Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

بابا لنگ دراز (قسمت چهارم)

بابا لنگ دراز (قسمت چهارم)

بابا لنگ دراز، نویسنده : جین وبستر، مترجم : میمنت دانا

26 مارس

آقای ب . ل . د اسمیت

آقا! شما هرگز جوابی بسوالات من نمیدهید. کوچکترین علاقه ای بکارهای من نشان نمیدهید بنظرم شما سنگدلترین همه اعانه دهندگان هستید و علت اینکه تعلیم و تربیت مرا تقبل کرده اید نه برای اینست که یکذره مرا دوست میدارید، بلکه آنچه میکنید بمنزله انجام وظیفه است. من کوچکترین چیزی راجع بشما نمیدانم، حتی اسم شما را هم نمیدانم. چطور انسان دست و دلش پیش می رود که به یک «چیز» نامه بنویسد، یقین دارم که شما نامه های مرا بدون اینکه حتی بدان نگاه کنید به سبد میاندازید: از امروز به بعد من فقط و فقط راجع به دروسم مینویسم و بس.

امتحانات تجدیدی من در هندسه و لاتین هفته گذشته برگزار شد و در هر دو قبول شدم.

ارداتمند حقیقی شما – جروشا ابوت

 

دوم آوریل

بابا لنگ دراز عزیز.

من حقیقتاً وحشی هستم خواهشمندم نامه هفته گذشته را فراموش کنید شبی که آنرا نوشتم تنها، دلتنگ و بیچاره بودم و گلویم درد میکرد و نمیدانستم که به ورم لوزه و گریپ و چند مرض دیگر که اسمش را نمیدانم مبتلا شده ام. شش روز است در بهداری بستری هستم و این اولین باری است که قلم و کاغذ بمن داده شده و اجازه داده اند که بنشینم – سرپرست اینجا خیلی خشن و سخت گیر است در تمام اینمدت بفکر آن نامه بوده ام و یقین دارم تا شما مرا نبخشید حالم خوب نخواهد شد. عکسم را با گلوی بسته کشیده ام دلتان نمیسوزد؟

غده های زیر لوزتینم ورم کرده فکر کنید! تمام این مدت من فیزیولوژی میخوانده ام و یک کلمه راجع به این غده ها نشنیده بودم، تحصیل چه کار پوچی است. دیگر نمیتوانم بنویسم وقتیکه زیاد می نشینم شروع میکنم بلرزیدن. باز هم خواهش میکنم برای این ناسپاسگزاری و جسارت مرا ببخشید، تربیت من از اول بد بوده.

بایکدنیا محبت و ارادت

جودی ابوت

 

از بهداری: چهارم آوریل

بابا لنگ دراز عزیز

دیشب نزدیک غروب بود در حالیکه در رختخواب نشسته و از پنجره بریزش باران نگاه میکردم از زندگی خسته شده بودم ناگاه پرستار با جعبه سفید بلندی پر از زیباترین گلهای سرخ که اسم من روی آن نوشته شده بود وارد شد، ولی بهتر و زیباتر از گل ها پیغامی بود که با خط منظم و ریزی روی کارتی نوشته شده بود. مرسی بابا جون یکدنیا متشکرم، این گلها اولین هدیه ایست که من در عمرم دریافت کرده ام. اگر بخواهید بدانید که واقعاً چقدر بچه هستم برایتان مینویسم که دراز کشیدم و از شدت ذوق زارزار گریه کردم. حالا که یقین کردم نامه های مرا میخوانید سعی میکنم جالبتر بنویسم که اقلا بتوانید آنها را با روبان قرمز ببندید و در جعبه بگذارید ولی خواهش میکنم آن یکی را بیرون بیاورید و بسوزانید، کاش شما آنرا نخوانده بودید.

از اینکه یکنفر بیمار عصبانی و بیچاره را خوشحال کردید ممنونم. لابد شما عده زیادی خانواده و دوست و آشنا دارید که بشما علاقه دارند و نمیتوانید بفهیمد تنهائی یعنی چه ولی من خوب میفهمم.

خداحافظ. قول میدهم که دیگر بد نباشم، برای اینکه حالا دیگر میدانم که شما یک انسان واقعی هستید و نیز قول میدهم که شما را با سئوالات خود ناراحت نکنم.

