Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد - قسمت اول

پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد - قسمت اول

نویسنده : ریچارد براتیگان
مترجم : حسین نوش آذر

بعد از ظهر اون روز هنوز نمی‌دونستم کره‌ی خاکی منتظره که فقط چند روز بعدش بشه یک گور. حیف که نتونستم فشنگ رو قاپ بزنم و به لوله‌ی تفنگ کالیبر بیست و دو برش گردونم که چرخ زنون خودش رو به خشاب برسونه و خود به خود سر پوکه بشینه، طوری که انگار هیچ وقت شلیک نشده باشه و حتی هیچ وقت توی خشاب نذاشته باشندش.

اگر می‌شد فشنگ می‌رفت کنار چهل و نه خواهر و برادر دیگه‌ش توی قوطی فشنگ‌ها، اگر قوطی فشنگ‌ها، آروم و مطمئن در قفسه‌ی دکان اسلحه‌فروشی قرار می‌گرفت، و اگر می‌شد که در اون بعد از ظهر بارونی ماه فوریه از کنار مغازه‌ی اسلحه فروشی می‌گذشتم و هرگز پام رو توی این مغازه نمی‌گذاشتم...

اگر من اون روز به جای فشنگ هوس یک ساندویچ همبرگر می‌کردم... آخه، درست کنار مغازه‌ی اسلحه‌فروشی یک اغذیه فروشی هم بود. اغذیه فروشی همبرگرهای خوش خوراکی داشت. اما گرسنه نبودم.

باقی زندگی‌م به این ساندویچ همبرگر فکر می‌کنم. کنار پیشخون می‌شینم و ساندویچ همبرگر رو به دست می‌گیرم و در همون حال اشک از چشم‌هام سرازیر می‌شه. ساندویچ فروش روش رو برمی‌گردونه، چون تحمل نداره ببینه بچه‌ها موقع همبرگر خوردن گریه می‌کنند. علاوه بر این دلش نمی‌خواد با نگاهش خجالت زده‌م کنه.

تنها مشتری این اغذیه‌فروشی هستم.

خانم ساندویچ‌ فروش حال و حوصله‌ی دیدن چنین صحنه‌هایی رو نداره.

این خانم به اندازه‌ی کافی مشکل داره توی زندگیش.

مردش،‌همین هفته‌ی قبل گذاشتش و با یک خانم موخرمایی به شیکاگو رفت. امسال، این دومین باره که مردش بهش خیانت می‌کنه. طاقتش دیگه طاق شده. راستی هنوز چند تا زن موخرمایی در شیکاگو زندگی می‌کنند؟

خانم ساندویچ فروش یک کهنه بر می‌داره و یک لکه‌ی نامرئی رو از پایین مایین‌ها پاک می‌کنه. چیزی رو پاک می‌کنه که هنوز چکه نکرده و در همین حال من این داستان رو تعریف می‌کنم:

تا باد همه چیز رو با خودش نبره.

غبار، غبار آمریکا

دو سالی بود که جنگ جهانی دوم تموم شده بود، بساط ماهیگیری شون رو بار یک وانت قراضه کرده‌ بودند و تلق و تلوق کنان از یک راه ناهموار و سخت به طرف برکه می‌آمدند. همیشه، ساعت تقریبا هفت بعد از ظهر سال 1947 بود که کنار برکه توقف می‌کردند و دست به کار می‌شدند که اثاثه‌شون رو از روی بار پایین بیارن.

اول کاناپه رو از روی بار برمی‌داشتند. کاناپه، بزرگ و سنگین بود. اما اون دو نفر قدبلند و گردن کلفت بودند. برای همین هم خوب از عهده کاناپه برمی‌آمدند. زن به گردن کلفتی مردش بود کاناپه رو می‌گذاشتند روی علف‌ها، مقابل برکه، جوری که بتونن روش بشینن و نشسته ماهیگیری کنن.

همیشه اول از همه کاناپه رو از روی بار برمی‌داشتند. بعد نوبت می‌رسید به باقی خرت و خورت‌ها. در چشم به هم زدنی مستقر می‌شدند. توی این کار خیلی ماهر بودند و معلوم بود سال‌هاست کارشون همینه. سال‌ها قبل از این که برای اولین بار ببینم‌شون و از روی عادت چشم به راهشون بمونم و فروتنانه بشم بخشی از زندگی این دو نفر.

بعضی موقع‌ها زود می‌رسیدم و مدت زیادی رو به انتظار می‌گذروندم.

