در گذشته، گوشت قرمز، بخش عمده غذای من بود. همچنین بیش از آن که غذا را مزه کنم، به آن نمک میافزودم. اما اکنون گوشت و نمک در رژیم غذایی من نقشی ندارد. شکر، قهوه و سایر مواد غذایی مضّر کمتر در برنامه غذاییام یافت میشود. تغییرات امور شخصیام هم برایم بسیار جالب است. جالبتر اینکه انگیزهام برای پیروی از الگوهای غذایی سالم به خاطر تقویت تواناییهای جسمانی، ظاهری جذاب و یا افزایش طول عمر نیست بلکه از عشق و دوستیام به خودم و به تمام جنبههای زندگیم نشأت میگیرد.
حس میکنم به جای اعتماد به میزانهای فرهنگی، عادتهای گذشته و آنچه در دوران کودکی آموختم، به نوعی مشاور باطنی اتکا دارم. در درون، خود را متعادل مییابم و این حالت به گونهای سحرآمیز، رژیم غذایی و برنامۀ ورزشیام را کنترل میکند.
اکنون به ندرت ساعت به دستم میکنم، در صورتی که چند سال پیش، هر روز بدون استثنا از آن استفاده میکردم. زمان، از نظر بُعد و امتداد، اهمیتش را برایم از دست داده است. دیگر ناگزیر نیستم چون گذشته، ردّپای زمان و مکان را بگیرم و برای انجام هر چه بیشتر کارها، سرعت عمل به خرج دهم. این حالات و حرکات، بدون در نظر گرفتن هدف و مقصودی، خود به خود متبلور میشوند؛ از بستن ساعت مچی، مراجعۀ پی در پی به زمان و برنامۀ زمانبندیشده پرهیز میکنم. با وجود این دریافتهام که نسبت به گذشته بسیار مؤثرترم؛ از روزی که خود را از قید و بند عقربههای ساعت رهانیدهام و دریافتهام که برای انجام وظایفم، وقت نامحدودی در اختیار دارم، نه تنها جریان زندگیم مؤثرتر و مفیدتر پیش میرود، بلکه کیفیت و تار و پود آن نیز غنیتر و ارزشمندتر شده است. من رهایی از قید و بند زمان را، در صف فروشگاهها به خوبی حس میکنم. در گذشته به هنگام ایستادن در صف، هرگاه فرد مقابل من، بیش از حد متعارف معطل میکرد، طاقتم را از دست میدادم و برآشفته میشدم. حتی ممکن بود به او نزدیک شوم و اعتراض کنم. اکنون خود را در قید و بند زمان حس نمیکنم و در هول و فشار نیستم از این که ظرف چند دقیقۀ مشخص، از فروشگاه بیرون بیایم. اینک سطح تازهای از زمان را تجربه میکنم. افکارم نسبت به آهسته کار کردن و اعمال شبانهام نرم و ملایم است. حس میکنم عشق بیقید و شرطی به انتخاب خود من در درونم آشیان کرده، به اطرافیانم متصل شده و آنان را در رسیدن به سرمنزل مقصود یاری میکند.
علاقه و نزدیکی عاطفی و جسمانی با دیگران، یکی از زیباترین و در عین حال دشوارترین ارتباطها بین انسانها به شمار میرود. احساسهای جسمانی و یا شهوانی به راستی جنبههای حیرتانگیز روابط بین زن و مرد است. درعین حال اوج و غلیان احساسهای عاطفی و محبتآمیز، بخش زیبایی از این تجربه را تشکیل میدهد. از نظر من، روابط جنسی یک عشق کامل و تمام عیار است و نه یک وظیفه واجب و الزامآور مرد متأهل. روابط عاشقانه، جلوهای از عشق باطنی است؛ تعادل، خشنودی و ارضاء روابط زن و مرد، تبلور عشق واقعی است. دیگر چون گذشته مایل نیستم تنها از ویژگیهای موجودات مادی پیروی کنم. دراین رهگذر زندگیم غنیتر شده است؛ سیال و روان و از هر حیث متعادل. سطوح تازه هوشیاری و شور اشتیاق باطنی سبب شده است که بدون تلاش برای به کرسی نشاندن سخنانم و محق دانستن خود و متأثر شدن از نتایج هرکار، طرحها و برنامههای خود را به جلو برانم. من خود را همانگونه که هستم دوست دارم و تحسین میکنم. در گذشته که تنها به ویژگیهای مادی و جسمانی خود متکی بودم، هرگز تصور نمیکردم که روزی به این دستاوردهای قابل توجه نایل آیم.
