1
آوارگان عصر باستان
هرچند اصطلاح «پناهجو/ آواره» تا دهۀ 1950 تعریفی حقوقی در نظام بینالمللی نداشت، پناهجو همیشه وجود داشت. همانطور که گیل لوشه نوشته: «از وقتی نوع بشر به صورت گروههای سازمانیافته که در آن عدمتساهل و سرکوب وجود داشته زندگی کرده، موضوع [پناهجویان] موضوع سیاسی و بشردوستانه بوده است.» به گفتۀ لوشه، آلکساندر بتس و جمیز میلنر: «جنگها، اغتشاشات سیاسی، تبعیضهای قومی، درگیریهای مذهبی و نقض گستردۀ حقوق بشر باعث آوارگی انسانها شده است.» تاریخ بشر آکنده از داستانهایی در مورد مهاجرت و طردشدگی است، و احترام به پناهجویان و محافظت از آنها بخش مهم بسیاری از سنن مذهبی و کتابهای مقدس است. در فرهنگهای کهن، پرستشگاهها پناهگاه فراریان از جنگ، بلواهای سیاسی و آزارهای مذهبی بودند. در بسیاری از متون و روایات غیردینی نیز بر یاری کسانی که از سرکوب گریختهاند تأکید شده است.
آوارگان در یونان و روم باستان
چنانکه از ادبیات باستان برمیآید، مسئلۀ آوارگی موضوع مباحث بسیار بوده است. آثار بیشمار ادبی، از اودیسۀ هومر گرفته تا اُدیپوس در کولونوس سوفوکلس، به افراد دربهدر و بیخانمان پرداختهاند که دنبال پناهگاه میگشتند. یونانیها مهماننوازی یا کسنیا را پاس میداشتند که عبارت بود از رفتار محترمانه و سخاوتمندانه با بیگانگان. وقتی اُدیپوس، نابینا و راندهشده از سرزمین مادری خود تبس، به کولونوس (نزدیکی آتن) میرود، تسئوسِ پادشاه بیچونوچرا کمکش میکند. در اودیسۀ هومر هنگامی که اودیسه برهنه و مستأصل در ساحل سخریا، زادگاه فایاکیاییها، آبتنی میکند، با نهایت احترام با او رفتار میشود، هرچند این کار پوسیدون، ربالنوع دریاها، را که کینۀ وی را در دل دارد خشمگین میکند. گرچه این داستانها بیشتر اسطورهاند تا تاریخ، طرز فکر یونانیان در برخورد با بیگانگان را نشان میدهد.
با این حال، شاید هم در واقعیت چنین نبوده است. به نوشتۀ رابرت گارلندِ مورخ، «از هزاران نفری که در یونان بیخانمان میشدند فقط اندکی میتوانستند با استفاده از کسنیا در جستجوی سرپناه موقت یا دایمی باشند، حال این رسم تا چه حد از دشواری آوارگی یا مهاجرت میکاست جای سؤال دارد.» از نظر یونانیان باستان، حتی آنهایی که در شهری مانند آتن در آرامش نسبی زندگی میکردند، احتمال این که مجبور شوند خانههایشان را ترک کنند خطری واقعی بود. اما در بسیاری از جنگهای دامنهدار چنین خطری برای بسیاری از یونانیان به واقعیتی خشن تبدیل میشد.
