Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

پاندمی های آنفلوانزا - قسمت چهارم

پاندمی های آنفلوانزا - قسمت چهارم

نویسنده: لیزابت هاردمن
ترجمۀ: فاطمه شاداب

سرفه پرینتوس

اثری قدیمی با عنوان در باب اپیدمی‌ها، که در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن چهارم قبل از میلاد نگاشته شده، معمولاً به بقراط پزشک و فیلسوف یونانی نسبت داده می‌شود، ولی به نظر می‌آید مجموعه‌ای از مشاهدات پزشکان مختلف در آن دوره باشد. در کتاب ششم، که به بقراط و پسرش تسالوس منسوب است، توصیف دقیقی از بیماری‌ای ارائه شده که شباهت‌های بسیاری به آنفلوانزای امروزی دارد. در این کتاب نویسندگان دربارۀ سرفه‌هایی نوشته‌اند که در زمستان آغاز می‌شوند و با علایمی از قبیل عفونت ریه، گلودرد، دردهای عضلانی، و دشواری در بلع و تنفس همراه هستند.

در اوایل سدۀ نوزدهم میلادی، هنگامی که کتاب در باب اپیدمی‌ها به زبان فرانسوی ترجمه شد، مترجم این علایم را به یک بیماری منفرد نسبت داد و آن را اپیدمی دانست و عنوان سرفۀ پرینتوس را برای آن برگزید. پرینتوس نام شهری در غرب ترکیه است که به نظر می‌رسید اغلب موارد بیماری در آن رخ داده باشد. اما واژۀ اپیدمی در زمان بقراط معنای دیگری داشته است. در آن زمان، اپیدمی به معنی گروهی از بیماری‌ها بوده که در مکانی مشخص و در زمانی مشخص رخ می‌داده‌اند، نه یک بیماری منفرد که همزمان عدۀ زیادی را مبتلا کرده است. پژوهشگران امروزی که تعریف قدیمی‌تر اپیدمی را پذیرفته‌اند بر این باورند که سرفۀ پرینتوس احتمالاً مجموعه‌ای از چند بیماری مرتبط با هم مثل دیفتری، سیاه سرفه و آنفلوانزا بوده است، نه اپیدمیِ واقعیِ یک بیماری منفرد.

 

آنفلوانزا در قرون وسطی

در دوران قرون وسطی احتمالاً شیوع گستردۀ بیماری آنفلوانزا چندین مرتبه رخ داده است. تاریخ‌نویسان مختلفی چندین نوبت شیوع بیماری را در قرن نهم و دهم میلادی شرح داده‌اند. طبق نوشته‌های آوگوست هیرش، پزشک و تاریخ‌نگار آلمانی (1817 – 1894 م)، اولین اپیدمی که قطعاً مربوط به آنفلوانزا بوده در سال 1173 م رخ داده است، اما عدۀ دیگری اولین اپیدمی واقعی آنفلوانزا را در زمان‌های دیرتر یعنی سده‌های دوازدهم، سیزدهم و چهاردهم میلادی دانسته‌اند. حتی بعضی تاریخ‌نگاران سال 1510 را سال اولین اپیدمی واقعی آنفلوانزا مطرح کرده‌اند.

تا قرن دوازدهم میلادی نیز همه‌گیری بیماری‌های شبیه آنفلوانزا گزارش شده است که بدون دانش امروزی دربارۀ بیماری‌های عفونی، نمی‌توان فقط آنفلوانزا را علل این همه‌گیری‌ها دانست. از آن‌جا که ویروس آنفلوانزا به سرعت تغییر می‌کند و سال به سال چهرۀ جدیدی می‌گیرد، غیرممکن است بتوانیم با قطعیت بگوییم که یک بیماری بخصوص آنفلوانزا بوده یا یکی از بیماری‌های شبیه آن.

 

بیماری تعریق

در اواخر اوت 1485 م، هنری هفتم، پادشاه انگلستان، سرمست از شکست دادن ریچارد سوم در نبرد بازورث وارد لندن شد تا حکومتش را در مقام پادشاه آغاز کند، اما تاج‌گذاری او به علت بیماری ناشناخته‌ای که در پایتخت فراگیر شده بود به تعویق افتاد. پزشکان لندنی می‌دانستند که این بیماری طاعون نیست (همان بیماری مرگبار و خطرناکی که قرن پیش از آن تمام اروپا را به نابودی کشانده بود)، و در ضمن شبیه هیچ‌یک از بیماری‌های دیگری که تا آن زمان دیده بودند هم نبود.

