Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

مرگ سیاه - قسمت دوم

مرگ سیاه - قسمت دوم

نویسنده: امیلی ماهونی
ترجمۀ: پریسا صیادی

پیامدهای مرگ

مرگ سیاه در همۀ شهرها بسیار زیاد بود، به حدی که در مدت کوتاهی کنار خیابان‌ها از جسد پر می‌شد. بوکاتچو در کتاب دکامرون بار دیگر به وحشت و هراس ناشی از طاعون سیاه در فلورانس ایتالیا اشاره می‌کند. او می‌نویسد، بسیاری از مردم «زندگی‌شان در خیابان به پایان می‌رسید، و آن‌هایی که در خانه‌شان جان می‌دادند فقط زمانی که بوی تعفن لاشۀ فاسد و گندیده‌شان بلند می‌شد همسایگان از مرگشان باخبر می‌شدند». او در ادامه می‌نویسد:

شهر پر شده بود از جسد. همسایگان با بیشتر آن‌ها رفتاری همسان داشتند، به همان اندازه که کار خیر برای مردگان را مهم می‌شمردند، از سرایت بیماری از طریق اجسادِ در حال زوال می‌ترسیدند. نعش تازه‌فوت‌شده‌ها را خود همسایگان یا به کمک چند باربر... از داخل خانه‌ها بیرون می‌آوردند و جلوِ در خانه‌هایشان می‌گذاشتند، طوری که اگر کسی به ویژه صبح‌ها از آن جا گذر می‌کرد تعداد بی‌شماری از آن‌ها را می‌دید.

تلنبار شدن اجساد مردگان در جای جای شهر به مشکل بزرگی بدل شده بود، و این مشکل فقط هم در فلورانس نبود. در بسیاری از شهرهای دیگر اروپا اجساد کپه کپه در گوشه و کنار به چشم می‌خورد. چیزی که این مسئله را بغرنج‌تر می‌کرد معضل دیگری بود – اجساد بایستی به جای دیگری برده می‌شد، اما کسی حاضر نبود به آن‌ها دست بزند. مردم می‌ترسیدند اگر به آن‌ها دست بزنند یا حتی فقط نزدیکشان شوند طاعون بگیرند. از این رو، افراد بسیار کمی حاضر بودند وظیفۀ ناخوشایند دفن مردگان را بر عهده بگیرند. در بیشتر موارد، پولی به مردم فرودست یا مجرمان برای انجام دادن این کار می‌دادند. بوکاچتو می‌نویسد:

افراد بسیار کمی جنازه‌شان را بیش از ده دوازده نفر از همسایگانشان تا کلیسا همراهی می‌کردند، و تازه این عده هم از اهالی محترم شهر نبودند، بلکه دسته‌ای از زباله‌گردها و از طبقات فرودست جامعه بودند... اینان تابوت را حمل می‌کردند و با شتاب به نزدیک‌ترین کلیسا می‌بردند، و نه کلیسایی که گفته شده بود... و با سرعت هرچه تمام‌تر در اولین گور خالی‌ای که می‌دیدند می‌انداختند.

با این حال، هنوز مشکل دیگری در خصوص انبوه اجساد طاعون‌زده وجود داشت، این که کجا دفنشان کنند. بیشتر اروپاییان مسیحی بودند و توقع داشتند در مکان مذهبی دفن شوند، و عموماً گورستان نزدیک کلیسا را ترجیح می‌دادند. بوکاتچو در این‌باره می‌نویسد:

برای دفن شمار زیادی جنازه که هر روز و تقریباً هر ساعت به سمت کلیساها روان بود گورستان به قدر کفایت وجود نداشت... از این رو، وقتی همۀ گورها پر شد، گودال‌های بسیار عمیقی در حیاط کلیساها کندند و صدها جنازۀ تازه از راه رسیده را به شکل تلنبار شده داخل آن ریختند، یکی روی دیگری، مانند کالاها و اجناس داخل انبار کشتی، و روی هر لایه از اجساد هم کمی خاک می‌ریختند تا زمانی که گودال پر می‌شد.

این گورهای دسته‌جمعی را اغلب گودال طاعون می‌گفتند. با این حال، در برخی شهرهای اروپا این گودال‌ها هم جوابگوی این همه جسد نبود. گاهی مرده‌ها را می‌سوزاندند، که به دو دلیل این کار را می‌کردند: جای کافی وجود نداشت، و این که گمان می‌کردند آتش عفونت و آلودگی را پاک می‌کند. زمین در اروپا به ویژه برای گورستان به سختی پیدا می‌شد. سوزاندن مرده در قرون وسطی بسیار نادر و کم‌سابقه بود، اما در آن اوضاع و احوال این راه‌حل به سرعت پذیرفته شد و در سرتاسر اروپا هزاران جسد را سوزاندند. به این ترتیب نه تنها خیابان‌ها از اجساد پاک شد، بلکه مردم هم خیالشان راحت شد که احتمال آلوده‌شدنشان کاهش یافته است.

