چرا در برابر این اصل مقاومت میکنید؟
چرا ممکن است در برابر این اصل هستی مقاومت کنید؟ مقاومت کردن برای تأمین امنیت، یک خیال باطل است. مادام که تصور کنید وجودتان در ویژگیهای مادی و جسمانی خلاصه میشود، حتی نیازی به بررسی عظمت خویش و خطرهای آمیخته با دگرگونی را ندارید. برای چند لحظه بیندیشید، تمام موانعی که بر سر راه شادمانی نشاط و سرزندگی شما قد علم کرده، به طور کامل در محدودۀ خصوصیات مادی و جسمانی خلاصه میشود، حتی نیازی به بررسی عظمت خویش و خطرهای آمیخته با دگرگونی را ندارید. از خلال این چارچوب ذهنی، افراد کامیاب را خوش اقبال مینامید و تصور میکنید این کسان در دامان پول و ثروت فراوانی پای به عرصۀ وجود گذاشتهاند. این افکار از ذهن فردی برمیخیزد که در قالب فیزیکی خود محبوس است. حال آن که عبور از دروازۀ دگرگونی مستلزم آن است که ذهن را به روی فکر و آرمانی کاملاً تازه بگشایید. غالب افراد تنها به این دلیل که به افکار و پندارهای گذشته خو کرده و در کنار آن آسوده خاطرند، برهرگونه فکر و نظر تازه خط بطلان میکشند. بشر به طور طبیعی به این اندیشه خو کرده است که تنها چیزهای عینی را واقعی بپندارد و با پدیدههای نامریی و غیر ملموس با شک و تردید برخورد کند. به علاوه غالب مردم مایل نیستند که از محدودۀ امن و راحت زندگی خویش پا فراتر گذارند. چه بسا شما هم در ژرفای باطن به این باور برسید که زندگی تنها با توسل به ویژگیهای مادی قابل توصیف نیست و علم به تنهایی نمیتواند پاسخگوی بسیاری از پرسشها از جمله: «زندگی چیست؟» و «پس از مرگ به کجا میرویم؟» باشد. اما به رغم این آگاهی، ترجیح میدهید که تنها به چشمان خود اعتماد کنید و هرچیز ملموس را واقعی بینگارید. شاید هم شکلهای فاقد جسم و ماده را عجیب و غریب تلقی میکنید و درعین حال در باطن یقین دارید که بسیار فراتر از جسمی هستید که در درون آن زندگی میکنید.
در مرحلۀ نخست، چشم پوشیدن از راحتی و آسایش گذشته و قدم گذاشتن به وادی ناشناختهای که با هستی شما ارتباط متقابل دارد کاری بس دشوار و مخاطره آمیز است. این جایگاه باطنی، مکان واقعی زندگی شماست؛ جایی است که همه چیز را حس میکنید، مکانی است که تمام افکارتان در آن مأوا دارد. ممکن است برای کشف این مکان و پذیرش مسؤولیت کامل آن آمادگی نداشته باشید. همچنین ممکن است ترس از تغییر و یا آزمودن چیزی که به طور کامل از درک آن عاجزید، علت عمدۀ مقاومت شما در رویارویی با دگرگونی باشد. حکایت افرادی که در برابر مشاهده و پذیرش اصول ذهن و روح مقاومت میکنند، به حکایت کبکی میماند که سر در برف فرو برده و چون از مشاهده اوضاع و شرایط پیرامون عاجز است، وجود آنها را انکار میکند. این کسان در ذهن خود نجوا میکنند که: «بگذار، هرکس میخواهد در کرسی خطابه ظاهر شود و مرا دربارۀ رعایت اصول و قواعد معنوی پند و اندرز دهد. من؟ من که نسبت به کسی بی عدالتی روا نداشتهام؛ تمام این رازها و نیازها مناسب افرادی است که به شدت به اصول مذهبی پایبندند و زندگیشان را وقف این اصول کردهاند.»