هنوز از دخترها بدتان میآید؟

همیشه جودی شما

 

دوشنبه زنگ ششم

بابا لنگ دراز عزیز

انشاء الله شما آن اعانه دهنده ای نیستید که روی قورباغه نشست؟ میگفتند آن قورباغه زیر تنه آقا بامبی صدا کرد و ترکید در اینصورت حتما یکنفر چاق تر از شما بوده است.

یادتان هست در موسسه ژان گریر نزدیک پنجره های رختشوی خانه سوراخ هائی بود که روی آنها چهارچوب مشبک بود؟ هر سال بهار که فصل قورباغه است تعداد زیادی قورباغه جمع میکردیم و میگذاشتیم توی آن سوراخ ها، گاهی هم می پریدند و می افتادند توی رختشوی خانه و روزهای رختشوئی باعث جار و جنجال و سر و صدا میشدند و برای اینکار ما شدیداً تنبیه می شدیم ولی با تمام جلوگیری ها قورباغه ها را جمع میکردیم. تا یک روزی.... سرتان را با شرح جزئیات بدرد نمیآورم ... خلاصه نمیدانم چطور شد ( خدا دانا است) که یکی از چاق ترین، بزرگترین، آبدارترین قورباغه ها روی یکی از آن مبل های چرمی بزرگ در اطاق هیئت مدیره یپدا شد و آنروز بعد ازظهر در موقع کمیسیون ... ولی چرا بنویسم شما خودتان آنجا بودید و بقیه را بخاطر دارید.

نمیدانم چرا ناگهان این چیزها یادم آمده است. جز اینکه بهار است و پیدا شدن قورباغه این خاطرات را در من بیدار کرده است. تنها عاملی که مانع از قورباغه جمع کردن من میشود اینست که در اینجا هیچ قانونی جمع کردن قورباغه را منع نکرده است.

 

سه شنبه بعد از کلیسا

میدانید چه کتابی بیشتر طرف توجه من است؟ مقصود همین حالا است – برای اینکه هر سه روز یکبار تغییر رأی میدهم- ودرینک هایت نویسنده آن امیلی برونته وقتی آن کتابرا نوشت خیلی جوان بود و هرگز قدم از «هاورث» بیرون نگذاشته بود، با هیچ مردی آشنا نشده بود. حالا چطور توانسته شخصیتی مثل «هیت کلیف» را بوجود بیاورد معلوم نیست. گاهی اوقات از این میترسم که اصلا استعداد نویسندگی نداشته باشم.

اگر من نویسنده بزرگی نشدم خیلی اوقاتتان تلخ می شود باباجون؟ در این هوای بهاری که همه چیز آنقدر زیباست و همه جا را سبزه فرا گرفته و غنچه ها سردرآورده اند دلم میخواهد بدرس و کارپشت کنم و بدشت و صحرا بگریزم و به طبیعت پناه ببرم. وه که چقدر دشت و صحرا پرماجرا است! و لذت زندگی درآمیختن با این ماجراهاست، نه نوشتن آنها در کتاب،

آی ..!!!!

این جیغی بود که سالی و ژولیا را باطاق من کشانید همینطور که داشتم

بشما مینوشتم جمله آخری را تمام کردم و فکر جمله بعدی بودم که تالاپی یک هزار پا باین شکل بلکه بدتر از سقف پهلوی من افتاد و من برای اینکه خودم را کنار بکشم دو تا فنجان چای خوری را از روی میز انداختم. سالی با پشت بروس زد روی هزار پا ( که دیگر هرگز رغبت نمیکنم آنرا بکار ببرم) ولی فقط سرش له شد و قسمت عقب زیر میز توالت رفت قایم شد. این ساختمان کهنه است و دیوارهایش از پیچک پوشیده شده پر از هزارپا است. جنبده زشتی است. من ترجیح می دهم ببری زیر تختخوابم باشد تا یک هزارپا.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در بابا لنگ دراز (قسمت پنجم) مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: بابا لنگ دراز، نویسنده : جین وبستر، مترجم : میمنت دانا
  • تاریخ: سه شنبه 3 مرداد 1396 - 10:42
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 3362

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 813
  • بازدید دیروز: 2589
  • بازدید کل: 23049604