Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

بلیط لاطاری - قسمت سیزدهم

بلیط لاطاری - قسمت سیزدهم

نوشته: ژول ورن
ترجمه: دکتر مرتضی سعیدی

فردای آنروز «سیلویوس هوگ» بدال برگشت. او از مسافرتش هیچ حرفی نزد و کسی ندانست که او به برژن رفته است. زیرا او میخواست تا وقتی که کاوشهایش نتیجه ای نداده اند، در برابر خانواده هانسن سکوت اختیار کند. هرنامه با تلگرافي که از برژن میآمد، میبایست به نشانی شخصی او به مهمانخانه دال فرستاده شود.

آیا او همیشه امیدوار بود؟ آری ! أما می‌بایست اعتراف کرد که پروفسور بزودی دریافت که چه اتفاق مهمی در غیبتش روی داده است. زیرا روش ژوئل و هولدا نشان میداد که جر و بحثی بین آنها و مادرشان در گرفته است. آیا بدبختی تازه ای بسراغ خانواده هانسن آمده بود ؟

در واقع، برادر و خواهر از خود می‌پرسیدند که آیا می‌بایست بمرد شریفی که آنها با محبت پدر و فرزندی دوستش میداشتند، راز خودرا فاش کنند. همه آنها منتظر بودند تا خوداو از آنها سئوال کند.

زیرا در دو روز گذشته، آنها خیلی رنج و محنت کشیدند.

«سیلویوس هوگ خیلی زود از جریان أمر مطلع شد و دانست که وضعیت بچه‌ها و خانم هانسن چگونه است ! و اگر آن قرضه لعنتی. با معاوضه بلیط مستهلك نمیشد، ۱۰ روز دیگر ربا خوار درامنی آنها را از مهمانخانه دال بیرون میانداخت.

و «سیلویوس هوگ» باین ماجرای غم انگیز که ژوئل آنرا در حضور خواهرش شرح میداد، گوش داد و بعد ناگهان فریاد زد:

- نمیبایست بلیط را از دست بدهید ! نه، ... نمی‌بایست!؟

دختر جوان در حالیکه بشدت ناراحت شده بود، جواب داد :

- آقای «سیلویوس» آیا میتوانستم؟

- نه ! بدون شك.. شما نمی‌توانستید، .. با اینهمه ... اگر من اینجا بودم !

اگر «سیلویوس هوگ» آنجا بود چه میکرد؟ او در این باره چیزی نگفت و حرفش را نزد.

اما بلیط از دست رفته بود و دیگر باز نمی‌گشت. «ساندگویست» بلیط را در دست داشت و آن بلیط متعلق باو بود ! ويك رباخوار ظالم آنرا بمزایده میگذاشت و با وداع تأثر اور مغروقی ثروتی بهم میزد !

زندگانی پروفسور در این مسئله متمرکز شده بود : «ال»  را پیدا کند و او را به نزد نامزدش باز گرداند. پروفسور تصور میکرد که باز باید برای ۲ ساعت وبدلیل و بهانه دیگری که بدون شك سود خانواده هانسن بان بستگی داشت، غیبت کند.

بالاخره ۱۲ ژوئیه فرا رسید.

و چهار روز دیگر قرعه کشی بخت آزمائی «کریستیانیا»  شروع میشد. بدیهی است که از سفته بازی و سوداگری «ساندگویست»  همه مردم آگاه شده بودند زیرا او در روزنامه اعلان کرده بود که بلیط مشهوری که شماره اش 9672 می‌باشد، اکنون در دست آقای «ساندگویست» درامنی است و هر کس که مبلغ بیشتری پیشنهاد کند، این بلیط باو تعلق خواهد گرفت. زیرا آقای «ساندگو یست» مالك وصاحب بلیط بود، چون آنرا از هولدا هانسن ابتیاع کرده بود .

البته این اعلان از قدر و قیمت دختر جوان در برابر عامه جز مقدار کمی نکاست. چه ! مردم تصور میکردند که آنرا بفروشد بهای زیاد بلیط شده و بنابراین تصمیم گرفته است که آنرا بفروشد و با آخرین یادگاری نامزدش «ال کامب» ثروتی بهم بزند !

اما یادداشت بسیار مناسبی که در روزنامه «مورگن بلاد» چاپ شد، خوانندگان را در جریان آنچه که اتفاق افتاده بود قرار داد : وهمه دانستند که اصل و پایه اقدام «ساندگویست» چه بوده و بلیط اکنون چگونه بدستش افتاده است. بنابراین سرزنش عامه متوجه رباخوار درامنی شد. زیرا این طلبکار بی عاطفه بنفع خود موجب بدبختی خانواده هانسن شده بود. آنوقت، چنین اتفاق افتاد :

با توافق عامه، دیگر پیشنهادات سابق تجدید نشد بنظر میرسید که بلیط از تماس بادست «ساندگویست» آلوده شده و دیگر ارزش فوق طبیعی خود را از دست داده است. پس بیم آن میرفت که «ساندگویست» در این معامله زیان ببیند و شماره مشهور 9672 برای همیشه بدون ارزش در دستش باقی بماند .

حوالی عصر ۱۲ ژوئیه نامه ای به «سیلویوس هوگ » رسید. این نامه را نیروی دریائی فرستاده بود و در آن نامه دیگری بچشم میخورد بدون شک این نامه خبر تازه ای باطلاعات سابق «سیلویوس هوگ» نیفزود. زیرا او آنرا در جیبش مچاله کرد و در آن باره به ژوئل و هولدا چیزی نگفت .

تنها قبل از آنکه باتاقش برود، گفت :

- فرزندانم، آیا میل ندارید در این قرعه کشی شرکت کنید ؟

هولدا جواب داد :

- چه فایده دارد، آقای «سیلویوس»؟ .

- بااینهمه «ال» خواسته است که نامزدش در آن شرکت کند. زیرا در آخرین سطور نامه اش، سفارش او بچشم میخورد، و من فکر می‌کنم که باید بآخرین تمایلات «ال» احترام گذاشت .

ژوئل جواب داد :

- اما بلیط دیگر در دست هولدا نیست و کسی نمیداند که بدست چه اشخاصی افتاده است !

- اهمیتی ندارد. من از هر دو شما تقاضا می‌کنم که باتفاق من به «کریستیانیا» بیائید. .

دختر جوان جواب داد :

- آقای «سیلویوس» آیا شما میل دارید که ما بیائیم ؟

- هولدای عزیزم، این میل من نیست، بلكه «ال» میخواهد، و باید از «ال» اطاعت کرد

ژوئل جواب داد :

" - خواهر، آقای «سیلویوس» حق دارند. بله ! باید رفت آقای «سیلویوس» فکر می‌کنید که چه موقع حرکت خواهیم کرد؟

- فردا هنگام سحر...

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در بلیط لاطاری - قسمت چهاردهم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب هفته - شماره 44 - شهریور سال 1341
  • تاریخ: جمعه 20 مهر 1397 - 20:18
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 2001

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 417
  • بازدید دیروز: 3765
  • بازدید کل: 25096242