خانهبهدوشی در یونان باستان امری رایج بود. به نوشتۀ گارلند، «از زمانهای بسیار قدیم یونانیان همواره در حال جابهجایی بودند، و از مسکن مأنوس خود یا به اجبار دیگران رانده میشدند یا... به دلیل مسائل اقلیمی. این ماجرا در سراسر عصر باستان ادامه داشت.» آماری از آوارگان دنیای باستان در دست نیست، اما بیخانمانی رویدادی معمول بود و اکثر آوارگان «که زمانی پیوندهای محکمی با زادگاه خود داشتند، بی آن که نشانی از آنها باقی بماند ناپدید میشدند.» این تا حدی بدان دلیل است که هیچیک از مورخان آن زمان چندان علاقهای به افراد معمولی خانهبهدوش نداشتند. به استدلال گارلند، «هرچند برخی از یونانیانِ نوآور چیزی مانند روزنامه ابداع کرده بودند، واقعاً شک دارم که اخبار مربوط به آوارگان سرخط آن بوده باشد. برای هیچکس... پیامدهای گسترده جنگ، قحطی و رنجهای هزاران قربانیِ چنین مصیبتهایی اهمیت نداشت.» با این حال، معلوم است که تعداد زیادی از یونانیان مشهور مجبور به جابهجایی و پناهندگی در سرزمینهایی غیر از سرزمین مادری خود شدند. از جمله ارسطوی فیلسوف، پوتاگوراسِ ریاضیدان، ائوریپیدسِ نمایشنامهنویس، و توکودیدسِ مورخ.
بعدها در دوران روم نیز تعداد پناهجویان بسیار بود و رومیها تا حدی با این بیخانمانها به سبب وضع اسفناکشان همدردی میکردند، که با توجه به خاستگاه امپراتوری روم جای تعجب ندارد. به گفتۀ ریچارد مایلز، «یکی از عوامل اصلی این احساس همدردی که ریشه در اساطیر خود آنان داشت سرگردانی بنیانگذار افسانهای روم، آینئاس شاهزادۀ تروایی، بود که با گروه کوچکی از همراهان و خویشاوندان نزدیکش تنها بازماندگان ویرانی فاجعهبار شهر زادگاهشان به دست یونانیان.» در جنگ تروا بود.
پناهجویانی که تعدادشان به دهها یا صدها هزار تن میرسید مدام به امپراتوری ثروتمند و وسیع روم سرازیر میشدند. رومیان که همیشه به نیروی کار جدید نیاز داشتند اغلب با آغوش باز بیگانگان را میپذیرفتند. با پناهجویانی که تهدید سیاسی یا نظامی محسوب نمیشدند نسبتاً خوب رفتار میشد. آنها در مزارع کارگری میکردند، در سپاه به خدمت گرفته میشدند و در سراسر امپراتوری به صنعتگری اشتغال داشتند. حتی یکی از حاکمان رومی – امپراتور کاراکالا – به هرکسی که آزاد در امپراتوری به دنیا میآمد، بدون توجه به محل تولد والدینش، شهروندی کامل روم را اعطا میکرد.
تغییر با گذشت زمان
با گذشت زمان این سیاست سخاوتمندانه در مورد پناهجویان دستخوش تغییر شد، بسیاری از مورخان معتقدند احتمالاً بحران پناهندگی در مرزهای شرقی امپراتوری باعث اضمحلال روم شد. با توجه به این که رومیان در گذشته بارها با شرایط مشابهی روبهرو شده و از پناهجویان برای رونق و گسترش امپراتوری خود استفاده کرده بودند، برخورد ضعیف آنها با بحران پناهندگی مورخان را به تعجب واداشته است. به گفتۀ اریک شیلیانو، «رومیان در اسکان پناهجویان و دیگر مهاجران به هیچ وجه تازهکار نبودند. امپراتوری آنها تا زمان حاضر طولانیترین و به لحاظ کثرت قومی و داشتن جامعهای چندملیتی متنوعترین و موفقترین امپراتوری بوده است – حداقل تا زمان ظهور [ایالات متحدۀ آمریکا].»
در سدۀ چهارم ارتشی از هونهای غارتگر، جنگجویانی که در سراسر منطقه به دلیل بیرحمی و قساوتشان از آنها وحشت داشتند، گروه بزرگی از گوتها (از شرق آلمان) را به مرزهای شرقی امپراتوری روم راندند. گوتها در منتهاالیه ساحل رود دانوب، در ترکیۀ کنونی، ساکن شدند. به نوشتۀ ریچارد مایلز، «برای رومیان این بازی برد – برد بود: نیروی انسانی رایگان برای جبران کمبود مداوم آن در ارتش امپراتوری روم. اما آنچه از پی آمد فاجعهای تمام عیار بود.» رومیان سعی کردند گوتها را که از لحاظ تعداد بر آنها برتری داشتند و شمارشان به 100 هزار تن میرسید در منتهاالیه دانوب نگه دارند. گوتها در وضعیت وحشتناکی ماهها در آنجا ماندند. آنها برای تأمین خود به مناطق اطراف حمله میکردند. روایت شده پدران و مادران گوت کودکان خود را در مقابل گوشت سگ به رومیان میدادند تا از گرسنگی نمیرند.