ما به این اندیشه خو کردهایم که تمام نکتهها و مطالب مربوط به سطوح عالی هوشیاری به طور عمده به رهبران بلند پایه مذهبی مرتبط است، و ضرورتی ندارد که ما نیز در قلمروی معنویت و اولوهیت گام برداریم. حال آنکه اگر آدمی در برابر اصول و قواعد روح دچار وسواس و دودلی شود و در مورد طرح الهی شک و تردید به دل راه دهد از تجربههای معنوی محروم شده و تاوان سنگینی خواهد پرداخت.
شما ممکن است احساس کنید که تلاش برای دستیابی به دگرگونی فردی با تعالیم مذهبی که به آن اعتقاد دارید در تضاد و تقابل است. حال آن که دست کم نکتههایی که من در این کتاب به رشته تحریر در آوردهام، با تعالیم و دستورهای استادان مذهبی ابداً در تضاد نیست. دگرگونی دربارۀ عشق، صلح و صفا و شادکامی است؛ دربارۀ احترام به دیگران و دستیابی به هماهنگی و وحدت و در نهایت تشکیل خانواده بزرگ انسانیت در کرۀ خاکی است.
شاید علت مقاومت شما در برابر فرآیند دگرگونی، ناشی از این احساس است که تمام محدودهای را که میتوانستید، طی کنید، پیمودهاید، و این ظرفیت را در خود سراغ ندارید که فراسوی زندگی عادی خویش قدم گذارید و بیهوده خود را دچار اضطراب و ناراحتیهای عصبی کنید. شاید مایل نباشید آنچه را که به راستی میتوانید باشید، بر پردۀ ذهن به تصویر بکشید، بلکه قصد دارید در محدودۀ زندگی امن و راحت خویش و با اوضاع و شرایطی که به طور کامل با آن آشنایید زندگی را به سر آورید. مقاومت شما در قبال دگرگونی غالباً از این نکته ناشی میشود که دوست دارید، در اوضاع و شرایط کنونی که بدان خو کرده و بارها پیامدهای آن را تجربه کردهاید، باقی بمانید. با وجود این یقین دارم که دستکم دربارۀ امکان فرا رفتن از مرز زندگی عادی خویش کنجکاوید؛ اگر چنین نبود مشغول مطالعۀ این کتاب نبودید. و من به شما اطمینان میدهم، اکنون که در این سطح هوشیاری به سر میبرید، پیشاپیش از دروازۀ دگرگونی گذشته و مسؤولیت عمده را از سر گذراندهاید. به مجرد این که باور کنید که هستی شما بسی بیشتر از مشتی پوست و استخوان و خون و اندامهای بدن است و هوش بیکران و کیهانی جسمتان را پشتیبانی میکند، به قلمروی دگرگونی گام نهاده و با بقیه مراحل این فرآیند در جریان خواهید بود.
چند رهنمود برای دگرگونی فردی:
بدون توجه به حضور جسمانی و فیزیکی، به خود و دیگران بیندیشید. هر روز به مدت چند دقیقه خود را، نه برحسب عملکردتان در عرصۀ مادی، بلکه برحسب افکار و احساساتتان در ساحت معنوی ارزیابی کنید. تصور کنید که در پشت جسم خود ایستادهاید و اعمال، عکسالعملها و احساسات خود را مشاهده میکنید. که جسمتان چگونه رفتار و چه احساسی را تجربه میکند. جسم خود را در شرایطی که حالتها و حرکتهای ویژه ای از آن صادر میشود زیر نظر بگیرید.