ترس شدید در همه جا سایه افکنده بود و چون مردم مرگ را در کمین خود می‌دیدند و فکر می‌کردند هر آن ممکن است به سراغشان بیاید، دیگر توجهی به قوانین جامعه نداشتند. رعایت قانون و مقررات در سرزمینی گرفتار بیماری تقریباً ناممکن بود، چرا که حکومت هم بیشتر در فکر نجات خود از طاعون بود تا رفاه عمومی شهروندانش. بوکاتچو که شاهد این اتفاقات بود وظیفۀ خود می‌دانست دربارۀ سقوط اخلاقیات و تنزل رفتارهای مدنی که در پیرامونش می‌دید مطلبی بنویسد. او می‌نویسد:

اغلب از مردم می‌شنوم، و می‌بینم، که درست و غلط را تشخیص نمی‌دهند. فقط به امیالشان توجه می‌کنند، و صرفاً... هرکاری را که لذت‌بخش‌تر باشد انجام می‌دهند. فقط مردمان عادی چنین نبودند، بلکه راهب‌ها در صومعه‌هایشان... قانون فرمانبرداری را زیر پا می‌گذاشتند و فساد را بر زندگی‌شان مستولی می‌کردند، به این امید که از طاعون برحذر بمانند. اگر این حقیقت داشته باشد، و ظاهراً دارد، ما این جا چه کار می‌کنیم، منتظر چه هستیم. در چه فکریم؟... چقدر احمقیم که این گونه فکر می‌کنیم!

 

فراگیرشدن خودخواهی

فقط بوکاتچو نبود که هرج و مرج فزاینده در سرتاسر اروپا شوکه و منزجرش کرده بود. ناظران دردمند دیگری هم شاهد نمونه‌های مشابهی از خودخواهی فراگیر از شمال اروپا تا قلب آن بودند. یکی از این افراد ژان دوونت وقایع‌نگار فرانسوی بود. او عبور کُشنده و شتابان طاعون از میان زادگاهش را به تصویر می‌کشد:

در سال‌های 1348 و 1349 چنان مرگ‌ومیر عظیمی به وقوع پیوست که هرگز در گذشته شنیده یا دیده نشده بود... چنانچه فرد سالمی از بیماری عیادت می‌کرد، محال بود جان سالم به در ببرد. [از این رو] در بسیاری از شهرها کشیشان عافیت‌طلبِ بزدل کارشان را ترک گفتند، و وظایف کشیشی خود را به راهبان جسورتر وانهادند. در بسیاری از مناطق از هر بیست نفر به ندرت دو نفر از چنگال مرگ می‌گریختند. مرگ‌ومیر در [بیمارستان] اوتل – دیوی پاریس چنان زیاد بود که تا مدت‌ها گاری‌های مخصوص حمل مردگان روزانه بیش از پانصد نفر را برای دفن به گورستان «بی‌گناهان مقدس» در پاریس می‌بردند.

این همه‌گیری به شهر آوینیونِ فرانسه هم رسید، که در آن زمان مرکز کلیسای کاتولیک و مقر پاپ کلمنت ششم بود. یکی از مقامات برجستۀ کلیسای این شهر وحشت‌زده گزارش داده بود که نیمی از اهالی آوینیون ظرف مدت کمتر از دو هفته از شیوع بیماری جان داده‌اند. او می‌نویسد:

در حال حاضر داخل دیوارهای شهر در و پنجره‌های هفت هزار خانه بسته شده‌اند؛ در این خانه‌ها کسی نیست، همگی از آن جا رخت بربسته‌اند؛ حومۀ شهر دیگر گنجایش کسی را ندارد. پاپ قطعه زمینی نزدیک [کلیسای] «بانوی معجزه‌ها» خریداری کرده و به گورستان اختصاص داده است. در این گورستان از سیزدهم مارس [1348] تا به حال حدود یازده هزار جنازه دفن شده‌اند، این جنازه‌ها به غیر از آن‌هایی است که در گورستان بیمارستان آنتونی قدیس، گورستان‌های متعلق به اعضای کلیسا، و دیگر گورستان‌های آوینیون دفن شده‌اند.

پس از آن که تقریباً کل فرانسه با موج شیوع بیماری به ویرانی کشیده شد، طاعون به کرانه‌های کانال مانش رسید. انگلستان امیدوار بود این آبراه پهناور مانعی بر سر راه این فاجعۀ طبیعی باشد، اما متأسفانه چنین نشد. موش‌هایی که در کشتی‌ها پنهان شده بودند مرگ سیاه را با خود آوردند و در اواخر سال 1348 طاعون از کانال عبور کرد. طاعون از جنوب انگلستان به سوی شمال آن گسترش یافت، و کمتر از یک سال بعد، پس از آن که به سواحل انگلستان رسید، به ارتفاعات اسکاتلند و شرق ایرلند هم راه یافت.

