره ی اون چیز مرموزی که در کابوس‌هاش پیداش می‌شد، ولی نمی‌تونست ببیندش.

حدس می‌زدم که برای هیچکس، نه برای دوست‌هاش و نه حتی برای پدر و مادرش چیزی از این خواب‌ها تعریف نکرده بود مطمئن بودم که من تنها کسی بودم که او براش خواب‌هاش رو تعریف می‌کرد. فکر نمی‌کنم حتی برای رفیقش هم چیزی از این خواب‌ها گفته بود.

اگر من رفیقی داشتم به زیبایی رفیق او، حتما براش خواب‌هام رو تعریف می‌کردم. اما شاید اصلا به این دلیل که خواب‌هام جالب نبودند همچو رفیقی نداشتم.

با این حال مطمئنم که برای رفیقش خواب‌هاش رو تعریف نکرده‌بوده دوستی‌شون دلیل دیگه‌ای داشت غیر از خواب، اما زیاد هم مطمئن نیستم از این موضوع چون که همون طور که قبلا هم گفتم هیچ وقت از رفیقش با من صحبت نکرده بود.

یک روز حال رفیقش رو پرسیدم اما جواب نداد و بحث رو کشوند به تعداد شنونده‌های برنامه‌ی رادیویی جو دایماگوس، بعدش هم دیگه هیچوقت حرف دوستش رو پیش نکشیدم. چون که هیچ علاقه ای به تعداد شنونده های برنامه ی رادیویی جو دایماگوس نداشتم من از طرفداران سرسخت برنامه‌ی رادیویی تد ویلیامز بودم.

وقتی داشتیم به خانه‌ی دهقانی سوخته نزدیک می‌شدیم، دیوید گفت: «ظاهرا تو هیچوقت خواب خودت رو نمی‌بینی.»

گفتم: «از این به بعد سعی می‌کنم توی خوابم خودم رو ببینم»

دیوید گفت: برای من اصلا هیچ زحمتی نداره خود به خود توی خوابم خودم رو می‌بینم هیچ چاره‌ی دیگه‌ای هم ندارم.

از دوچرخه‌هامون پیاده شدیم.

در این بین اولین قطره‌های درشت بارون شروع کرده بود به باریدن اما، بین قطره‌های بارون فاصله‌ی نسبتا زیادی وجود داشت. قطره‌ها خیلی آروم می‌باریدند،‌جوری که اگر آدم دوست داشت می‌تونست خودش رو از سر راهشون کنار بکشه.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد - قسمت آخر مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد، نویسنده : ریچارد براتیگان، مترجم : حسین نوش آذر، انتشارات : مروارید
  • تاریخ: پنجشنبه 13 دی 1397 - 13:42
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 1589

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 617
  • بازدید دیروز: 1605
  • بازدید کل: 23113423