آغاز جنگ سرد
در پنجم مارس سال 1946، وینستون چرچیل، نخستوزیر وقت بریتانیا، در وستمینستر کالج در فولتونِ میزوری جملهای به زبان آورد که تا پایان قرنِ بیستم طنینی ناخوشایند یافت. «از استتین در بالتیک تا تریسته در آدریاتیک پردهای آهنین قاره [اروپا] را به دو بخش تقسیم کرده است.» چرچیل این جمله را برای جمعی از شنوندگانش گفت که پرزیدنت هری اس. ترومن نیز یکی از آنان بود. سال بعد برنارد باروک، دیپلماتی آمریکایی، در کلمبیا، کارولینای جنوبی، در توصیف روابطِ رو به اضمحلالِ ایالات متحده و اتحاد شوروی از اصطلاحی جدید استفاده کرد: «نباید خود را فریب بدهیم. امروز ما درگیر و دار جنگ سرد هستیم.»
تقریباً تا نیم قرن این دو اصطلاح کوتاه و ساده – پردۀ آهنین و جنگ سرد – چکیدۀ تعارضِ افکار دو دشمن بود، تعارضی که در سرتاسر جهان اشاعهاش میدادند. پردۀ آهنین اصطلاحی نمادین بود به معنای عدمِ آزادی مردمی که پس از جنگ جهانی دوم، با پذیرش اجباری حکومت کمونیستی روزگار میگذراندند. جنگ سرد به معنای نبرد میان اعتقادات متفاوتِ سیاسی و اقتصادیِ اتحاد شوروی و آمریکا برای کسبِ تفوق بود. این جنگ معمولاً از طریق تبلیغات و اختصاص کمکهای اقتصادی و نظامی به دیگر کشورها صورت میگرفت، اما هر از گاه، این نبرد موجب بروز جنگی «تمام عیار» میشد، مثل جنگ کره، یا یک دهه بعد در ویتنام، کشور آسیایی دیگری که به دلیل تعارض میان کمونیسم و دموکراسی به دو نیم تقسیم شده بود.
جهان پس از جنگ
بذرهایی که در نهایت میوۀ تلخ جنگ سرد و جنگ کره را به بار آورد، در جنگ جهانی دوم پاشیده شده بود. این بذر، ویرانی و نابودی چشمگیری بود که از پیِ هولناکترین جنگ جهانی قرن بیستم به بار آمده بود. به استثنای ایالات متحده، که تقریباً از ویرانیهای جنگ جهانی دوم مصون ماند، متفقینِ پیروز برای شکست دادنِ آلمان و ژاپن بهای بسیار سنگینی پرداختند. گرچه ساختارهای اقتصادی و اجتماعی این دو کشور به واسطۀ جنگ زمینی و بمبارانهای ویرانگر هوایی، از جمله پرتاب دو بمب اتمی بر خاک ژاپن، نابود و متلاشی شد، بریتانیای کبیر، فرانسه و دیگر کشورهای اروپایی، و نیز کشورهای آسیایی و حوزۀ اقیانوس آرام همچون فیلیپین، کره و چین هم دچار مصیبتهای مشابه شدند. روبرت کِلیِ مورخ در اثر خود به نام شکلگیری گذشتۀ آمریکا بخشی از شرایط هولناک پس از جنگ را تشریح کرده:
«اروپا دچار فروپاشی شده بود. راههای آهن، کارخانهها، مراکز مولدّ برق، مراکز بانکداری، موجودی سرمایهها، مزارع و بازارها، همه و همه به واسطۀ جنگ کاملاً نابود شده بودند. دولتهای کشورهای اروپایی هریک با تجربۀ بحرانهای پیاپی، و تحت فشار نیازهای میلیونها پناهنده، در کمال یأس و استیصال تلاش میکردند که مردم گرسنه و قحطیزده را سیر کنند و در عین حال، نمیتوانستند در هیچ کجای جهان به سرمایه دست یابند.»
وقتی آلمان سرانجام در هفتم ماهِ مۀ سال 1945 تسلیم شد، سربازان شوروی در عمل کنترل نیمی از آلمانِ شکستخورده، و همچنین نُه کشورِ سابقاً مستقلِ اروپای شرقی، از جمله لهستان، چکسلواکی و مجارستان را به دست گرفته بودند. رهبران بزرگ متفقین – فرانکلین دی. روزولت رئیس جمهوری آمریکا، چرچیل نخستوزیر بریتانیا و ژوزف استالین رئیس دولت شوروی – قول داده بودند که وقتی جنگ به پایان رسید، مردمی که در قلمروهای اشغالی زندگی میکنند، میتوانند به میل خودشان برای کشورهای پایمال شده و درهمریختهشان دولتهای جدید برگزینند.
