مری فارن Mary Farren ساعت یازده و نیم وارد اطاق اسلحۀ شوهرش شد، هفت تیر او را برداشت و پر کرد و خود را با گلوله زد. پیشخدمت منزل صدای گلوله را در آشپزخانه شنید. او میدانست که در آن موقع روز سرجان فارن Sir John Farren در منزل نیست و برای ناهار هم مراجعت نخواهد کرد. پس هیچکس در اطاق اسلحه کاری نداشت. این بود که برای تحقیق به طرف اطاق مزبور رفت و در آنجا خانم فارن را دید که روی زمین غلتیده است و در خون خود غوطه میخورد. خانم فارن مرده بود.
پیش خدمت از دیدن این منظره وحشت زده بیرون دوید و ندیمۀ خانم را صدا کرد و بعد از مشورت کوتاهی با او قرار گذاشتند اول به دکتر تلفن بزنند، بعد پلیس را خبر کنند و در پایان به خود «سرجان فارن» هم اطلاع دهند.
بلافاصله به دکتر و پلیس خبر دادند و آنها با چند دقیقه فاصله وارد شدند. خبر این حادثه به هر دو محل یک نوع اطلاع داده شد به این صورت:
«خانم سرجان فارن دچار حادثهای شده و در اطاق اسلحۀ شوهرش گلولهای به مغزش اصابت کرده است تصور میکنیم مرده باشد.»
اما خبری که خود «سرجان» را به منزل کشانید کمی با این خبر تفاوت داشت. به او اینطور تلفن زدند:
«ممکن است خواهش کنیم سرجان فورا به منزل تشریف بیاورند؟ برای خانم ایشان اتفاقی افتاده است.»
با این همه دکتر مجبور شد پس از ورود شوهر خانم تمام جریان را برایش شرح دهد. وظیفۀ دشوار و دردناکی بود. دکتر از سالها قبل سر جان و خانمش را میشناخت و پزشک معالج آنها بود. خوشبختی این زن و شوهر نقصی نداشت به خصوص که از مدتی قبل منتظر تولد نخستین کودک خود بودند که باید در بهار سال آینده به دنیا بیاید. هیچ مشکلی در زندگی آنها وجود نداشت. مری فان زنی بود سالم، طبیعی و خوشبخت. از وقتی احساس کرده بود که به زودی مادر خواهد شد بیش از همیشه خوشحال به نظر میرسید.
با وجود این خودکشی او هیچگونه سوء ظنی ایجاد نکرد چون در هر حال خودکشی بود و هیچ تردیدی دربارۀ آن وجود نداشت. مری فارن قبل از خودکشی با عجله و خط مغشوشی فقط سه کلمه روی یک صفحه کاغذ خطاب به شوهرش نوشته و آن را روی میز تحریر اطاق اسلحۀ او گذاشته بود. این سه کلمه چنین بود: «عزیزم مرا ببخش.»
طپانچه قبل از این حادثه مثل همیشه خالی بود. مری فارن با آرامش و تصمیم قاطع آن را پر کرده و بعد خود را کشته بود. پلیس نظریۀ دکتر را دربارۀ خودکشی خانم فارن تأیید کرد. مقتول بلافاصله پس از خالی شدن گلوله مرده و دردی احساس نکرده بود.
سرجان فارن به محض شنیدن این خبر تبدیل به مرد درهم شکستهای شد. در آن نیم ساعت که دکتر با او صحبت میکرد این مرد به اندازۀ بیست سال پیر شده بود و پی در پی زیر لب میگفت:
- خدایا چرا این کار را کرد؟ ما که خوشبخت بودیم، یکدیگر را میپرستیدیم، با آن همه اشتیاق انتظار تولد بچه را داشتیم، هیچ دلیلی برای این کار وجود نداشت، من به شما قول میدهم که هیچ دلیلی وجود نداشت.
نه پلیس و نه دکتر هیچکدام جوابی نداشتند به او بدهند.
تشریفات معمولی انجام گرفت. کار تحقیقات رسمی هم با حضور نمایندگان قانون به پایان رسید. این حادثه یک خودکشی محسوب شد بدون آن که کوچکترین دلیلی برای اختلال حواس مقتول وجود داشته باشد.
سرجان فارن برای چندمین بار در این مود با دکتر صحبت کرد، اما هیچ نتیجهای به دست نیامد.
دکتر گفت:
- البته زنها ممکن است دچار چنین بحرانهای روحی بشوند، ولی شما بایستی علائم این بحران را در حرکات و صورت او دیده باشید. بحث بر سر آن است که من هم چنین علائمی در او ندیده بودم. شما میگویید شب قبل و امروز صبح هنگام خوردن صبحانه حال او کاملا طبیعی بود، با این همه آیا مطمئنید که او هیچگونه سابقۀ اختلال روحی و مغزی نداشت؟
سرجان گفت:
- اطمینان میدهم که مطلقا چنین سابقهای وجود نداشت. ما امروز هم مثل همیشه صبحانه را با هم خوردیم؛ قرار گذاشتیم بعد از ظهر که من از سر کارم برگشتم با اتومبیل به گردش برویم. او از همیشه هم خوشحالتر و خندانتر بود.