حس رقابتجویی من به میزان قابل توجهی فروکش کرده است. اکنون نیک میدانم که در ساحت معنویت، رقابت معنا ندارد. آنچه حق من است، در پرتو عنایت خالق به من عطا میشود. در گذشته برای اثبات نقطهنظرهایم؛ به درگیری و کشمکش توسل میجستم؛ اما اینک حاضر نیستم در هیچ موردی، الزاماً خود را ذیحق دانسته و گناه و اشتباه را متوجه دیگران سازم. سبقت جستن از دیگران برایم مفهومی ندارد. گرچه هنوز تنیس بازی میکنم، اما در اوج و شور بازی ضمن این که میکوشم بازی خوبی ارائه دهم، اما برای رقیبم خوشی و شادکامی آرزو میکنم. حس میکنم که این حالت نتیجۀ طبیعی عشق بیقید و شرط است که به صورت افکار و احساسهایم از درونم ساطع میشود. در تمام جنبههای زندگیم، همکاری جای رقابت را گرفته است و برای من و افرادی که به گونهای با آنان رابطه دارم نتایجی حیرتانگیز به بار آورده است. حال به شدت مضمون این عبارت که میگوید: «در دنیای انسانها، مقایسه و تطبیق معنا ندارد.» اعتقاد دارم. رویدادها به جز مواردی که موجب نظم و یا بی نظمی امور جهان میشود، برایم بی اهمیت است. آنچه انجام میدهم، خود برمیگزینم. یک عمل را تنها زمانی مثبت تلقی میکنم که برای من و دیگران هماهنگی و نظم به ارمغان بیاورد. هرگاه عملی مولد اغتشاش و آشفتگی باشد، تمام تلاش و توان خود را به کار میگیرم تا تأثیر این عمل ناهنجار را معکوس سازم. حس میکنم که رسالت من اقتضا میکند دیگران را برای رسیدن به سطوح عالی هوشیاری یاری کنم، تا بتوانند افکار و اعمالشان را در جهت نظم و هماهنگی هدایت کنند. این بدان معناست که هوش و خردی که در پس تمام اشکال و اجرام مادی نهفته، به راستی در خور اهمیت است و بر ما است که از انجام کارهایی که به هماهنگی و توازن زندگی آسیب میرسانند خودداری کنیم. اتصال به انرژی باطنی با نگرشی پذیرا، حس توازن و تعادل مرا تقویت میکند. هرچه تعداد بیشتری از انسانها مراحل رشد و تکامل را بپیمایند و به سطح توازن فردی دسترسی پیدا کنند، دگرگونی عالم زودتر تحقق مییابد. از عشق ورزیدن به زندگی لذت میبرم. از وقتی که به فرزندانم عشق ورزیدن را آموختهام، رفتارشان با هم و با دیگران سرشار از عشق و محبت شده است.
من و همسرم به یکدیگر عشق میورزیم و به خصوصیات منحصر به فرد یکدیگر احترام میگذاریم؛ یکدیگر را از شکوه و جلال نفسانی خویش بهرهمند میکنیم. اعمال و گفتار ما نسبت به هم به گونهای حیرتانگیز عاری از هرگونه منفیگرایی و بری از هر نوع فتوی و داوری است. از آنجایی که آموختهایم در باطن اینگونه باشیم، بین ما اختلاف و عدم توافق وجود ندارد.
اکنون میتوانم در مسیر خویش باقی بمانم، آنچه را که دوست دارم انجام بدهم و آنچه را که انجام میدهم دوست بدارم؛ دیگر آن فرد یکدندهای که به رأی و فتوی خود به شدت وابسته بود و هر تجربۀ انسانی را فرصتی برای انعکاس موقعیت خویش تلقی میکرد نیستم. اینک از شرّ بسیاری از الگوهای قدیمی و منسوخ گذشته که در ژرفای وجودم ریشه دوانده بودند، رها شدهام؛ گاه خود را در حال انجام کارهایی – که از الگوهای ناهماهنگ و نامتعادل گذشته نشأت میگیرد – غافلگیر میکنم و آنگاه با توسل به نیروی اندیشهام تغییر جهت میدهم و به آرامی در مسیر هماهنگی و توازن باطنی گام برمیدارم.
به تازگی با تجربهای روبهرو شدم که جلوهای از این حالت درونی بود:
همسرم گفت که فرزندمان در کلاس اول کاری جالب و در خور توجه انجام داده است. او در ادامۀ مطلب گفت از این که با وی کار کرده و به او آموخته که چگونه بدون اضطراب و تزلزل در برابر همکلاسیهایش ظاهر شود و تکالیفش را ارائه کند خرسند و شادمان است. در گذشته، من در چنین شرایطی میگفتم: «عجله نکن، این من بودم که به او این رفتار را آموختم؛ تو عادت داری که تمام موفقیتهای او را به خودت نسبت دهی.» اما اکنون واکنش من چنین است: «عالی است! بسیار خوشحالم که اعتماد به نفس او در حال شکلگیری است. فداکاری تو در این زمینه واقعاً مفید و مؤثر بود.» گرچه من در موفقیت او سهیم هستم. اما سپاس و تشکر کسی را تمنا نمیکنم. به بیانی دیگر شادمانی من تنها به خاطر اوست، و نه این که بکوشم موفقیت او را ناشی از فداکاری خود تلقی کنم. رقابت و آشفتگی در درون من، جای خود را به هماهنگی و صلح و صفای باطنی داده است.
هر آینه به خلوت باطنی خود پناه میبرم، به بُعد و گسترهای عالی و متعالی وارد و به جهانی تازه هدایت میشوم. گاه قبل از ورود به این مکان دلانگیز ضرورت دارد که مقاومت خود را در برابر دگرگونی نفس – که فکر و آرمانی نیرومند است – بیازمایم.
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.
بخش بعدی متن را میتوانید در باورکنید تا ببینید - قسمت آخر مطالعه نمایید.