این اوضاع رعبانگیز منجر به جنگ آدریانوپل در ترکیه شد، نزدیک مرز بلغارستان و یونان. ارتش روم شرقی به رهبری امپراتور والنس با گوتها جنگید. این نبرد با پیروزی گوتها و مرگ والنس به پایان رسید. بسیاری از مورخان نبرد آدریانوپل را رویداد سرنوشتسازی برای امپراتوری روم میدانند که منجر به سقوط آن شد. میگویند اگر رومیان با کمی متانت با گوتها رفتار میکردند شاید رویدادهای بعدی که امپراتوری را نابود کرد رخ نمیداد.
در یک مورد مهم دیگر، رومیان به جای تعامل با پناهجویان بیگانه آنها را راندند. آزار و اذیت مسیحیان به دست رومیان کاملاً مستند است و آنطور که امروز هم میدانیم شهادت زیادی مسیحیِ سرسپرده محور این دین است. فردریک ای. نوروودِ مورخ توضیح داده که توجه زیاد مسیحیان به شهدای مسیحیای که در زادگاه خود ماندند و کشته شدند تعداد پناهجویانی را که از آزار و اذیتهای روم گریختند تحتالشعاع قرار داده است: «چه تعداد برای مدتی به کوهها گریختند؟... چه تعداد مهاجرت کردند تا زندگی تازهای را در سرزمینی دیگر با زبانی دیگر شروع کنند؟ که میداند؟»
یهیودیان سرگردان
مانند یونانیان و مسیحیان اولیه، یهودیان نیز تاریخی از سرگردانی دارند. اولین تصویر از یهودی سرگردان را در داستان قابیلِ کتاب مقدس میتوان دید. خروج از مصر، زمانی که گروهی از آوارگان یهودی میگریزند و قبل از رسیدن به «سرزمین موعود» چهل سال در بیابان سرگردان میشوند، داستانی آشناست. اما یک بحران آوارگی دیگر در قرن هشتم قبل از میلاد روی داده است: پس از آنکه آشوریها به اسرائیل باستان حمله کردند و یهودیان دوباره زادبوم خود را ترک کردند.
دورۀ مهم دیگر آوارگی قوم یهود (یا دیاسپورا) سال 70 میلادی بود، زمانی که رومیان اورشلیم را غارت کردند، معبد شهر را ویران ساختند و فقط بخشی از آن را، معروف به دیوار غربی، برجای گذاشتند. به گفتۀ نوروود، «انتقال [یهودیان] به خارج از فلسطین در دو مرحله انجام گرفت. اول، مهاجرت بلادرنگ که اجباری بود. دوم، مهاجرت داوطلبانه اما با سرعت کمتر که در نتیجۀ وخامت اوضاع رخ داد. زندگی یهودیان به صورت متمرکز در فلسطین به پایان رسید.»
شاید معروفترین بحران آوارگی یهودیان در دوران تفتیش عقاید اسپانیا رخ داده باشد. ایزابل و فردیناند، ملکه و پادشاه اسپانیا، شاید در تاریخ به دلیل نقشی که در حمایت از کریستف کلمب برای کشف آمریکای امروز داشتند در یادها مانده باشند، اما قساوت آنها در مقابل یهودیان نیز در تاریخ ثبت شده است. فردیناند و ایزابل قبل از سال 1492 با صدور فرمان اخراج که به فرمان الحمرا نیز معروف است هزاران یهودی را که قربانی آزار و اذیتهای مداوم در اسپانیای کاتولیک بودند مجبور ساختند کشور را ترک کنند.
