ریشههای انقلاب
در 23 اوت 1754، پیکی از کاخ بزرگ ورسای در فرانسه رهسپار شد تا پیامی را به شاه لوئی پانزدهم در کاخش در شوئازی بدهد. این پیک مأموریت داشت که تولد نوۀ تازۀ شاه، لوئی اوگوست، را اطلاع دهد. اما نتوانست پیامش را برساند. چون در راه از اسب فرو افتاد، گردنش شکست و جان باخت. شاید این نشانۀ سرنوشت دهشتناکی بود که در انتظار این کودک خانوادۀ سلطنتی بود، که قرار بود وقتی بزرگ شد شاه لوئی شانزدهم شود.
حقوق الهی پادشاهان
در سال 1774 لوئی اوگوست با عنوان شاه لوئی شانزدهم به سلطنت رسید. او یکی از اعضای دودمان دیرپای پادشاهان بوربون بود و عقیده داشت به ارث بردن سلطنت یک حق خدادادی برای اوست. این عقیده حق الهی پادشاهان نامیده میشد، عقیدهای که بسیاری از مردم اروپایی و پادشاهانشان به آن باور داشتند. بنابر این عقیده، پادشاهان حق فرمانروایی خود را نه از خواست مردم بلکه مستقیماً از خدا دریافت میکردند. از آن جا که خدا پادشاه را بر میگزید، شاه تنها میبایست به خدا پاسخگو باشد، نه به مردم – عقیدهای که سبب سوءاستفادههای بسیاری میشد.
تعبیر حق الهی پادشاهان در فرانسه در دورۀ جَدّ لوئی، لوئی چهاردهم، به اوج خود رسیده بود. لوئی چهاردهم، معروف به پادشاه بزرگ یا پادشاه آفتاب 72 سال، تا سال 1715، فرمانروایی کرده بود. او پادشاه خودکامهای بود که عقیده داشت او و تنها او صاحباختیار حکومت است. میگویند اعلام کرده بود: «من حکومت هستم!» مشخصۀ فرمانروایی او استبداد، ولخرجیهای گزاف، جنگهای پرهزینه، و گرفتن مالیات سنگین از طبقات فرودست بود. در دورۀ او، دادگاهها – به جای اجرای عدالت – به ابزار ستمگری تبدیل شدند. جانشینش کمی بهتر بود. لوئی پانزدهم ضعیفالنفس و عاشق لذتجویی بود. معشوقهها و نورچشمیهای درباریاش خزانه را بیشرمانه غارت کرده بودند. لوئی پانزدهم به خاطر ولخرجیهایش و به خاطر جنگهای پرهزینه و مصیبتبارش، از جمله «جنگ هفتساله» که در آن فرانسه مستعمرات خود را در کانادا و هندوستان به بریتانیای کبیر واگذار کرد، نفرت مردم را برانگیخت. لوئی پانزدهم متوجه بود که دارد کشورش را به بحران مالی میکشاند، اما اهمیت چندانی نمیداد. با خودخواهی اظهار میداشت: «پس از من، بگذار طوفان نوح بیاید!»
لوئی شانزدهم و ماری آنتوانت
لوئی شانزدهم، برخلاف پدربزرگش، خوشقلب و خیرخواه بود، هرچند ظاهری سرد و تشریفاتی داشت. یک مقام عالیرتبۀ دربار چنین گزارش داده است:
هیچگاه کسی را نمیشناختم که چنین نمودهای متناقضی از خود بروز دهد. نمیشد کسی با او از بلاهایی که بر سر مردم میآمد سخن بگوید و نشانۀ دلسوزی و غمخواری را در چهرهاش نبیند، با این حال پاسخهایش غالباً خشک، لحنش خشن، و رفتارش بیاحساس بود.
متأسفانه لوئی از اراده و درایتی همسنگ با نیّات خیرش برخوردار نبود.
بنابر گزارشها، لوئی مرد خوشقیافهای نبود، حدود 168 سانتیمتر قد داشت و تا حدی چاق بود. هرچند چشمهای آبی روشن و موهای بور پُرپشت داشت، چهرهاش رنگپریده بود، با دهانی گشاد و غبغبی آویخته، و آن قدر نزدیکبین بود که نمیتوانست اشخاص را از چند قدمی تشخیص دهد.