اما وقتی استالین به قول خود پایبندیای نشان نداد و، در واقع، با توسل به زور و قدرت، در کشورهای تحت اشغال رژیمهای کمونیستی تأسیس کرد، مقامات رسمی آمریکایی، از بیم آن که آیندۀ اروپا در خطر است، به این نتیجه رسیدند که باید با چالش کمونیستی رودررو شوند. به این ترتیب بود که کشمکشی پدید آمد که در نیمۀ دومِ قرنِ بیستم امور جهانی را تحتالشعاع قرار داد. رابرت لِکی در جنگهای آمریکا مینویسد که از وقتی جنگ جهانی دوم پایان یافت، هیچکس روی آرامش واقعی را ندید:
«از آنجا که هدف جنگ صرفاً نه شکستدادنِ دشمن، که تضمین صلحی مطمئنتر و بادوامتر است، جنگ به ناکامی و شکستی مصیبتبار ختم شد. [اتحاد شوروی] و آمریکا، که از پیِ جنگ به مثابه [تنها] ابرقدرتها [ی جهان] سر برآورده بودند، نمیتوانستند اختلافهایشان را [قاطعانه رفع کنند] و هر دو ایجاد صلح جهانی را هدف مشترکِ خویش قرار دهند؛ چون نابودی امپراتوریهای آلمان و ژاپن نوعی خلأ قدرت پدید آورده بود که [اتحاد شوروی] آسمیهسر خود را به داخل آن افکنده بود، و همانجا نیز در نهایت با ایالات متحده روبرو شد. جنگ سرد به همین شکل آغاز شد.»
از دشمنی تا اتحاد
ضربالمثلی قدیمی میگوید: «دشمنِ دشمنِ من، دوستِ من است.» همین منطق ناهنجار بود که باعث شد اتحاد شوروی و ایالات متحده علیه آلمان نازی، به رهبری آدولف هیتلر، با هم متحد شوند. اما این اتحاد از همان آغاز متزلزل بود، چون نظامهای سیاسی و اقتصادی متضاد این دو کشور پیشاپیش سه دهه بود که آنها را از یکدیگر جدا کرده بود.
وقتی کمونیستها در سال 1917 نیکلای دوم، تزار روس، را سرنگون کردند و موعظههای سیاسیشان پس از جنگ جهانی اول در کشورهای اروپایی اغتشاش و بینظمی شدید ایجاد کرد، آمریکاییها ترسیدند که این ایدئولوژی عجیب و غریب و جدید کشور خودشان را نیز به خطر بیندازد. کمونیسم نوعی دولتِ تکحزبی و خودکامه است که در آن دولت صاحب و مدیر تمام بخشهای اقتصادی کشور است. به این لحاظ، این نظام با نظام دموکراسی و کاپیتالیسمِ آمریکایی، که بر مالکیت شخصی اموال و اقتصاد آزاد استوار است، ضدیت دارد.
در برابرتلاش برای یافتن کار و نیز در واکنش به مهاجرت میلیونها انسان که در اوایل قرن بیستم در پی زندگی بهتر به آمریکا مهاجرت کردند، ترس از کمونیسم در قالب اصطلاح «ترسِ سرخ» سرتاسر ایالاتمتحده را فرا گرفت. در سال 1919، دادستان کلی به نام ای. میچل پالمر هزاران تن از کسانی را که به حزب نوپای کمونیست و دیگر گروههای تندروی سیاسی و کارگری در آمریکا وابسته بودند دستگیر کرد، چون دولت معتقد بود که ایدههای اجتماعی جدید آنها به آمریکا صدمه خواهد رساند. گرچه اتهام بسیاری از این افراد ثابت نشد، صدها تن بیگناه، از جمله بسیاری از کودکان به کشورهای سابقشان بازگردانده شدند.
