Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

بی‌دلیل - قسمت ششم (اثر: دفنه دوموریه، ترجمه: هوشنگ مستوفی)

بی‌دلیل - قسمت ششم (اثر: دفنه دوموریه، ترجمه: هوشنگ مستوفی)

میس مارش زنگ زد تا ندیمه‌اش بیاید و بلاک را به خارج راهنمایی کند.

بلاک به لندن بازگشت، اما با سرجان فارن تماس نگرفت زیرا فکر می‌کرد بهتر است تحقیقات خود را ادامه دهد و با اخبار قاطع‌تری نزد او برود.

در عین حال به هیچ وجه لازم نمی‌دانست حقیقتی را که میس مارش دربارۀ مری و دختر خوانده بودن او فاش کرده بود به اطلاع سرجان برساند، زیرا دانستن این حقیقت جز آن که او را بیشتر ناراحت کند هیچ نتیجۀ دیگری نداشت. به خصوص که هنوز هم به نظر بلاک بعید می‌رسید که یادآوری ناگهانی همین حقیقت باعث خودکشی خانم سرجان شده باشد.

طبیعی‌ترین امکانی که وجود داشت این بود که یک ضربۀ شدید و ناگهانی پرده‌ای را که مدت نوزده سال بر روی حافظۀ او کشیده شده بود پاره کرده و تمام خاطرات گذشته را در یک لحظه به یادش آورده است.

حالا وظیفۀ بلاک این بود که نوع این «ضربۀ شدید» ا کشف کند. اولین کاری که در لندن کرد این بود که به شعبۀ بانکی هنری وارنر در آنجا حساب جاری داشت رفت. مدیر بانک را ملاقات کرد و ماموریت خودش را برای او شرح داد.

معلوم شد که هنری وارنر واقعا به کانادا رفته، در ان‌جا دو مرتبه ازدواج کرده و مدتی بعد مرده است. بیوۀ او از کانادا نامه‌ای نوشته و دستور داده بود حساب جاریش را در انگلستان مسدود کنند. مدیر بانک نمی‌دانست که هنری وارنر خانم دومش را در کانادا گذاشته یا به جای دیگری برده و از آدرس او هم اطلاعی نداشت. خانم اول هنری وارنر سال‌ها قبل از این قضایا مرده بود. اما مدیر بانک دربارۀ دختر هنری وارنر از زن اولش چیزهایی می‌دانست. می‌گفت نگهداری این دختر را خانمی به نام میس مارش در کشور سویس به عهده گرفته است. چک‌ها در وجه همین خانم پرداخت می‌شده، و بعد از ازدواج دوم هنری وارنر به دستور خود او این مقرری را قطع کرده‌اند.

تنها اطلاع مثبتی که مدیر بانک توانست به بلاک بدهد و ممکن بود برای او مفید واقع شود آدرس قدیم هنری وارنر بود. یک مشت مطالب پراکنده دیگر هم گفت که مطمئنا هنری وارنر دربارۀ آن‌ها حرفی به میس مارش نزده بود، از قبیل این که: هنری وارنر یک مرد روحانی و عضو کلیسا بود و هنگامی که میس مارش نگهداری دخترش را به عهده گرفت او اسقف کلیسای «آل سنتس All Saints» در ناحیۀ مذهبی «لونگ کامن Long Common» واقع در هامپشایر بود.

بلاک با احساس پیش بینی مسرت انگیزی عازم هامپشایر شد. او همیشه وقتی کلیدی برای حل معمایی پیدا می‌کرد به خود میبالید و از زندگی لذت می‌برد و این حالت از همان ایام کودکی که «قایم باشک» بازی می‌کرد در او باقی مانده بود. همین علاقه‌ای که به حوادث غیرمترقبه داشت آخر او را به سوی شغل کارآگاهی خصوصی کشانید و هرگز از راهی که این تمایل درونی در برابر او گذاشته بود احساس پشیمانی نمی‌کرد.

او همیشه با فکر باز و روشن بینی به قضایا نگاه می‌کرد، اما در این مورد مشکل بود که بتواند هنری وارنر فقید را موجود تبه‌کاری نداند. سپردن دختری که بیماری مغزی دارد به زن بیگانه‌ای در یک کشور خارجی و برای همیشه رابطۀ خود را با او قطع کردن و مسافرت به کانادا آن هم از جانب یک مرد روحانی به نظر بلاک جنایت خارق العاده‌ای محسوب می‌شد.

در این ماجرای بوی یک نوع ننگ و روسوایی به مشام بلاک میرسید، و فکر می‌کرد اگر هنوز هم بعد از نوزده سال آثار این رسوایی در «لونگ کامن» باقی مانده باشد کشف علت آن دشوار نخواهد بود.