درحالی که لوئی شانزدهم در آغاز سلطنتش مورد علاقۀ بسیاری از فرانسویان بود، همسر و ملکهاش ماری آنتوانت مورد نفرت عمومی بود. هنگامی که آن دو ازدواج کردند، لوئی پانزده سال داشت و ماری چهارده سال. ماری دختر ماریا – ترزا ملکۀ قدرتمند اتریش بود. از آن جا که اتریش دشمن سنتی فرانسه بود، از ماری آنتوانت غالباً با لحن تحقیرآمیز «زن اتریشی» یاد میشد. ماری آنتوانت باهوش، سرزنده و زیبا بود و چهرهای دوستداشتنی با چشمهای آبی و موهای بور داشت. او زنی پرانرژی نیز بود؛ میگفت: «من نیاز به جنبوجوش دارم؛ من نیاز به تغییر دائمی دارم.» وقتش را با کارهای تجملاتی و پُرهزینه پُر میکرد: قماربازی، به صحنه بردن تولیدات نمایشیای که خودش در آن نقشی برعهده میگرفت، خرید سه یا چهار دست لباس تازه در هر هفته. اما شوهر محبوبش همواره تسلیم خواستهای او بود و حاضر نبود چیزی را از او دریغ دارد، هرچند که کارهای او به بحران مالی کشور میافزود.
سه طبقه
زمانی که لوئی به سلطنت رسید، نظام اجتماعی و سیاسیای را به ارث برد که از آن زمان به «رژیم کهنه» معروف شده است. نظامی دیرینه و طبقهبندیشده که طی قرنها شکل گرفته بود. در این نظام، جامعه به سه گروه اصلی، معروف به مرتبه یا طبقه، تقسیم میشد.
«طبقه اول» همۀ روحانیان را، از کشیشان سادۀ محلی تا سراسقفهای ثروتمند و قدرتمند و بزرگراهبان توانگر – رؤسای جامعههای راهبان – در بر میگرفت. آیین کاتولیک مذهب مسلط در فرانسه بود. هرچند طی سدۀ هجدهم تنها حدود یکصدهزار روحانی در فرانسه وجود داشت، کلیسا مالک بیش از ده درصد زمینها بود. «طبقه اول» در امور فرانسه از قدرت و اختیار زیادی برخوردار بود.
«طبقه دوم» شامل اشراف یا نجیبزادگان میشد. اشراف نیز، مانند اعضای «طبقه اول»، همه ثروتمند نبودند. هرچند یک نشانۀ نجیبزادگی این بود که مجبور به کار برای گذران زندگی نباشد، بسیاری از اشراف کشاورزانی بودند که خودشان روی زمین کار و در خانههای روستایی معمول زندگی میکردند. ارث یا اصلونسب و ارزشها [ی خاص] تعیینکنندۀ نجیبزادگی بود. اگر والدین کسی به اشرافیت تعلق داشت، آن وقت او نیز اشرافزاده به شمار میرفت. نجیبزادگان به طور سنتی براساس ارزشهای وفاداری، شجاعت، رفتار موقرانه، و خدمت به پادشاه زندگی میکردند. اما، درحالیکه اشراف هنوز مدعی امتیازات طبقۀ خود بودند، بسیاری از آنها وظایف و ارزشهای خود را به دست فراموشی سپرده بودند.
«طبقه سوم» از همۀ کسان دیگر تشکیل شده بود – کسانی که نه عضو روحانیت بودند و نه عضو اشرافیت. سه گروه متفاوت «طبقه سوم» را تشکیل میدادند. دهقانان که برخی مالک زمین خود بودند، اما اکثراً زمینی که روی آن کار میکردند از اشرافی که مالک آنها بودند اجاره میکردند. دهقانان غالباً مجبور بودند برای بالا بردن درآمد خود به بافندگی بپردازند یا روزها در شهرها کار کنند. اغلب دهقانان زندگی سختی داشتند. کارگران شهری در شهرها زندگی و در کارخانهها کار میکردند و به تولید منسوجات، شیشه، کاغذ، یا اجناس دیگر میپرداختند. کارگران شهری، درحالی که در مقایسه با سایر گروههای «طبقه سوم» به لحاظ تعداد اندک بودند، تأثیر زیادی در انقلاب داشتند. خشم آنها به خاطر دستمزدهای پایین و کمبود نان، که خوراک اصلیشان بود، در جریان انقلاب غالباً به صورت اعمال خشونتآمیز دستهجمعی بروز میکرد. طبقه متوسط یا بورژوازی، مغازهداران یا بازرگانان ثروتمند، صنعتگران ماهر، کارمند دولتی، یا متخصصانی چون حقوقدانان و پزشکان – خلاصه، همه کسانی که برای گذران زندگی کار سنگین یدی انجام نمیدادند – را در بر میگرفت.