و حالا، یعنی اول اوت 1979 نشسته‌م اینجا و گوشم رو چسبونده‌م به گذشته، انگار که گذشته دیوار خونه‌یی باشه که داره ویران می‌شه.

صدای فاخته‌ها رو می‌شنوم و صدای باد رو که از نیزار‌ها می‌آد و به صدای ارواح سرگردونی می‌مونه که با هم می‌جنگند. صدای منظم شلتاق آب رو می‌شنوم و صدای حرکت برکه رو که حالا توی خیالم کنارش ایستاده‌م و احساس می‌کنم توی خونه‌ام هستم.

صدای فاخته‌ها مثل حروفی‌یه که امروز، بعد از ظهر یک روز تابستونی با ماشین تحریرم روی صفحه‌ی کاغذ تایپ می‌کنم. بعد از ظهر یک روز کسالت‌آور و مات. بادی تند و گرم از طرف جنوب می‌آد. این جور باد‌ها خسته‌م می‌کنه و اعصابم رو به هم می‌ریزه.

کسی با یک تخته‌ی دراز و ساقه‌ی کوتاه درختی و با چند تا ستون نیزه طوری چیز بدقواره‌ای ساخته که اگه خوشبین باشیم می‌تونیم بهش به چشم غم‌انگیزترین سکوی ماهیگیری جهان نگاه کنیم.

سکو واقعا درب و داغونه، و من، خودم به تنهایی طرحش رو ریختم و ساختمش. بنابراین تقصیر این کار فقط از منه. حالا روی سکو ایستاده‌ام جوری که تقریبا سه متر و نیم با ساحل فاصله دارم. قسمتی از تخته و ساقه‌ی درخت پوسیده‌ن و از درزش می‌شه آب رو دید. تخته از وسط تاب برداشته، و در این قسمت که تاب برداشته، تقریبا ده سانتی متری رفته توی آب. برای همین این قدر محکم نیست که بشه از روش پرید.

اگر از روش بپرم، سکوی ماهیگیری مضحکم می‌شکنه. برای همین اگر بخوام ماهی بگیرم، چاره‌ای ندارم جز این که بزنم به آب و برم اون ور تخته.

خوشبختانه برای بچه‌های دوازده ساله مهم نیست که کتونی شون خیس بشه. در واقع اصلا متوجه این موضوع نمی‌شن و نسبت به این موضوع کاملا بی‌تفاوتن. برای همین حالا با کفش‌های خیس واستادم اینجا، جلو بادی که از جنوب می‌اد و دارم ماهی می‌گیرم و در همون حال به صدای فاخته‌ها گوش می‌دم و به صدای خشک نیزار‌ها که به صدای چکاچک شمشیر‌ها می‌مونه و به صدای موزون شلتاق آب که به حاشیه‌ی برکه می‌کوبه، به اونجا که برکه تموم می‌شه و دنیای ما شروع می‌شه.

من، اون دست برکه ماهی می‌گیرم، درست مقابل جایی که اونا تا چند ساعت دیگه پیداشون می‌شه و مبلمان نشیمن شون رو از روی بار پیاده می‌کنند.

منتظرم، و تا بیان، با نگاه کردن به شناور قلاب وقت می‌گذرونم. شناور مثل یه مترونوم عجیب توی آب بالا و پایین می ره، و همون موقع یک کرم که ماهی‌ها هیچ علاقه‌ای به فلاکتش ندارند، توی آب خفه می‌شه.

ماهی‌ها به طعمه لب نمی‌زنند. اما مهم نیست.

من منتظرم و مهم نیست که وقتی آدم منتظر چیزی یا کسی‌یه، وقتش رو چطور می‌گذرونه. چون به هر حال آدم همیشه منتظر چیزی یا کسی‌یه.

خورشید روی آب می‌تابه و درخشش اون‌قدر زیاده که ناچارم مدام سر برگردونم. هر بار که به خورشید نگاه می‌کنم. به نظرم می‌‌آد که آفتاب شبیه یک پتوی درخشانه با نقش صد‌ها چرخ فلک که با نیروی باد کار می‌کنه.

در خورشید هیچ چیز خنک و هیچ چیز با طراوتی نیست.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد - قسمت دوم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد، نویسنده : ریچارد براتیگان، مترجم : حسین نوش آذر، انتشارات : مروارید
  • تاریخ: چهارشنبه 5 دی 1397 - 02:46
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 1686

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 3678
  • بازدید دیروز: 2589
  • بازدید کل: 23052469