دوازده دقیقه است که اینجا نشستهام و سعی دارم این مطلب را به صورت خیلی ساده بیان کنم، اما میدانید موضوع چیست؟ ما همه زنان عاقل و بالغی هستیم؛ میتوانیم این موضوع را بفهمیم؛ میتوانیم گفتوگوهای حقیقی را درک کنیم؛ میتوانیم در آینهای که در مقابل زندگیمان گرفته شده نگاه کنیم و وقتی صحبت از دلیل پیشرفت نکردنمان میشود، به یک سری حقایق تلخ اعتراف کنیم.
بنابراین، نکته اینجاست: به یک سری حقایق تلخ اعتراف کنیم.
بله، این حقیقت است. اگر از خودمان نمیترسیدیم مدام به خاطر کسی که هستیم، به خاطر آنچه از زندگی میخواهیم و زمانی که صرفِ این دو موضوع میکنیم عذرخواهی و ابراز شرمندگی نمیکردیم.
این روند تقریباً در مورد اکثر زنانی که سعی میکنند خودشان باشند صدق میکند. کسی که قبلاً بودهاید یک تصمیم آگاهانه نبوده، بلکه از روی غریزه بوده است. قبلاً شلوغکار بودید؟ ساکت و کم حرف بودید؟ با کسی که بودید احساس راحتی داشتید؟
نیازهایتان ساده بودند، وظایفتان مشخص بود و اصلاً به خودِ منحصربهفردتان فکر نمیکردید – فقط بودید و حضور داشتید. بعد تغییری ایجاد شد و اتفاق بزرگی رخ داد؛ اتفاقی که گرچه آن زمان متوجه نشدید، اما باعث شکلگیری ادامۀ زندگیتان شد.
به انتظارات دیگران توجه نشان دادید.
و آنجا بود که با شما مثل یک کودک رفتار شد. از شما انتظار میرفت که یکسری کارها را انجام دهید: شیشۀ شیرتان را روی زمین نیندازید، وقتی آنچه را میخواستید به دست نیاوردید جیغ نکشید، خودتان به تنهایی به دستشویی بروید، برادرتان را گاز نگیرید و نگویید دلم میخواهد. در طول مدتی که تصمیم گرفتیم مورد قبول باشیم و طبق انتظارات دیگران زندگی کنیم، دو اتفاق بسیار مهم رخ داد.
اول اینکه یاد گرفتیم طبق عرف و هنجارهای جامعه زندگی کنیم، این مورد خوبی است، چون خواهر من، در این صورت اگر در سن سیودو سالگی با این بهانه که کسی به تو یاد نداده چطور از دستشویی استفاده کنی هنوز هم از پوشک استفاده میکردی، از نظر مردم اصلاً بامزه و جالب نبود.
دومین اتفاقی که افتاده این است که یاد گرفتهایم چطور اعتمادبهنفس را در خودمان بکُشیم. آیا زنی را میشناسید که کاملاً وابسته باشد؟ زنی که همیشه نیاز دارد تا در انجام هر کاری یک نفر کمکش کند، مشکل را حل کند یا حتی در هر تصمیمی راهنماییاش کند؟ شرط میبندم چنین زنانی در خانوادهای بزرگ شدهاند که دروغ به خوردشان دادهاند یا تا مدتها تمام تصمیمگیریهایشان را کنترل کردهاند، طوری که هیچ اعتمادبهنفس و باوری به تواناییهایشان ندارند.
هدفم از گفتن این حرفها این است: ما در همان سنین پایین یاد میگیریم که اگر یکسری کارها را انجام دهیم مورد توجه دیگران قرار میگیریم. حتی اگر کارهایی که میکنیم به مرور زمان تغییر پیدا کند، بازهم تأثیر آن چیزی را که در کودکی دربارۀ به دست آوردن توجه دیگران آموختهایم همچنان در بزرگسالی همراهمان خواهد ماند.
برای من، این موفقیتهایم بودند که باعث میشدند توجه والدینم را به دست بیاورم. چیزی که این موضوع در سنین کم به من یاد داد، این بود که اگر میخواهم دوست داشته شوم باید یکسری کارها را انجام بدهم و موفق شوم. آیا والدینم مرا دوست داشتند؟ صددرصد. اما بچهای که فکر میکرد توجه کردن از عشق میآید هر کاری میکرد تا توجه و عشق والدینش را به دست بیاورد.
آیا تا به حال به این موضوع فکر کردهاید که چه اندازه از زندگی کنونیتان برطبق تصمیمات خودتان بوده و کدام بخشهایش آن چیزی است که دیگران از شما انتظار داشتهاند؟
من درحالی بزرگ شدم که فکر میکردم بزرگ میشوم، ازدواج خواهم کرد و بچهدار خواهم شد... در منطقۀ کوچکی که من زندگی میکردم اکثر دخترانی که با آنها به دبیرستان میرفتم، درحالی نوزده ساله میشدند که یک بچه هم داشتند. وقتی من در سن بیستوچهارسالگی اولین پسرم را به دنیا آوردم از نظر آنها احتمالاً پیر بودم و دیر بچهدار شده بودم.