علایم بیماری به‌سرعت و ناگهانی ظاهر می‌شدند: احساس مبهم بی‌قراری که پس از آن تب، لرز، سردرد، احساس خستگی شدید، دل‌درد، تنگی نفس شدید و درد بسیار شدید در ناحیۀ گردن، پشت و شانه‌ها عارض می‌شد. ممکن بود این علایم چند ساعت طول بکشند و پس از آن علایم دیگری از قبیل هذیان، تپش قلب و تعریق شدید به وجود بیاید که نام بیماری هم از این علامت گرفته شده است. پولیدور ویرژیل نویسنده‌ای است که در آن دوران توصیف دقیق از بیماری ارائه داده است. او می‌نویسد:

ناگهان تعریق شدید و مرگباری عارض می‌شد و همزمان بر اثر تب، سردرد شدید و معده‌درد هم وجود داشت. وقتی بیماری به سراغ افراد می‌آمد، برخی دیگر نمی‌توانستند گرما را تحمل کنند و اگر در رختخواب بودند، پتوها را کنار می‌زدند یا خود را برهنه می‌کردند، برخی دیگر عطش خود را با نوشیدنی‌های خنک برطرف می‌کردند، در حالی‌که بعضی دیگر گرما و بوی گند عرق را تحمل می‌کردند (عرق بیماران بوی زننده‌ای داشت). ... تقریباً همۀ افراد مبتلا بعد از شروع تب، دیر یا زود می‌مردند و به‌ندرت از هر صد نفر بیمار یک نفر جان سالم به در می‌برد. کسانی که بیست‌وچهار ساعت بعد از پایان تعریق زنده می‌ماندند... از شر آن خلاص نمی‌شدند، زیرا دوباره دچار تب و تعریق می‌شدند و عده‌ای بعد از آن جان می‌دادند.

مرگ ممکن بود در فاصلۀ چند ساعت بعد از شروع علایم رخ دهد و مردم واقعاً در خیابان‌ها می‌افتادند و می‌مردند. از دست پزشکان کار چندانی برنمی‌آمد، جز این‌که بیماران را به رختخوابشان برگردانند و تلاش کنند تا حدی علایم بیماری را تخفیف دهند. به اطرافیان بیمار توصیه می‌شد نگذارند بیمار به خواب برود، زیرا گمان می‌کردند این کار منجر به مرگ او شود.

در اواخر ماه اکتبر، وقتی سرانجام بیماری فروکش کرد، هزاران نفر از فقیر و غنی، از جمله شهردار لندن و شش نفر از شورای شهر، جانشان را از دست داده بودند. در سال 1492 بیماری مشابهی در ایرلند شایع شد که معلوم نیست دقیقاً همین بیماری بوده باشد. در سال 1502، بیماری تعریق جانِ آرتور، شاهزادۀ ولز، برادر بزرگ‌تر هنری ششم را گرفت. هنری بعدها با همسر جوان آرتور به نام کاترین ازدواج کرد – کاترین اولین همسر از شش همسر او بود.

بیماری تعریق در سال 1507 بار دیگر به انگلستان بازگشت و دوباره در سال 1517 بروز کرد. همه‌گیری سال 1517 بسیار شدید بود و در بعضی شهرها تقریباً نیمی از جمعیت جان باختند. همه‌گیری چهارم در سال 1528 روی داد و به‌سرعت سراسر انگلستان را در برگرفت. هنری ششم، که حالا پادشاه انگلستان شده بود، از لندن گریخت و برای پیشگیری از ابتلا به بیماری هر دو روز یک بار محل اقامتش را تغییر می‌داد. این بار بیماری در سراسر اروپا منتشر شد و جان هزاران نفر را گرفت، هرچند شواهدی دال بر شیوع بیماری در فرانسه یا ایتالیا وجود ندارد. در پایان آن سال، بیماری تقریباً به طور کامل ناپدید شد. همه‌گیری پنجم در سال 1551 رخ داد و، بعد از بروز دوباره و کوتاه‌مدت در سال 1578، هیچ‌گاه دوباره عارض نشد.

علت واقعی بیماری تعریق هیچ‌گاه به‌درستی تشخیص داده نشد. با توجه به علایم بیماری و سرشت آلوده‌کنندۀ آن، احتمالاً یکی از سویه‌های ویروس آنفلوانزا با بیماری‌زایی بالا علت آن بوده است. این بیماری برخلاف آنفلوانزای معمولی مردان جوان و سالم را از پای درمی‌آورد. زنان، کودکان و سالخوردگان معمولاً جان به در می‌بردند. به همین دلیل ممکن است بیماری‌های احتمالی دیگری از جمله هانتاویروس هم یکی از عوامل ایجاد بیماری تعریق باشد. گمان می‌رود این بیماری را مردان فرانسوی که هنری هفتم را در جنگ برای به دست آوردن تاج و تخت انگلستان همراهی می‌کردند به انگلستان آورده باشند. اغلب سربازان فرانسوی در برابر این بیماری مصونیت داشتند، ولی انگلیسی‌هایی که قبل از آن در معرض این بیماری قرار نگرفته بودند مستعد ابتلا به بیماری بودند.

