مقدمه
«چه میشود اگر...»
وقتی رسماً شروع به نوشتن این کتاب کردم، برنامهریزی کرده بودم که نامش را تأسف بی تأسف بگذارم، و بله، در واقع من این اسم را با الهام از یکی از آهنگهای دِمی لواتو انتخاب کرده بودم. این را گفتم تا بدانید این آهنگ بود که به من انگیزۀ نوشتن این کتاب را بخشید.
اواخر تابستان سال 2017، وقتی برای اولین بار این آهنگ را شنیدم – تصور کنید، البته اگر دوست دارید – صبح آفتابی یک روز دوشنبه بود. یادم است دوشنبه بود، چون تمام کارمندانم دور میز جلسه جمع شده بودند و میرقصیدند و خودشان را برای شروع جلسۀ هفتگی آماده میکردند. یادم است آفتابی بود، چون در لسآنجلس تابستان بود – مالیات ملکی بالایی که پرداخت میکردیم خیالمان را راحت کرده بود که دمای هوا هرگز زیر هفتادوسه درجه نخواهد رفت.
همیشه قبل از شروع هر جلسه با هم میرقصیم، چون این کار باعث میشود انرژی بالایی پیدا کنیم و حال خوبی داشته باشیم. هر هفته (برای اینکه انصاف را رعایت کرده باشیم) یکی از اعضای گروه مسئولیت انتخاب آهنگ را برعهده میگیرد و دیجی میشود. تابستان آن سال، تمام اعضای گروه (از جمله خودم) زیر بیستوهشت سال سن داشتند؛ بنابراین ترکیبی از نسل هزاره شده بودیم؛ درست مثل یک جعبۀ شکلات که در آن انواع شکلاتها وجود دارند و نمیدانی کدام یک نصیبت میشود. در آن دوشنبۀ بهخصوص، من برای اولین بار این آهنگ را شنیدم.
عشق در گوش دادن اول!
اگر تا به حال این آهنگ را نشنیدهاید، باید سریعاً آن را به لیست آهنگهایی اضافه کنید که هنگام ورزشکردن گوش میکنید؛ یک آهنگ مثبت و خوشبینانه و کاملاً بیربط به ورزش – اما دقیقاً همان انرژی و انگیزهای را که برای شروع تمرینات هوازی یا اولین دورِ انتخابات شهرداری نیاز دارید به شما میدهد.
دِمی با خواندن این آهنگ میخواهد به ما بگوید که هم ظاهر خوبی دارد، هم احساس خوبی و هم اینکه برطبق قوانین خودش زندگی میکند و متأسف است که به این خاطر متأسف نیست. من عاشق این مدل آهنگها هستم؛ آهنگهایی که به شدت جذاب و شنیدنیاند و خیلی راحت وارد لیست آهنگهای انرژیبخشم میشوند؛ آهنگهایی که شنیدنشان حالم را خوب میکند و انرژیام را بالا میبرد.
بعد از تجربۀ بار اول، علاقهام به آهنگ بیشتر و بیشتر شد؛ در حمام به این آهنگ گوش میدادم، در باشگاه، در ماشین... در همه حال به این آهنگ گوش میکردم تا اینکه در نهایت سؤالی به ذهنم رسید: من از چه چیزی متأسف و شرمنده نیستم؟
خوب، دِمی از اینکه براساس قوانین خودش زندگی میکند متأسف و شرمنده نیست. از اینکه زیباست و احساس خوبی دارد متأسف نیست. از اینکه باعث حسادت دوستپسر سابقش میشود و در جکوزیِ خانهاش حمام میکند متأسف نیست. اما من چه؟ من از کدام بخشهای زندگیام متأسف و شرمنده نیستم و حاضر نیستم به خاطرشان از کسی عذرخواهی کنم؟
ای کاش میتوانستم بگویم تمام بخشهای زندگیام، ای کاش میتوانستم بگویم در تمام بخشهای زندگیام حتی ذرهای به نظرات دیگران اهمیت نمیدهم، اما با وجود مثالی که میخواهم برایتان بزنم چنین چیزی درست از آب درنمیآید.
قسمت اعظم تعطیلات کریسمس سال گذشته را به خاطر سرماخوردگی شدید در تختخواب گذراندم و از این فرصت استفاده کردم تا چند رمان تاریخی – عاشقانه مربوط به دورۀ نیابت سلطنت در انگلستان بخوانم؛ داستانهایی که نجیبزادههایش قبل از بوسیدن معشوقههایشان مدام از جملاتی مثل «اِوَنجلین، من حتی ذرهای به آنچه مردم میگویند اهمیت نمیدهم.» استفاده میکردند.
در آغاز سال نو با خودم عهد بستم که در تمام سخرانیهایم از «اهمیت ندهید» استفاده کنم. الآن دوم ژانویه است و من به قولم عمل کردهام؛ آفرین به من!