این ارتباط خصومتآمیز در خلال جنگ دوم جهانی تا حدّ زیادی تغییر کرد. اولین و آخرین دشمن آمریکا به واسطۀ مقاومت دلیرانه در برابر در تهاجم گستردۀ نازیها به متحدی قابل ستایش بدل شد که میلیونها سرباز آلمانی را که به اتحاد شوروی حمله کرده بودند دست و پا بسته کرده بود تا ایالاتمتحده، بریتانیا و دیگر مللِ متفق بتوانند سهلتر از پیش به آلمان در اروپا حمله کنند. ایالاتمتحده به لحاظ مواد غذایی، تدارکات پزشکی و تسلیحات صدها میلیون دلار به اتحاد شوروی کمک کرد، و آمریکاییها به واسطۀ شجاعت و توانایی بالای سربازان روسی در نبرد با آلمان یکّه خوردند. در خلال جنگ، رئیس جمهور فرانکلین دی. روزولت یک بار به شوخی گفت که سربازان شوروی را نباید «رام» کرد، چون آنها «سگهایی از نژاد عالی» هستند.
آغاز جنگ سرد
اما این دوستیِ دور از ذهن که در طی سالیان جنگ شکل گرفته بود، پیش از پایان جنگ متزلزل و گسیخته شد. اکثر مورخین شروع جنگ سرد را زمان برگزاری کنفرانس یالتا میدانند، گردهماییای که روزولت، چرچیل و استالین از چهارم تا دوازدهم فوریۀ سال 1945 در کریمه، استراحتگاه تزارهای روسیه در کنار دریای سیاه، در آن شرکت داشتند. هنگامی که آلمان در آستانۀ شکست قرار گرفته بود، سه قَدَرقدرت، نامی که جهانیان در آن دوره به این سه کشور متفق داده بودند، با یکدیگر ملاقات کردند تا در مورد سازماندهی مجدد جهانِ پس از جنگ به توافق و طرحی مشترک برسند.
در یالتا هر سه رهبر قول شرف دادند که اعلامیه اروپای آزاد را رسماً به آگاهی دنیا برسانند، که براساس آن «حق تمام ملتها برای انتخاب نوع دولتی که میخواهند در پناه آن زندگی کنند [و] احیای مجدد حق خودمختاری و برخورداری از دولت مستقل برای مللی که به واسطۀ حملۀ کشورهای مهاجم از آن محروم شدهاند» به رسمیت شناخته شد. اما استالین از همان آغاز هرگز قصد نداشت که به این توافق پایبند بماند و در عوض تصمیم گرفت سرزمینی را که نیروهایش در خلال نبرد تسخیر کرده بودند برای اتحاد شوروی حفظ کند. استالین یک بار در توجیه این کارش گفت: «این جنگ دیگر مانند گذشته نیست. هرکس که قلمروی را تسخیر کند، میتواند نظام اجتماعی خودش را بر آن سرزمین تحمیل کند. هرکس نظام خود را تا به آن جا که ارتشش توان پیشروی دارد تحمیل میکند. غیر از این هم نمیتواند باشد.»
روزولت در یالتا بیمار و فرسوده بود و هنوز به دلیل حملۀ قلبیای که تابستان قبل دچارش شده بود، و فقط چند هفته پیش از آخرین حملۀ مرگبارش که به فوت او منجر شد، به شدت ضعیف و سُست شده بود. بیماری رئیسجمهور یکی از دلایلی است که احتمالاً موجب شد او به انگیزههای حقیقی استالین پی نبرد، اما پاول جانسون در تاریخ مردم آمریکا در مورد ناکامی روزولت از درک نقشۀ استالین دلیل دیگری را نیز مطرح میکند:
«او [روزولت] گرچه در مورد سیاست داخلی آمریکا اغلب باهوش و گاه زیرک بود، به شدت سادهلوح و گاه به نحوی دردناک غافل از استراتژی سیاسی [بینالمللی] بود. به ویژه، او مانند بسیاری از روشنفکران و شِبهروشنفکران دورانِ خویش فقط صورت ظاهر اتحاد شوروی را میدید - «دموکراسی خلق» و عاشق صلح که آرزوی عمیقش بهبود بخشیدن به شرایط کارگران سرتاسر جهان است.
در یالتا سه قدرت تصمیمات بسیار مهمی اتخاذ کردند. آنها توافق کردند که یک سازمان جهانیِ حافظ صلح تشکیل دهند، که در نهایت به سازمان ملل متحد تبدیل شد؛ و نیز تقسیم آلمان به چهار منطقۀ اشغالی، وادار کردن آلمان به پرداخت غرامت و عاجز ساختن این کشور از آغاز کردن جنگی جدید، به محاکمه کشیدنِ جنایتکاران جنگی نازی و برگزاری انتخابات آزاد در کشورهای اشغالی از دیگر تصمیمات این جلسه بود. آنها همچنین پیمان سّری بستند که به موجب آن چرچیل و روزولت متعهد شدند قلمروی را که روسیه در جنگ 1904 با ژاپن از دست داده بود – جزایر کوریل و اراضیای در منچوری – به استالین بازگردانند، البته به شرط آن که روسیه در شکست دادنِ ژاپن کمک کند.
