Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

عادل ها - قسمت سوم

عادل ها - قسمت سوم

نویسنده : آلبر کامو
مترجم : محمد علی سپانلو

دورا

یانک، این هم استپان است که جای سویترز را گرفته.

کالیایف

خوش آمدی برادر.

استپان

متشکرم.

               (دورا و کالیایف روبروی دیگران می‌نشینند)

آننکوف

یانک، مطمئنی که کالسکه را باز هم می‌شناسی؟

کالیایف

بله، دو دفعه سر فرصت دیدمش از دور که ظاهر شد وسط هزار تا کالسکه شناختمش. همه مشخصاتش را یادداشت کرده‌ام. مثلا یکی از شیشه‌های فانوس طرف چپ آسیب دیده.

وینوف

و مأمور‌ها؟

کالیایف

زیاد. با هم دوست صمیمی شدیم. برایم سیگار می‌خریدند.

(می‌خندد)

آننکوف

پاول این اطلاعات را تأیید کرده؟

کالیایف

گراندوک در همین هفته به تئاتر خواهد رفت. پاول فورا روز قطعی را تشخیص می‌دهد، و بعد نوشته‌ای به دربان خواهد داد. (به طرف دورا برمی‌گردد و می‌خندد) بختمان زده دورا.

دورا (او را می‌نگرد)

می‌بینم که امروز لوازم خرده فروشی‌ات را کنار گذاشته‌ای. حالا یک آقای حسابی شده‌ای؛ اما آن پوستین را فراموش نکن.

کالیایف (می‌خندد)

درست است. و نمی‌دانی چقدر از این موضوع مغرور بودم (به استپان و آننکوف) من دو ماه خرده فروش‌ها را سر بساطشان تماشا می‌کردم. و بیش از یک ماه تو یک اطاق کوچک تمرین حرکات‌شان را می‌کردم، هم مدرسه‌های من هیچوقت شکشان ور نداشت‌آن‌ها می‌گفتند: «چه آدم زنده دلی است حتی اسب‌های تزار را هم می‌خرد!» و به نوبه‌ی خودشان سعی می‌کردند از من تقلید کنند.

دورا

البته تو می‌خندیدی.

کالیایف

خوب می‌دانی که نمی‌توانم از خنده خودداری کنم، این تغییر لباس، این زندگی تازه کاملا سرگرمم کرده بود.

دورا

من تغییر لباس را دوست ندارم (پیراهنش را نشان می‌دهد) و تازه نگاه کن چه پوشیده‌ام: لباس کهنه یک هنرپیشه زن. حق بود که بوریا لباس دیگری برای من انتخاب می‌کرد. هنرپیشه ... من خیلی ساده‌تر از این هستم.

کالیایف (می‌خندد)

تو با این پیراهن خیلی خوشگلی.

دورا

خوشگل؟ اگر اینطور باشد خوشحال می‌شوم... اما نباید به این چیزها فکر کرد.

کالیایف

چرا؟ دورا چشم‌های تو غصه دارند. باید شاد بود، مغرور بود، زیبایی وجود دارد. شادی وجود دارد! «در آن آرامش خلوت که سودای تو بددر جان»

دورا (با لبخند)

«نفس میزد دلم در موج تابستان جاویدان»

کالیایف

اوه دورا! این شعرها یادت هست، می‌خندی؟ چقدر خوشحالم...

استپان (حرفش را قطع می‌کند)

وقت را تلف می‌کنیم؛ بهتر نیست که پایین برویم و دربان را خبر کنیم؟

               (کالیایف با تعجب او را می‌نگرد)

آننکوف

بله. دورا میروی پایین؟ انعام یادت نرود. بعد وینوف بهت در جمع آوری وسائل تو این اتاق، کمک می‌کند.

استپان

میخواهم من بمب را پرتاب کنم.

آننکوف

نه استپان، پرتاب کننده‌هایش تا حالا انتخاب شده‌اند.

استپان

خواهش می‌کنم. میدانی که این مطلب برای من چه معنایی دارد؟

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در عادل ها - قسمت چهارم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب عادل ها، نویسنده : آلبر کامو، مترجم : محمد علی سپانلو، انتشارات متین
  • تاریخ: شنبه 1 دی 1397 - 20:33
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 1538

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 2337
  • بازدید دیروز: 2589
  • بازدید کل: 23051128