برای اقامت به مهمانخانۀ کوچک «نیوکامن» رفت و خودش را نویسندۀ کتب مربوط به کلیساهای قدیمی هامپشایر معرفی کرد، با همین بهانه نامۀ بسیار مودبانه‌ای هم برای سرپرست داخلی کلیسا نوشت و از او تقاضای ملاقات کرد.

با تقاضای او موافقت شد، و کشیش کلیسا که مرد جوانی بود و عشق عجیبی به فن معماری داشت تمام گوشه‌های کلیسا را از شبستان و محراب گرفته تا بالای برج ناقوس به او نشان داد و در تمام مدت با معلومات وسیعی که داشت راجع به هنر حجاری و کنده کاری روی چوب در قرن پانزدهم صحبت می‌کرد و اطلاعات گرانبهایی در اختیار بلاک می‌گذاشت.

بلاک با منت‌های ادب به سخنان او گوش می داد و سعی داشت بی‌اطلاعی خود را دربارۀ این مباحث کاملا پنهان کند و عاقبت دنبالۀ صحبت را به کشیش‌های سابق کلیسا کشانید.

متاسفانه این کشیش تازه شش ماه بود که به «لونگ کامن» آمده بود و دربارۀ هنری وارنر اطلاعات زیادی نداشت، فقط میدانست که هنری وارنر دوازده سال در این کلیسا بوده و زنش هم در همین جا به خاک سپرده شده است.

بلاک سر قبر زن او رفت و نوشتۀ روی سنگ قبر را یادداشت کرد. نوشته بود:

«امیلی مری، زن محبوب و عزیز هنری وارنر که درگذشت و در آغوش مسیح آرامش ابد یافت.»

آن وقت تاریخ مرگ او را هم خواند و یادداشت کرد و فهمید که وقتی این زن مرده دخترش مری ده ساله بوده است:

در این موقع کشیش شروع به صحبت کرد و گفت:

- بله، شنیده که این هنری وارنر به طور ناگهانی و باعجله اینجا را ترک کرده و به کانادا رفته است. بعضی از مردم دهکده به خصوص اشخاص پیرتر او را خیلی خوب به یاد می‌آورند. شاید باغبانش بیش از همه او را به یاد بیاورد. این مرد مدت سی سال در باغ اسقف این منطقه باغبان بوده است. راستی اگر آقای بلاک میل داشته باشند می‌توانند به منزل اسقف هم بروند او کتاب‌های جالب توجهی دربارۀ تاریخچۀ «لونگ کامن» دارد.

اما بلاک معذرت خواست، چون تمام مطالب مورد نظر خود را از کشیش به دست آورده بود. فکر کرد: «حالا با گذراندن چند ساعت اول شب در- بار مهمانخانه‌ای که محل اقامتم است و گفتگو کردن با مردم می‌توانم اطلاعات گرانبهاتری به دست بیاورم، همینطور هم شد.

دربارۀ هنر حجاری قرن پانزدهم هیچ جیز یاد نگرفت، ولی در عوض مطالب قابل ملاحظه‌ای از زندگی و خصوصیات هنری وارنر فقید به دست آورد. فهمید که:

او در این منطقه مورد احترام همۀ مردم بوده. اما به خاطر قیافۀ عبوس و اختلاق تند و نابردباری زیاد هیچکس دوستش نداشته است. او از آن مرد‌هایی نبوده که پیروان مذهبیش بتوانند در موقع برخورد با مشکلات نزدش بروند و درد‌هایشان را با او در میان بگذارند. بلکه همیشه بیش از آنکه تسلی دهنده و آرامش بخش باشد سرزنش و ملامت می‌کرده است.

هرگز با مردم نمی‌جوشیده، به مهمانخانۀ دهکده قدم نمی‌گذاشته، با طبقات فقیر و محروم رفتار دوستانه و محبت آمیزی نداشته است به داشتن اغراض خصوصی در میان تمام طبقات معروف بوده، همیشه دلش می‌خواسته به خانه‌های بزرگ و مجلل متمولین دعوت شود، چون فقط به طبقات بالای اجتماع اعتقاد داشته و برای آن‌ها ارزش قائل بوده است. ولی با این همه در میان این طبقه هم کسی او را دوست نداشته است.

خلاصه این هنری وارنر فقید مردی بوده به تمام معنی کم‌حوصله، کج خلق و کوتاه فکر. سه صفت مذمومی که داشتن آن‌ها برای یک مرد روحانی گناه بزرگی محسوب می شود. اما برعکس زنش را همۀ مردم دوست می‌داشته اند، و هنگامی که بعد از عمل جراحی سرطان مرده کلیۀ اهالی این منطقه از زن و مرد بر مرگش افسوس خورده‌اند. او مهربان‌ترین زنی بوده که مردم به یاد دارند. همیشه در فکر بیچارگان بوده، در رافت و رحمدلی نظیر نداشته، دخترش مری هم درست مثل خودش بوده است.

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در بی‌دلیل - قسمت هفتم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 22
  • بازدید دیروز: 4817
  • بازدید کل: 23035943