بیستوچهار!
بیستوچهارسالگی؟ از نظر من این سن برای بچهدار شدن بسیار کم است. فکر اینکه یکی از فرزندانم در بیستوچهارسالگی بچهدار شود باعث میشود تپش قلب بگیرم. خیلی چیزها هست که باید در زندگی دید و تجربه کرد، خیلی حقایق در مورد خودتان هست که هنوز در چنین سنی از آنها بیخبرید. نمیخواهم بگویم اگر به گذشته برگردم ازدواج و بچهدار شدنم را تغییر خواهم داد، چون این بدان معناست که دیگر این فرزندانی را که الآن دارم نخواهم داشت، اما هرچه بزرگتر شوم آگاهتر خواهم شد و متوجه میشوم که با این فکر پرورش داده شدهام که ارزش واقعیام بسته به نقشی است که برای دیگران ایفا میکنم. درکل، به ندرت پیش میآید که ملاک یک همسر خوب یا یک مادر یا دختر خوب بودن، براساس خودِ واقعیتان بودن در نظر گرفته شود.
هیچکس روزهای یکشنبه بعد از مراسم کلیسا به بقیه نمیگوید: «این زن رو میبینی؟ اسمش بکاست. اون خیلی مادر خوبیه، چون خیلی به خودش اهمیت میده.» یا «اوه، نگاه کن! تیفانی داره خودش رو برای نیمه ماراتن بعدی آماده میکنه. ببین چقدر برای تمرینکردن و قویشدن وقت میذاره! ببین چه همسر خوبیه!» چنین جملاتی حداقل در جایی که من بزرگ شدم وجود نداشتند. نه، در جایی که من بزرگ شدم به زنها یاد میدادند که برای یک زن خوب بودن باید به چشم بقیه خوب به نظر برسند. اگر فرزندانت راضی باشند، آن وقت تو یک مادر خوب هستی. اگر همسرت راضی باشد آن وقت تو یک همسر خوب هستی. یک دختر/خواهر یا کارمند خوب بودن چطور؟ تمام ارزشهایت در میزان رضایت دیگران خلاصه شده است. چه کسی میتواند چنین راهی را آگاهانه برای یک عمر انتخاب کند؟ چه کسی میتواند آرزوی چنین چیزی را داشته باشد؟ چه کسی میتواند درحالیکه همیشه در هر کاری منتظر اجازۀ دیگران است، چه میشود اگرش را دنبال کند؟
عجیب نیست که بسیاری از مادران برایم پیام میفرستند که خودشان را گم کردهاند. البته که چنین اتفاقی میافتد! وقتی طوری زندگی میکنید که دیگران را راضی نگه دارید معلوم است که خودِ واقعیتان را فراموش میکنید.
اما اگر هنوز شریک زندگیتان را پیدا نکردهاید و آرزوی بچهدارشدن هم ندارید چه؟ آیا شما یک زن بیخود هستید، چون هیچکس نیست که بخواهید راضی نگهش دارید؟
نه، البته که نه. شما یک انسان با آرزوها، خواستهها، رؤیاها و اهداف مخصوص به خودتان هستید. بعضی از این آرزوها بسیار کوچکند (میخواهم یک شعر بسرایم.) و بعضی از آنها بسیار بزرگند (میخواهم یک شرکت یک میلیون دلاری تأسیس کنم.) اما کوچک یا بزرگ، همهشان متعلق به شما هستند و ارزش دارند، چون خودِ شما ارزشمند هستید. شما میتوانید چیزهای بیشتری برای خودتان بخواهید و برای این کار نیاز به هیچ دلیلی جز اینکه از ته دل خوشحالتان میکند ندارید. شما به اجازۀ دیگران نیاز ندارید و قطعاً نباید به حمایت دیگران برای دستیابی به اهدافتان تکیه کنید.
متأسفانه بسیاری از زنان نگران هستند که بقیه در مورد اهدافشان چه فکری خواهند کرد و به همین خاطر، به جای دنبالکردن اهداف و رؤیاهایشان، آنها را میکشند و از بین میبرند یا حتی بدتر اینکه مخفیانه هدف و رؤیاهایشان را دنبال میکنند، اما مدام این فکر را به خودشان تلقین میکنند که با این کار دارند در حق بقیه ظلم میکنند، چون به جای اینکه به فکر آنها باشند و به کارهای آنها رسیدگی کنند به فکر خودشان هستند. این افراد زیر فشارِ ترس، شرم و احساس گناه زندگی میکنند. «چه میشود اگر این کار را بکنم؟» که یک زمانی در قلبشان نقطۀ امیدی برای رسیدن به هدفی بود، درخشش خود را از دست میدهد و تبدیل به زمزمهای ناخوشایند در سرشان میشود. اگر شکست بخورم چه؟ اگر مورد تمسخر بقیه قرار بگیرم؟ اگر با این کار فقط وقتم را هدر داده باشم چه؟ اگر این کار بقیه را عصبانی کند؟ اگر فکر کنند آدم طماعی هستم چه؟ اگر به خاطر این کار کمی از خانوادهام غافل شوم و در نهایت به جایی نرسم چه؟
همۀ ما زنان آنقدر افکار اشتباه داریم که میتوان با آنها یک عمر ترسهایمان را سوخترسانی و تقویت کنیم. همۀ ما عمیقاً باور داریم که ارزش ما بسته به میزان تواناییمان در خوشحال و راضی نگه داشتن دیگران است. وقتی نوبت به رؤیاهایمان میرسد از خیلی چیزها میترسیم، اما بزرگترین ترسمان این است که دیگران به خاطر اینکه رؤیاهایمان را در اولویت قرار دادهایم قضاوتمان کنند.