اما مثل بسیاری از زنهای دیگر، من هم هنوز در تلاشم تا از زندگیکردن برای راضی نگهداشتن دیگران دست بردارم. مدام قسمتهای مختلف زندگیام را بررسی میکنم تا مطمئن شوم اثری از نظرات دیگران در آن نباشد. ولی صادقانه بگویم، همیشه به نتیجۀ دلخواهم نمیرسم. بله، حتی من، یک مشاور حرفهای! حتی من هم گاهی اوقات در دامِ فلجکنندۀ انتظارات دیگران گیر میکنم و در این مواقع، باید با خودم حرف بزنم و به خودم آرامش بدهم. اما بهتر است بدانید که بعضی از قسمتهای زندگیام هستند که بر آنها کنترل دارم. بخشهای زیادی در زندگیام هستند که رویشان کار کردهام و حواسم بوده که ارزشهای خودم را در آنها اولویت قرار دهم و به نظرات دیگران اهمیتی ندهم. مثال بزنم؟ به جای اینکه خودم را غرق احساسِ گناه کنم، به اینکه یک مادر شاغل هستم افتخار میکنم. جرئت این را دارم که باور داشته باشم میتوانم با کمک به زنانی چون شما دنیا را تغییر دهم. کمک کنم تا احساس شجاعت، افتخار و قدرت کنید.
شاید گاهی اوقات درگیر نظرات یک سری افراد غریبه در اینترنت دربارۀ مدل موهایم، لباسهایم یا شیوۀ نگارشم شوم، اما دیگر حتی یک ثانیه هم به اینکه بقیه دربارهام چه فکر میکنند اهمیت نمیدهم.
پذیرفتن این باور که میتوانید کاری را به خاطر خودتان انجام دهید، حتی اگر هیچکس دلیلتان را درک نکند، قدرتمندترین و دلنشینترین احساس دنیاست. میخواهید معلم دبستان شوید؟ فوقالعاده است! متخصص رنگکردن موی نژاد پودِل هستید و میخواهید آرایشگاه مخصوص سگها را باز کنید؟ عالی است! میخواهید پولتان را پسانداز کنید و برای داشتن یک تعطیلات درست و حسابی به جایی سفر کنید که بقیه به جای پَم که اسم واقعیتان است، شما را بیانکا صدا کنند؟ حرف ندارد!
رؤیایتان هرچه هست متعلق به شماست، نه من. مجبور نیستید چیزی را توجیه کنید، چون تا زمانی که به دنبال تأیید و تصدیق دیگران نباشید نیازی به اجازۀ آنها ندارید. در واقع، وقتی این نکته را درک کنید و به این باور برسید که نیازی نیست رؤیایتان را برای بقیه توجیه کنید و برایش دلیل بیاورید، آن وقت است که به طور واقعی وارد مسیری شدهاید که به آنکس که مقدر شده باشید ختم میشود. منظورم این نیست که طوری به بقیه نگاه کنید که یعنی من هیچ اهمیتی به شما نمیدهم؛ منظورم این نیست که با بقیه بدرفتار و گستاخ شوید و اهدافتان را جلوی چشم بقیه دنبال کنید تا خودتان را به آنها ثابت کنید، منظورم این است که بر رؤیایتان تمرکز کنید، تلاش کنید، ساعتها وقت بگذارید و احساسِ گناه را کنار بگذارید!
متأسفانه افراد زیادی هستند که بدون تجربهکردن چنین چیزی زندگیشان را پشتسر میگذارند. انسانها خصوصاً زنها نسبت به خودشان بسیار بیرحمند و اغلب حتی قبل از هرگونه اقدامی خودشان را از انجام اهداف و رؤیاهایشان منع میکنند.
این به شدت اشتباه است.
تواناییهای کشفنشدۀ بسیاری درون افرادی است که میترسند به خودشان فرصت بدهند. همین الآن در میان زنانی که در حالِ خواندن این مطالب هستند، زنانی وجود دارند که ایدههای بشردوستانهشان میتواند دنیا را تغییر دهد... ای کاش جرئت دنبالکردن رؤیاهایشان را داشته باشند. همین الآن در میان زنانی که درحال خواندن این مطالب هستند زنانی وجود دارند که توانایی راهاندازی شرکتی را دارند که میتواند زندگی خودشان را تغییر دهد – و زندگی خانوادههای دیگری را که تحتتأثیر اقدامات شرکت آنها قرار میگیرند –ای کاش جسارت داشته باشند و باور کنند که رؤیاهایشان اثرگذار خواهد بود. همین الآن در میان زنانی که درحال خواندن این مطالب هستند، زنانی وجود دارند که میتوانند اپلیکیشن پرکاربرد بعدی را ابداع کنند، برند معروف بعدی را طراحی کنند، پرفروشترین کتاب بعدی را بنویسند یا محصولات لوازم آرایشی را تولید کنند که همه عاشقشان خواهیم شد... ای کاش همه به خودشان باور و ایمان داشته باشند.