موش‌ها در کشتی‌های تجاری رهسپار سرزمین‌های امروز آلمان، لهستان و روسیه نیز شدند. شهر مسکو بین سال‌های 1352 و 1353 رو به ویرانی رفت. روس‌ها هم همان نشانه‌ها و شمار بالای مرگ‌ومیر ناشی از طاعون در غرب اروپا را ثبت کرده‌اند. ایوانوویچ، شاهزادۀ بزرگ -فرمانروای شرق روسیه- و بسیاری از اعضای خانوادۀ سلطنتی‌اش بر اثر طاعون دار فانی را وداع گفتند. مناطق روسی «پسکوف و نووگورود از شروع سال 1360 بارها به طاعون مبتلا شدند... و دروازه‌هاشان را بستند.» تا همه‌گیری‌های مداوم مرگ سیاه را متوقف کنند.

 

تلفات جانوران

جانوران سرتاسر اروپا هم از پیامدهای مرگ سیاه، چه مستقیم و چه غیرمستقیم، در امان نماندند. از آن جا که در بسیاری مناطق افراد اندکی زنده مانده بودند. یا اصلاً کسی زنده نمانده بود تا از آن‌ها مراقبت کند، چهارپایانی مثل گوسفند، خوک، بز، مرغ و حتی گاو به حال خود رها شده بودند. بسیاری از این جانوران که آزادانه پرسه می‌زدند یا هنوز در مکانی بسته نگهداری می‌شدند مانند انسان‌ها بر اثر ابتلا به طاعون تلف شدند. هِنری نایتون، رویدادنویسی که خود شاهد این اتفاقات بود، می‌نویسد:

گوسفندان زیادی در سراسر مملکت تلف شدند. چنان که فقط در یک چراگاه بیش از پنج هزار گوسفند از بین رفت؛ و چنان متعفن [گندیده] شدند که هیچ پرنده و جانوری به آن‌ها نزدیک نمی‌شد... گاوها و گوسفندها آزادانه در مزارع و میان محصولات پرسه می‌زدند، و کسی نبود که آن‌ها را از آن جا براند یا در جایی جمعشان کند؛ و چون کسی نبود که مراقبشان باشد شمار زیادی از آن‌ها در گودال‌ها و پرچین‌ها تلف شدند، و کاری از دست کسی برنمی‌آمد.

تعداد زیادی از حیوانات وحشی هم بر اثر ابتلا به طاعون مردند. آن‌هایی که زنده ماندند حس می‌کردند انسان‌ها قدرت سابق را ندارند و کنترلشان رو به زوال است. درنده‌ترین حیوانات به محلِ زندگی انسان‌ها می‌آمدند. یکی از کسانی که به این حیوانات برخورده بود رفتار تهدیدآمیز گرگ‌ها و دیگر جانورانی را که به طور معمول محل زندگی‌شان بیشه‌زارهای آلمان بود توصیف می‌کند:

گرگ‌های وحشی به صورت گروهی شب‌ها پرسه می‌زدند و اطراف دیوارهای شهر زوزه می‌کشیدند. در دهکده‌ها آن‌ها عطششان برای خون انسان را با کمین کردن در مکان‌های خلوت فرو نمی‌نشاندند... بلکه بی‌پروا وارد خانه‌هایی که درشان باز بود می‌شدند و کودکان را در آغوش مادرانشان می‌دریدند. آن‌ها نه تنها به کودکان که به مردان مسلح هم حمله‌ور و بر آن‌ها چیره می‌شدند... آن‌ها دیگر حیوان وحشی نبودند، اهریمن بودند. جانوران دیگر هم بیشه‌زارشان را رها می‌کردند. مثلاً کلاغ‌ها در دسته‌های بی‌شمار با قارقارهای گوشخراش بر فراز آسمان شهرها پرواز می‌کردند. صدای زغن‌ها و لاشخورها از آسمان شنیده می‌شد، و فاخته‌ها و جغدها در خانه‌ها فرود می‌آمدند و سراسر شب را آوازی حزن‌انگیز سر می‌دادند.

تمام این رویدادهای عجیب و ترسناک مردم را به فکر فرو برد که چیزی غیرطبیعی و وحشتناک دارد اتفاق می‌افتد. به نظر می‌رسید در همه جا رویدادی ناخوشایند در حال وقوع است که روی کل طبیعت و اجتماع بشری تأثیر می‌گذارد. یکی از اهالی سِینا در ایتالیا، که هر پنج فرزندش را در مرگ سیاه از دست داده بود، آنچه را بسیاری از اروپاییان دربارۀ این فاجعۀ هولناکِ عجیب و غریب به ذهنشان می‌آمد در چند جمله بیان کرده است. او نوشته است: «دیگر ناقوسی [برای مردگان] به صدا درنمی‌آمد. کسی اشکی نمی‌ریخت، دیگر برایشان مهم نبود چه از دست داده‌اند زیرا تقریباً همه در انتظار مرگ بودند.» و می‌افزاید: «مردم می‌گفتند و باور هم داشتند که دنیا دارد به آخر می‌رسد.»

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در مرگ سیاه - قسمت سوم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب مرگ سیاه - انتشارات ققنوس
  • تاریخ: پنجشنبه 29 اردیبهشت 1401 - 13:26
  • صفحه: تاریخ
  • بازدید: 2916

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 3651
  • بازدید دیروز: 4142
  • بازدید کل: 23010179