یکی از پزشکان آن دوران به نام جان کایوس در مورد بیماری تعریق در سال 1552 مطالبی نوشته است. او در مورد سرعت پیشرفت بیماری و منجر شدن آن به مرگ چنین می‌نویسد:

عده‌ای در حالی‌که کنار پنجره ایستاده بودند در دم جان می‌دادند، عده‌ای در حال بازی با کودکان در کنار خانه، و عده‌ای در کمتر از یک ساعت می‌مُردند، به این ترتیب افرادی که زنده مانده بودند شام را در میان غم و اندوه می‌خوردند... وقتی بیماری کسی را مبتلا می‌کرد، او را با خود می‌برد، بعضی را در بیداری بعضی را در خواب، بعضی را در حالت خوشحالی بعضی را در حالت غمگین، بعضی را گرسنه بعضی را سیر، بعضی را در حال کار بعضی را بیکار در خانه، گاهی سه نفر گاهی پنج نفر، گاهی هفت گاهی هشت، و گاهی بیشتر، گاهی همۀ افراد [یک خانواده] از بین می‌رفتند.

کایوس علت بیماری را ملغمه‌ای از چند چیز می‌داند، از جمله تأثیر صورت‌های فلکی «که قدرت زیادی دارند و بر تمام امور دنیوی مسلط‌اند»، سرشت آلوده و فاسدکنندۀ خاک و هوای انگلستان، و «ارواح ناپاک» که به علت خوردن بیش از حد گوشت فاسد و میوه‌های گندیده در بدن افراد حلول می‌کنند.

 

ورود آنفلوانزا به آمریکا

نمی‌توان با اطمینان گفت در سال 1492 که اولین اروپاییان به رهبری کریستف کلمب، کاشف ایتالیایی، به جزایر دریای کارائیب رسیدند، چند نفر در آن منطقه زندگی می‌کرده‌اند. اما طبق برآوردها، جمعیت آن ناحیه دویست‌وپنجاه هزار تا بیش از یک‌میلیون نفر بوده است. اما آنچه قطعاً می‌دانیم این است که بعد از دومین بازدید کلمب از جزیرۀ سانتو دومینگو [پایتخت فعلی دومینیکن] در سال 1493، علایم بیماری‌ای که امروز گمان می‌کنیم آنفلوانزا بوده است، به‌طور ناگهانی ظاهر و به‌سرعت بین جمعیت بومیِ آراواک منتشر شده است.

این بیماری هزاران نفر از قوم آراواک را به کام مرگ فرستاد و در ضمن جان هزار و دویست ملوان اسپانیایی را هم گرفت. بارتولومه دِ لاس کاساس، اسقف کاتولیک، دربارۀ کاهش جمعیت جزایر به تفصیل نوشته است. او در سال 1516 نوشت: «هیسپانیولا غارت شده، ویران شده و از جمعیت خالی شده است، زیرا در عرض فقط چهار ماه، یک سوم سرخپوستان... مرده‌اند.» او در سال 1552 نوشت،

روز شنبه 29 مارس [1494]، آدمیرال [کلمب] به جزیره لاایزابلا رسید و جزیره‌نشینان را در موقعیت اسفباری دید، زیرا فقط عدۀ کمی از آن‌ها از بیماری و مرگ جان به در برده بودند... دون بارتولومه کلمب [برادر کریستف کلمب] هنگام ورود به ایزابلا متوجه شد که تقریباً 300 نفر [از اسپانیایی‌ها] به علت بیماری‌های مختلف مرده‌اند. مشاهدۀ گرفتاری‌ها و مصیبت‌های هر روزۀ سرخپوست‌ها از این هم بدتر بود. بیماری، نکبت و مرگ بیداد می‌کرد و پدران، مادران و فرزندان بی‌شماری تلف شدند... در سال 1494 جمعیت زیادی در این جزیره زندگی می‌کردند، ولی در سال 1506 فقط یک‌سوم از آن جمعیت باقی مانده بود.

خود کریستف کلمب هم در دوران اپیدمی بیماری مبتلا شد و تا مارس سال بعد بهبود کامل حاصل نکرد.

به علت شیوع ناگهانی بیماری در اواخر پاییز و نرخ مرگ‌ومیر بالای آن و این واقعیت که هشت خوکی که از اروپا آورده شده بودند آزادانه با خوک‌های وحشی ساکن جزیره زندگی و جفت‌گیری کردند، تاریخ‌نویسان گمان می‌برند بیماری‌ای که باعث مرگ‌ومیر شدید جمعیت بومی شده سویه‌ای از آنفلوانزای خوکی بوده است. آنفلوانزا و بیماری‌های دیگر اروپاییان از جمله آبله و تیفوس جمعیت بومی غیرمصون را مبتلا کرده و در نتیجه در سال 1517 فقط چهارده‌هزار نفر از جمعیت قوم آراواک در هیسپانیولا باقی مانده بودند. در آماری که در سال 1574 گرفته شده، از قوم آراواک هیچ‌کس جان سالم به در نبرده بود و اسپانیایی‌ها و بردگان آفریقایی وارداتی جایگزین جمعیت بومی شده بودند.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در پاندمی های آنفلوانزا - قسمت پنجم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب پاندمی های آنفلوانزا - انتشارات ققنوس
  • تاریخ: پنجشنبه 18 فروردین 1401 - 12:18
  • صفحه: تاریخ
  • بازدید: 2540

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 1168
  • بازدید دیروز: 3514
  • بازدید کل: 23040603