مستخدمین خانه هم خوشحالی آن روز خانم فارن را تأیید کردند. ندیمۀ خانم گفت:
- ساعت ده و نیم بود که من وارد اطاق خواب خانم شدم، دیدم مشغول تماشای نمونههای لباس بچه هستند که یکی از مغازههای بزرگ برایشان فرستاده بود. خانم که از لباسها خیلی خوششان آمده بود آنها را با خوشحالی به من نشان دادند و گفتند که هر دو رنگ آبی و میخکی را دوست دارند و هر دو را برمیدارند. ساعت یازده نمایندۀ سیار کارخانۀ مبل سازی برای نشان دادن نمونۀ مبلهای تابستانی به منزل آمد و خانم فارن او را پذیرفتند و پس از مشاهدۀ کاتالوگ دو نوع مبل برای باغ انتخاب کردند و دستور ساختن آنها را دادند.
پیشخدمت هم از این موضوع خبر داشت چون بلافاصله پس از رفتن نمایندۀ کارخانه نزد خانم رفته بود تا بپرسد آیا با راننده کاری دارند یا نه؟ خانم کاتالوگ را به او هم نشان داده و گفته بود تا بعد از ظهر که قرار است با سرجان به گردش بروند با راننده کاری ندارد. پیشخدمت خانم را در حال نوشیدن شیر روزانۀ خود تنها گذاشته و از اتاق بیرون آمده بود.
سرجان میگفت:
- اینطور به نظر میرسد که زنم بین ساعت یازده و یازده و نیم عقلش را از دست داده و خود را کشته است. اما اینها مرا قانع نمیکند. باید رازی در این کار وجود داشته باشد و من تا به این راز پی نبرم از پا نخواهم نشست.
دکتر کوشید تا او را از این خیال منصرف کند، اما بیفایده بود. او خودش هم قبول داشت که مری فارن دچار یک بحران ناگهانی روحی شده که با زندگی گذشتهاش مربوط بوده و چون کاری از دستش برنیامده خودکشی کرده است، ولی میخواست هر طور شده جان را از ادامۀ این فکر بازدارد و عاقبت هم نتوانست.
وقتی کاملا ناامید شد فکر کرد او را به حال خود گذارد تا شاید به تدریج این ماجرای را فراموش کند. چون تنها زمان است که ما را وادار به فراموشی میکند.
ولی سرجان فارن این حادثه را فراموش نکرد. همان روز به یک بنگاه کارآگاهی خصوصی رفت و جریان را برای دقیقترین و لایقترین کارآگاه این موسسه که «بلاک- Black» نام داشت تعریف کرد و موضوع را جزء به جزء شرح داد. بلاک اسکاتلندی زیرک و باهوش و در عین حال محتاطی بود. خیلی کمحرف میزد اما در عوض همیشه گوش میداد. وقتی شرح ماجرای را از زبان سرجان شنید اظهار داشت که نظریۀ دکتر کاملا درست است و خانم مری فارن دچار یک طوفان ناگهانی روحی شده که احتمالا با موضوع حاملگی او هم مربوط بوده است و چون هیچگونه راه حلی پیدا نکرده دست به خودکشی زده است. اما بلاک که مرد بسیار دقیق و نکته سنجی بود تنها به آنچه شنیده بود قناعت نکرد و همراه سرجان به منزل او که خارج از شهر بود رفت و در آنجا از تمام افراد خانه یک به یک بازجویی نمود. سؤالات او حتی از تحقیقات پلیس هم دقیقتر و مفصلتر بود. بعد از پایان یافتن بازجویی تمام نامههایی را که در دو هفتۀ اخیر برای خانم فارن رسیده بود بادقت خواند.
سئوالات زیادی هم درباره تلفنهایی که به خانم میشد کرد و با این همه هیچ جواب قانعکنندهای برای سرجان فارن به دست نیاورد، تنها دلیلی که بعد از همۀ این تحقیقات به نظر صائب و فکر ورزیده او قانع کننده آمد این بود که: «خانم فارن انتظار تولد کودکی را داشته که متعلق به عاشقش بوده نه شوهرش» اما مطالعات بعدی او نشان داد که این نظر هم درست نبوده و هرگونه خیال سوئی نسبت به این زن باطل و بیهوده است. چون این زن و شوهر به تقوی و پرهیزگاری معروف بودند و طی سه سالی که از ازدواجشان میگذشت حتی یک روز هم از یکدیگر جدا نشده بودند. پیش خدمتها و سایر خدمتگزاران منزل هم عشق و دلبستگی عجیب سرجان و خانمش را به یکدیگر تایید میکردند. از طرفی هیچ نوع مشکل یا مسئله اقتصادی هم در زندگی آنها وجود نداشت و کارآگاه زیرک اسکاتلندی با وجود تلاش بیش از اندازه هیچگونه برگهای که دلیل بر بیوفائی و خیانت سرجان به زنش باشد به دست نیاورد. پیش خدمتها، همسایه و دوستان آنها هم پاکدامنی و عفاف مافوق تصور این مرد را میستودند.
به این ترتیب خانم فارن به علت وقوف بر خطا یا خیانتی از جانب شوهرش هم خودکشی نکرده بود. رفته رفته بلاک کارآگاه ناامید شد اما شکست نخورد و دست برنداشت، چون او وقتی با معمایی روبرو میشد تا آن را حل نمیکرد و به نتیجۀ قطعی نمیرسید دست بردار نبود.
متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.
بخش بعدی متن را میتوانید در بیدلیل - قسمت دوم مطالعه نمایید.