به یهودیان این فرصت داده شد تا به آیین مسیحیت کاتولیک درآیند، حدود 200 هزار نفر برای ماندن در کشور تغییر دین دادند. اما با وجود این تغییر دین، هنوز هم بسیاری از یهودیان امنیت نداشتند. دادگاههای تفتیش عقاید اسپانیا به دنبال کسانی بودند که در ظاهر دین خود را عوض کرده بودند، اما واقعاً پیرو آیین کاتولیک نبودند. یهودیانی که دین خود را عوض نکرده بودند به پرتغال، ناوار، منطقۀ فرانسوی پرووانس، ایتالیا و شمال آفریقا گریختند. چندان طول نکشید که این کشورها هم فرمان اخراج یهودیان را صادر کردند. سرانجام بیشتر یهودیان اسپانیایی (که سِفاردی هم نامیده میشوند) به امپراتوری عثمانی پناه بردند و در آنجا مسلمانان را با محبتتر و مهماننوازتر یافتند. بسیاری خانۀ جدیدی بسیار دور از اسپانیا در شهرهایی مانند استانبول، ازمیر و ادرنه یافتند، به این ترتیب جوامع و کنیسههای یهودیان در شرق گسترده شد. به طور کلی فرمان فردیناند و ایزابل باعث شد بیش از 100 هزار یهودی این کشور را ترک کنند. هرچند یهودیان در عثمانی رشد کردند، رسیدن به سرزمینهایی چنین دوردست تجربۀ هولناکی بود. مثلاً دُن داوید بن یحیی حدود سال 1440 در لیبسون پرتغال به دنیا آمد. او که تاجری ثروتمند و پژوهشگری سرشناس بود و چندین کتاب نوشته بود متهم شد کسانی را که تغییر کیش دادهاند به بازگشت به دین یهود دعوت میکند. در نتیجه مجبور شد از پرتغال بگریزد و برای این کار بیشتر ثروت خود را داد. اول به ناپل ایتالیا پناه برد، اما پس از آنکه ناپل در سال 1495 به دست اسپانیا تسخیر شد دوباره مجبور به فرار شد. او رهسپار امپراتوری عثمانی شد که عمویش قبلاً بدانجا گریخته بود، اما پولش ته کشید و به مقصد نرسید. در کورفوی یونان مجبور شد اموال منقول خود از جمله یک مجموعه کتاب نایاب را بفروشد تا بتواند به سفرش ادامه دهد. سرانجام به استانبول به نسبت امن رسید، اما باقی عمرش را در تنگدستی گذراند.
شرایط افرادی که تغییر دین داده و در اسپانیا باقی مانده بودند چندان بهتر نبود. دادگاه تفتیش عقاید اسپانیا به سرعت دست به کار شد، نقشه داشت ریشۀ بدعتها و آنهایی را که آنقدر مسیحی نبودند که مقامات کلیسا را راضی کنند بزند. اسپانیاییهای متعصب اصطلاحی برای یهودیانی که به باور آنها به ظاهر به کیش مسیحیت درآمده بودند و در خفا مناسک یهودیت را به جا میآوردند ابداع کردند: مارّانوس (خوک به زبان اسپانیایی). بسیاری از این مارّانوسها سرانجام در سدههای شانزدهم و هفدهم میلادی، به سبب ترس، از اسپانیا و پرتغال گریختند.
در قرن نوزدهم به یهودیان اجازۀ بازگشت به اسپانیا داده شد، اما حکومت اسپانیا فرمان ننگین اخراج را تا سال 1968 به طور رسمی ملغا نکرد. در سال 2015 اسپانیا قانونی تصویب کرد که به نوادگان یهودیان سفاردی اخراجشده از کشور در سال 1492 حق شهروندی دوتابعیتی اعطا میکرد.
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.
بخش بعدی متن را میتوانید در پناهجویان در گذر تاریخ - قسمت دوم مطالعه نمایید.