تمرین فوق را درباره افراد دیگر به کار ببرید. به این نکته توجه کنید که آنان هویت خود را تنها در ویژگیهای جسمانی و فیزیکی خلاصه کردهاند و به همین دلیل نمیتوانند به مرحلۀ شکوفایی شگفتانگیز شعور دست یابند. درحالی که ناظر ناامیدی و ناکامی آنان هستید، به این حقیقت بیندیشید که در ورای جسم این افراد هوشمندی نامریی و الهی نهفته است؛ با توسل به قدرت نهفته در ذات، اطرافیانتان را در مکان و موقعیتی که هیچ محدودیتی در آن وجود ندارد مشاهده کنید. دراین جایگاه رفیع ببینید که بیشتر تفاوتهای بین افراد، ظاهری و بی اهمیت است. به این حقیقت واقف شوید که وجود راستین انسان که در پس این جسم قرار دارد، آنقدر عالی و بلند مرتبه است که رؤیت آن در شرایط عادی ممکن و میسر نیست. با خود عهد ببندید که به این بخش از وجودتان متصل شوید و با آنچه ورای زمان و مکان است ارتباط پیدا کنید.
بیوقفه بکوشید که به فراسوی محدودۀ امن و راحت زندگیتان، قدم گذارید. به رهنمودهای خود راستین خویش که شما را به گذشتن از حد و مرز جسمانی تشویق میکند، گوش بسپارید و به صداهای هراسآلودی که توانایی شما را برای دستیابی به آزادگی و وارستگی نفی میکنند بیاعتنا باشید. از خود بپرسید: «کدام یک از الگوهای زندگیم را برای دستیابی به رفاه و آسایش بیشتر، تکرار میکنم؟» پس از دریافت پاسخی صادقانه، بکوشید روش تازهای برای کانالیزه کردن اندیشه خود بیابید. به عنوان مثال اگر تا به حال ترس و بزدلی مانع از آن شده است که از محدودۀ امن و راحت زندگی خویش پا فراتر بگذارید، با خود عهد کنید که بر این الگوی کهنه و مزاحم چیره شوید. سرانجام با گستردن ذهن خویش، خود را از لحاظ روحی به حد اعلی برسانید و حیات خویش را متحول و دگرگون کنید.
از امروز بکوشید که برای تعیین هویت از القاب و عناوین مادی استفاده نکنید. سالهاست که من خود را با عناوین حرفهای خویش معرفی نمیکنم. وقتی مردم از من میپرسند که چه کارهام، به طور معمول پاسخ میدهم: «کسب و کار من دستیابی به خوشی و شادمانی است.» گرچه این پاسخ چرند و مهمل به نظر میرسد. اما در بطن آن حقایق بسیاری نهفته است. من ممکن است هرکاری را انجام دهم، زیرا همه چیز هستم. آری، من نویسندهام. اما نویسندگی بخش ناچیزی از وجود من است. در حقیقت نویسندگی، وسیلهای است که توسط آن افکار و نقطهنظرهایم را آشکار میکنم. آری، من سخنران هستم. اما عنوان «سخنران» تواناییهای مرا محدود میکند. سخنرانی من نیز جلوهای از انسانیت من است. کنار گذاشتن عنوانها تمایل ما را برای محدود و چند بخش کردن زندگیمان کاهش میدهد. سورن کرک گارد میگوید: «به مجرد این که عنوانی به من نسبت دهید، وجود مرا نفی کردهاید.» تقریباً تمام عنوانهای ما به گونهای به ویژگیهای فیزیکی و جسمانی ما مرتبط است. به محض اینکه از تعیین هویت خود با استفاده از خصوصیات فیزیکی خویش خودداری کنید، حرفه، سن، نسل و جنسیت، ملیت، وضعیت مالی، فهرست داراییها و تقدیرنامهها، سطوح تندرستی و هر عنوان دیگر رنگ و جلای خود را از دست داده، نامفهوم جلوه میکند. عدم استفاده از عنوانها یاریتان میکند تا با کلمهها و عبارتهای پرمعناتر و ارزشمندتری خود را معرفی کنید و سرانجام با ابدیت و نامتناهی یکی شوید. اگر در استفاده از عنوان پافشاری میکنید، از این عبارت نغز و ارزنده استفاده کنید: «من به هوش و خرد لایتناهی که تمام اجسام و اجرام را پشتیبانی میکند اتصال دارم، من بخشی از این مجموعه هستم. قرار نیست همه چیز را به دست آورم زیرا پیشاپیش همه چیز هستم.»
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.