یک رؤیا همیشه با یک سؤال آغاز میشود و آن سؤال همیشه چیزی شبیه «چه میشود اگر...» است:
چه میشود اگر تحصیلاتم را ادامه دهم؟
چه میشود اگر فلان چیز را بسازم؟
چه میشود اگر در فلان مسابقۀ دو شرکت کنم؟
چه میشود اگر میزان پساندازم را افرایش دهم؟
چه میشود اگر کتابی برای کمک به دیگران بنویسم؟
چه میشود اگر...؟
این سؤال مثل زدنِ در خانۀ قلبتان و به دست آوردن جسارت برای بیرون راندن ترسی است که در مغزتان لانه کرده است. پیدا شدن سروکلۀ «چه میشود اگر» دلیل خاصی دارد. این «چه میشود اگر» تابلوی راهنمای شماست. این «چه میشود اگر» به شما میگوید باید تمرکزتان را روی چه کاری بگذارید.
اگر تمام زنان اجازه بدهند «چه میشود اگر» آتشِ درونشان را برای پیدا کردن خودِ واقعیشان شعلهور کند، نه تنها خودشان از تواناییهایشان شوکه میشوند که دیگران را هم شگفتزده خواهند کرد. مطمئنم اگر زنها – اگر ما – دنبال جواب این سؤال برویم. تأثیری که این جواب روی دنیای اطرافمان میگذارد فوقالعاده خواهد بود.
اکثر ما در بیشتر اوقات، تنها از درصد کمی از قدرت ذهنمان استفاده میکنیم.
آیا تا به حال از آن مدل فیلمهایی دیدهاید که در آنها قهرمان داستان به یکباره صاحب ذهنی قدرتمند میشود؟ برای اینکه از تمام قدرت ذهنشان استفاده کنند یک قرص میخورند یا توسط یک سازمان دولتی مخفی آموزش داده میشوند و به طور ناگهانی با استفاده از ذهنشان شروع به خمکردن فلزات میکنند و چون از تمام تواناییهایشان استفاده میکنند میتوانند فقر جهانی را در عرض چند ساعت حل کنند. من باور دارم که بسیاری از زنان در این دنیا شبیه پیتر پارکر – قبل از آنکه عنکبوت نیشش بزند – هستند؛ آنها هم در حال کارکردن روی بخشهای مختلف تواناییهایشان هستند، چون هنوز به حلال مشکلات قدرتمندی که بتواند قفل ذهنشان را بشکند دست نیافتهاند.
درصد بسیار کمی از جمعیت جهان هستند که از کودکی به خودشان و تواناییهایشان باور دارند. احتمال اینکه افرادی که از سنین پایین به عزتنفس خود توجه دارند در بزرگسالی به تواناییهایشان باور داشته باشند بیشتر است. معمولاً دستیابی به اهداف برای افرادی که موقعیت بهتر و حمایت مالی بیشتری دارند راحتتر از کسانی است که موقعیت پایینتر و حمایت مالی کمتری دارند، اما اگر طوری بزرگ نشده باشید که به خودتان باور داشته باشید چه؟ اگر موقعیت خوب و حمایت مالی مناسب نداشته باشید چه؟ باید چه کسی باشید که باور داشته باشید تواناییهایتان بیشتر از این است؟ باید چه کسی باشید که حتی اگر از هدفتان دور هستید بازهم به راهتان ادامه دهید؟
چه میشود اگر به راهتان ادامه دهید؟ چه میشود اگر به خودتان باور داشته باشید؟ و نه فقط شما، اگر تمام زنان در سرتاسر دنیا تصمیم بگیرند تصورات خود را از کسی که هستند جایگزین انتظارات دیگران کنند، چه میشود؟
میتوانید تصور کنید اگر بیش از 25 درصد، یا 15 درصد، یا نه، فقط بیش از 5 درصد از زنان در جهان دنبال چه میشود اگرهایشان بروند چه میشود؟ میتوانید تصور کنید اگر احساس گناه یا احساس شرمی را که نشئتگرفته از تردیدشان نسبت به کسی که واقعاً هستند کنار بگذارند و تواناییهایشان را پرورش دهند چه میشود؟ میتوانید تصور کنید چه پیشرفت بزرگی در زمینههای مختلف، از هنر گرفته تا علم و تکنولوژی و ادبیات صورت خواهد گرفت؟ میتوانید تصور کنید این زنان چقدر شادتر و سرزندهتر خواهند شد؟ میتوانید تصور کنید خانوادۀ این زنان چقدر تحتتأثیر آنها قرار خواهند گرفت؟ چقدر روی جامعه تأثیر خواهند گذاشت؟ و البته روی زنان دیگری که موفقیتشان را میبینید، از آنها انگیزه میگیرند و جرئت پیدا میکنند و از این جرئت استفاده میکنند تا تغییری در زندگیشان ایجاد کنند؟ اگر چنین انقلابی رخ دهد – انقلاب چه میشود اگر – میتوانیم دنیا را عوض کنیم. در واقع، باور دارم که ما میتوانیم دنیا را تغییر دهیم، اما اول از همه باید ترس از قضاوتشدن به خاطر خودِ واقعیمان را کنار بگذاریم...
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.
بخش بعدی متن را میتوانید در شرمنده نباش دختر - قسمت دوم مطالعه نمایید.