گرچه روزولت به دلیل توافقاتی که جملگی به نفع اتحاد شوروی بود به شدت مورد انتقاد واقع شد، گویا او تنها شخصی نبود که اعتقاد داشت پس از متوقف شدنِ جنگ روسها همچنان متحد باقی خواهند ماند. براساس نظرسنجیای که در ژوئن سال 1945 انجام شد، ثابت شد که بیش از نیمی از شهروندان ایالاتمتحده تصور میکردند که اتحاد شوروی به تعهداتی که در کنفرانس یالتا و دیگر کنفرانسها داده بود متعهد خواهد ماند.
مورخین همچنین معتقدند که روزولت بیش از حدّ سخاوتمند بود، چون سادهلوحانه معتقد بود که اگر با استالین رفتار خوبی داشته باشد، اتحاد شوروی در بازسازی جهان آزادِ پس از جنگ و برای شکست دادن ژاپن – که براساس نظر مشاورانِ نظامی روزولت در کاهش میزان تلفات ایالاتمتحده مهم بود – کمک خواهد کرد و به سازمان ملل، نهاد جدیدی که قرار بود تأسیس گردد، خواهد پیوست تا به عقیدۀ روزولت صلح جهانی در آینده تضمین شود. روزولت زمانی گفته بود: «به گمانم اگر تا حدّ امکان هرآنچه او [استالین] میخواهد به او بدهم و در عوض چیزی از او نخواهم، او نیز سعی نخواهد کرد که سرزمینی را اشغال کند و برای ساختنِ جهانی بهرهمند از دموکراسی و صلح به من کمک خواهد کرد.»
اما ثابت شد که ایمان روزولت به استالین موجّه نبوده است. روبرت لِکی و بسیاری دیگر از مورخین مدعیاند که توافقات روزولت در یالتا برای سرتاسر جهان عواقب فاجعهآمیزی در پی داشت:
«در یالتا توافقاتی صورت گرفت و امتیازاتی به استالین داده شد که وی به موجب آنها توانست در لهستان حاکمانی دستنشانده سرِ کار بیاورد و شرایط مخالفت با تسخیر اروپای مرکزی و بالکان توسط نیروهای سرخ دشوارتر گردد. یالتا همچنین اتحاد شوروی را به بهای از دست رفتن قدرت چیانکایشک [رهبر ملیگرای چین] و هموار کردن راه انقلاب برای مائوتسه تونگ، رهبر کمونیست چین، به قدرتی آسیایی بدل کرد.»
درحالی که استالین در یالتا قولهای توخالی میداد، نیروهای شوروی در لهستان و دیگر کشورهای تحت اشغال شوروی، گروههای سیاسیِ غیرکمونیست را سرکوب میکردند و دولتهای کمونیستیای بر سر کار میآوردند که تحت تسلط شوروی باشد. اما چند هفته پس از پایان کنفرانس یالتا، مقامات آمریکایی متوجه شدند که استالین چه میکند. در ششم آوریل، درست شش روز قبل از مرگ روزولت، آوِرِل هریمَن، سفیر ایالاتمتحده در اتحاد شوروی، تلگرامی مفصل برای وزارت امور خارجه فرستاد و ضمن آن اهدافِ حقیقی استالین را پس از جنگ افشا ساخت:
«حال ما شواهد بسیاری داریم که ثابت میکنند دولت شوروی تمام مسائل را از دیدگاه حفظ منافع خودخواهانۀ خود در نظر میگیرد. ما باید به روشنی دریابیم که برنامۀ شوروی پایهگذاری استبداد و پایان بخشیدن به آزادی فردی و دموکراسی، به آن شکلی که ما میشناسیم و محترم میشمریم است.»
شواهدی وجود دارند که ثابت میکنند اگر روزولت زنده مانده بود، در ارتباطاتش با رهبر شوروی بیش از پیش جانب احتیاط را رعایت میکرد. روزولت در وارم اسپرینگزِ جرجیا گفت: «آوِرِل حق دارد. نمیتوان به استالین اعتماد کرد.» متأسفانه روزولت بسیار دیرهنگام از خیانت شوروی آگاه شد. چند روز بعد روزولت درگذشت.
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.
بخش بعدی متن را میتوانید در جنگ کره - قسمت دوم مطالعه نمایید.