Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد - قسمت هفتم

پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد - قسمت هفتم

نویسنده : ریچارد براتیگان
مترجم : حسین نوش آذر

چه بازی جالبی می‌شد!

بعضی موقع‌ها سعی می‌کردم پیش از خواب روی این بازی اسمی بذارم. اما هیچ وقت نتونستم اسم خوبی براش انتخاب کنم. بعد از مدتی هم خسته می‌شدم و من که چیزی به خاطرم نمی‌رسید خوابم می‌برد.

تقریبا یک دقیقه قبل از این که از راه برسند، من به جایی رسیده بودم که کنار برکه نشیمن شون رو می‌ساختند.

تا این یک دقیقه بگذره و اونا برسند به اینجا، در این داستان وقفه‌ای طولانی پیش می‌اد. این داستان همین جا قطع می‌شه، مثل یک تلگراف خیس که از کشتی تایتانیک مخابره شده باشه، یا مثل مردی که با یه اره‌ی برقی درخت‌های قبرستون رو قطع کنه، یا وقفه‌ای که مرگ به طور بیرحمانه‌ای در زندگی آدم‌ها به وجود می‌آره؛ مثل پایان کودکی آدم‌ها، و پایان کودکی من که در بعداز ظهری بارونی، در سال 1948 با گذشتن از کنار یک اغذیه فروشی اتفاق افتاد. هر چند که می‌تونستم برم یک ساندویچ همبرگر با نوشابه سفارش بدم. اما این کار رو نکردم. گرسنه هم بودم. اون روز یک ساندویچ همبرگر و یک نوشابه شاید زندگی‌م رو جور دیگه‌ای رقم می‌زد.

در لحظه‌ای که از کنار اغذیه فروشی گذشتم و رفتم توی مغازه‌ی اسلحه‌فروشی، هیچ دلیل منطقی برای این انتخاب وجود نداشت. اما، با این حال مغازه‌ی اسلحه‌فروشی رو انتخاب کردم و نتیجه‌اش این شد که الان قرعه جور دیگه‌ای به نامم می‌افته.

توی ویترین مغازه‌ی اسلحه‌فروشی یک تفنگ خیلی خوشگل با کالیبر بیست و دو بود. تفنگ من هم، کالیبرش بیست و دو بود. وقتی به این تفنگ نگاه کردم، تفنگ خودم رو به یاد آوردم و وقتی به تفنگ خودم فکر کردم، یادم اومد که تفنگم فشنگ نداره. چند هفته بود که می‌خواستم براش فشنگ بخرم و نخریده بودم.

اگه تفنگم فشنگ داشت، می‌تونستم برم باهاش تیر بندازم.

می‌تونستم برم جایی که زباله‌ها رو می‌سوزوندن و به بطری‌ها و قوطی‌های خالی و به آت و آشغال‌هایی که چشمم رو می‌گرفت شلیک کنم. می‌تونستم به یه باغ سیب متروک برم. برگ درخت‌ها ریخته بود، اما هنوز تک و توک از شاخه‌ای یک سیب گندیده آویزون بود. اگه به سیب‌ها شلیک می‌کردم، منفجر می‌شدند. این دقیقا همون چیزی بود که بچه‌ها، وقتی که به هر دلیل یک خرده تشنه‌ی خون هستند دوست دارند انجام بدن و دق دلی شون رو سر چیز‌های مرده، چیزهایی مثل سیب گندیده خالی کنند.

دوستی داشتم که او هم دوست داشت به سیب‌های گندیده تیر بندازه. اما دوستم هیچ وقت به آشغالدونی خارج از شهر نمی‌رفت که مثل من، با تفنگ کالیبر بیست و دوش هر چی رو که عشقش می‌کشه نشونه بگیره. اما،‌ به هر حال این هم حقیقت داشت که بدون فشنگ نمی‌تونستم به چیزی شلیک کنم.

چند تا فشنگ

یا یک ساندویچ همبرگر، ساندیچ همبرگر

یا چند تا فشنگ

توی کله‌م این کلمات مثل توپ پینگ پونگ جا به جا می‌شدند.

دقیقا در همین لحظه بود که در اغذیه فروشی باز شد و یکی از مشتری‌ها که خیلی هم خشنود بود و لبخند همبرگر مآبی روی صورتش نقش بسته بود از در بیرون آمد. پشت سرش هم عطر همبرگر از در بیرون زد و به مشامم خورد.