شِرووِر است!
بله، من در مقابل شنیدن چنین دروغی میگویم شروور است و به جای شما هم از این کلمه استفاده میکنم.
در آغاز هر سالی، مینشینم و با خودم به وسعت کاری که انجام میدهم فکر میکنم و تلاش میکنم تا پیامی را به شما برسانم؛ به تمام زنان، به آن دسته از زنانی که آنلاین برایم پیام میفرستند. وقتی شروع به نوشتن این کتاب کردم با خودم فکر میکردم میخواهم به شمایی که یک زن، خواهر، دختر، دوست و خانمی مجرد هستید چه بگویم. آرزو دارم چه چیز را بدانید؟ و جوابی که از اعماق قلبم شنیدم برخاسته از یکی از چه میشود اگرهایم بود.
اگر میتوانستم فقط یک حرف به شما بزنم و متقاعدتان کنم که به آن باور داشته باشید، آن یک حرف این بود: شما برای بیش از این آفریده شدهاید؛ شما برای داشتن رؤیاهایی خلق شدهاید که میترسید داشته باشید؛ شما برای انجام کارهایی خلق شدهاید که فکر میکنید توانایی انجامشان را ندارید؛ شما برای مدیر بودن آفریده شدهاید؛ شما برای مشارکتکردن آفریده شدهاید؛ شما برای ایجاد تغییرات مثبت در جامعۀ خودتان و حتی در دنیا آفریده شدهاید؛ شما برای این آفریده شدهاید که بیش از آنچه الآن هستید شوید – این مهمترین قسمت ماجراست – نسخۀ بیش از اینِ شما شبیه من یا دیگری نخواهد بود.
برای شما بیش از این بودن ممکن است ثبتنام در دوِ ده کیلومتر باشد. برای یک نفر ممکن است تغییر در عادتهای غذاییاش باشد تا از این طریق سلامتیاش حفظ شود. برای دیگران ممکن است ادامه تحصیل باشد. برای یک نفر ممکن است تمام کردن رابطه با فردی نامهربان و بیرحم باشد. بیش از این بودن ممکن است شبیه برنگشتن دوباره و دوباره و دوباره به رابطهای مضر و ناخوشایند باشد. برای یک نفر ممکن است مهربانتر بودن با خودش باشد. بیش از این بودن شاید استراحتدادن به خودتان باشد؛ شاید کنترل کردن اعصابتان قبل از دادزدن بر سرِ فرزندانتان باشد؛ شاید کنترلکردن احساساتتان باشد و شاید تصمیم برای نوشیدن آبِ بیشتر باشد، بیش از این بودن شاید باورداشتن به این نکته باشد که شما قادر به انجام کارهای بزرگ هستید یا اینکه ممکن است اهمیت ندادن به فکر و نظر دیگران باشد.
بیش از این بودن معنای شماست و آرزویتان برای بیش از این خواستن به هیچ وجه شرمآور نیست! تواناییهای ما – تواناییهایی که در تک تک ما وجود دارند – هدیهای هستند از طرف خالقمان و آنچه شما با این توانایی میکنید، هدیۀ شماست به سایر جهانیان. بدترین چیزی که میتوانم تصور کنم، این است که با تواناییهای دستنخورده از دنیا بروید. من این کتاب را به عنوان یک محرک و یک راهنما نوشتم تا تبدیل به بادی شود که شعلۀ بیجان چه میشود اگرهایتان را شعلهور کند.
چرا؟
چون دنیا به درخشش شما نیاز دارد. دنیا به انرژی شما نیاز دارد. دنیا نیاز دارد تا خودتان را نشان دهید و از تواناییهایتان استفاده کنید! ما به ایدههای شما نیاز داریم. ما به عشق و محبت شما نیاز داریم. ما به اشتیاقتان نیاز داریم. ما به ایدههای شغلیتان نیاز داریم. ما میخواهیم موفقیتتان را جشن بگیریم. میخواهیم ببینیم که چطور بعد از شکستخوردن برمیخیزید و ادامه میدهید. میخواهیم شاهد جرئت و جسارت شما باشیم. نیاز داریم تا چه میشود اگرهایتان را بشنویم. ما میخواهیم که شرمندگی به خاطر کسی که هستید را کنار بگذارید و تبدیل به همان کسی شوید که مقدر شده باشید...
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.
بخش بعدی متن را میتوانید در شرمنده نباش دختر - قسمت سوم مطالعه نمایید.