یک قدم به طرف اغذیه فروشی برداشتم که در همون لحظه صدای شلیک گلوله‌ای رو از لوله‌ی تفنگ کالیبر بیست و دو شنیدم که خورد به یک سیب گندیده و کردش کمپوت سیب. این ماجرا هیجان‌انگیزتر از گاز زدن به ساندویچ همبرگر بود. در اغذیه فروشی بسته شد و مثل یک بپا بوی همبرگر رو اسکورت کرد تا توی اغذیه فروشی.

چه کار باید می‌کردم؟

دوازده سالم بود و می‌بایست تصمیمی می‌گرفتم به بزرگی گرند کنیون بهتر بود به جای این که در میدون جنگی به نام وسوسه میون اغذیه فروشی و مغازه ی اسلحه‌فروشی می‌موندم. به منطقه‌ای بی‌طرف عقب نشینی می‌کردم و با سر فارغ تصمیم می‌گرفتم.

بهتر بود می‌رفتم اون دست خیابون توی یک روزنامه فروشی و به مجله‌ها نگاه می‌کردم و در همون حال فکر می‌کردم به این که چی می‌خوام؛ یه جعبه فشنگ که از سیب، کمپوت بسازه یا یه ساندیچ همبرگر با مقادیر متنابهی پیاز داغ؟

بهتر بود به بهانه‌ی تماشای مجله‌ها خوب به این چیزها فکر می‌کردم، تا این که روزنامه فروش چپ چپ نگاهم می‌کرد، چون از قیافه‌م معلوم که خریدار مجله نیستم. من فقط بچه‌ای بودم که بین سوپرمن و بت من وا ایستاده بود و نمی‌تونست تصمیم بگیره.

حیف که سوپر من بهم نگفت چی کار کنم.

سوپرمن: پسر جان، بجنب. برو ساندویچت رو بخور.

من: خیلی خب، می‌رم دیگه.

سوپرمن: پیازداغ یادت نره‌ها.

من: از کجا فهمیدید پیازداغ دوست دارم؟

سوپرمن: وقتی کسی سریع‌تر از فشنگ شلیک شده باشه و قوی‌تر از یک لوکوموتیو باشه و وقتی که بتونه با یک جمله از بالای آسمون خراش‌ها بپره، یه همچو کسی براش کاری نداره سر از پیازداغ در بیاره.

من: بله. متوجه‌ام.

سوپرمن (در حالی که می‌خواد پرواز کنه) با گربه‌ت مهربون باش.

(درباره‌ی این موضوع می‌بایست بیشتر فکر می‌کردم. چون من گربه ندارم، یا دست کم یادم نمی‌آد گربه‌ای داشته باشم. شاید سوپر من از چیزی خبر داشت که من ازش بی‌خبر بودم. بله حتما می‌بایست همین طور باشه)

من: چشم، سوپرمن عزیز. قول می‌دم با گربه‌م مهربون باشم.

آخه، این کار چه ضرری داشت؟

خب دیگه، معلومه که اگر سوپرمن به من می‌گفت برم ساندویچ همبرگر بخرم، زندگی‌م تغییر می‌کرد اما من رفتم اون دست خیابون، توی مغازه‌ی اسلحه‌فروشی و برای تفنگ کالیبر بیست و دوم یک جعبه فشنگ خریدم. صدایی که از تولید کمپوت سیب بلند شده بود. آخرش کار دستم داد.

من بارها و بارها به وقایعی که در این روز اتفاق افتاد فکر کردم. انگار نشسته باشم پشت میز تدوین تا فیلمی رو تدوین کنم که تولید کننده‌ش، کارگردان، صحنه‌بردار، فیلم‌نامه‌نویس، موسیقی متنش، خلاصه همه چیزش خود من هستم.

توی مخم یک کمپانی عظیم تولید کننده‌ی فیلم داره کار می‌کنه از هفدهم فوریه‌ی 1948 من دارم روی این فیلم کار می‌کنم. سی و یک سال آزگاره که دارم روی همین یک فیلم کار می‌کنم. گمونم رکوردی باشه برای خودش احتمالا هیچ وقت این فیلم آماده نمی‌شه برای نمایش.

من تقریبا 3983421 ساعت فیلم دارم.

اما حالا دیگه خیلی دیر شده.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد - قسمت هشتم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد، نویسنده : ریچارد براتیگان، مترجم : حسین نوش آذر، انتشارات : مروارید
  • تاریخ: سه شنبه 11 دی 1397 - 13:40
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 1645

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 639
  • بازدید دیروز: 3765
  • بازدید کل: 25096464