سلسله مراتب اجتماعی
در فرانسۀ سدۀ هجدهم شکاف عمیق بین طبقات ثروتمند و بینوایان وجود داشت. در رأس مراتب اجتماعی خانوادۀ سلطنتی، اشراف ثروتمند، و اعضای ثروتمند و قدرتمند روحانیت قرار داشتند. در وسط طبقه بازرگانان و کسبه بودند که بسیاری از آنها ثروتمند و مشتاق اشرافیشدن بودند. اعضای ثروتمند این طبقه متوسط غالباً قادر بودند مقامها، القاب، و امتیازات اشرافی را بخرند. بسیاری از اعضای طبقه متوسط یا بورژوازی، که به مرتبۀ اشرافیت نایل نشده بودند، از امتیازات و قدرت اشراف، که از پرداخت مالیات معاف بودند و عالیترین سمتها را در دربار، کلیسا، و ارتش به خود اختصاص میدادند، خشمگین بودند. چنان که یک تاریخدان خاطرنشان کرده، «بسیاری از افراد طبقه سوم خواستار برابری بودند تا آزادی و انگیزهشان بیشتر از حسادت و خشمِ به حق سرچشمه میگرفت تا آزادیخواهی صادقانه.» در پایین سلسله مراتب اجتماعی کارگران تهیدست شهری و دهقانان بودند که مجبور بودند بیشتر بار مالیاتها را متحمل شوند و اغلب به زحمت میتوانستند شکم خود و خانوادهشان را سیر کنند. شکاف بین پایینیها و بالاییها به راستی عمیق بود.
اشراف ثروتمند غالباً فایده چندانی برای جامعه نداشتند و تنها نقشی زینتی ایفا میکردند. اغلب در زمینهایی که مالک آنها بودند و دهقانانشان بهرۀ مالکانه به آنها میپرداختند حضور نداشتند. وقت خود را در دربار، یا به شکار، قمار، ورزش یا موسیقی میگذراندند، یا در غیر این صورت به روشهای دیگری سر خود را گرم میکردند. لباسهای باشکوه میپوشیدند و در خانههای مجلل زندگی میکردند.
بسیاری از اشراف درباری در کاخ ورسای منزل داشتند. ورسای بنای بسیار گستردهای بود که بیش از هشتصد متر طول داشت و در چند کیلومتری حومۀ پاریس واقع شده بود. این کاخ را لوئی چهاردهم به برآورد تاریخدانان با هزینۀ صد میلیون دلار ساخته بود. برخی از اشراف آپارتمانهای خاص خود را در داخل کاخ داشتند. چنین آپارتمانهایی 274 اتاق و آشپزخانه و خدمۀ اختصاصی داشتند. محوطۀ کاخ منظرۀ زیبایی داشت و فوارهها و باغچههای گلهای رنگارنگ به آن جلوه خاصی میبخشید. در اصطبلهای سلطنتی حدود دو هزار اسب نگهداری میشد که 1500 مهتر از آنها مراقبت میکردند. خانوادۀ سلطنتی و اشراف، افزون بر ثروت و رفاه بسیار، از امتیازات بسیاری نیز برخوردار بودند. تنها اشراف میتوانستند به مقامهای عالی در کلیسا دست یابند؛ تنها اشراف میتوانستند فرماندهی لشکرها را در ارتش برعهده گیرند؛ تنها اشراف میتوانستند سفیر کبیر شوند. از سوی دیگر، آنها از پرداخت برخی مالیاتها معاف بودند، از جملهtaille ، مالیاتی بر زمین، و corvees royales، مالیاتی بر جادههای کوهستانی و گاریهای تدارکاتی برای جابجایی سربازان. تنها عوام و دهقانان ملزم به پرداخت این مالیاتها بودند.
زندگی سطح بالای اشرافیت در تضاد شدید با فقر دهشتناک تودهها بود. چنانکه توماس جفرسون اظهار داشته:
گمان میرود جمعیتی بیش از بیست میلیون نفر در فرانسه زندگی میکنند... نوزده میلیون نفر از اینها از تمام جهاتِ زندگی انسانی از مفلوکترین فرد در تمام ایلات متحده مفلوکتر و نفرینشدهترند.
بسیاری از نقاط فرانسه، هرچند نه همه، فقرزده بودند. یک انگلیسی به نام آرتور یانگ کمی پیش از انقلاب به نواحی روستایی سفر کرد و مردان و زنانی را دید که کفش یا جوراب به پا نداشتند، و کودکان گرسنهای که «بسیار ژندهپوش بودند و وضع لباسشان آنقدر بد بود که اگر اصلاً لباسی به تن نداشتند، شاید برایشان بهتر بود.»
دهقانان، علیرغم فقر عمومی، مجبور بودند مالیاتهای سنگین و بیرحمانهای بپردازند. از جمله بدترین و نفرتانگیزترین مالیاتها گابل (gabelle) یا مالیات نمک بود. هر فرد عامی بالای هفت سال موظف بود سالی سه کیلوگرم نمک بابت مالیات نمک بپردازد. اگر خانوادهای چهار نفر بود، میبایست هر سال مبلغی معادل نوزده روز کار برای نمک بپردازد، حال چه به نمک نیاز داشت یا نداشت. دهقانانی که صاحب زمین بودند میبایست بابت آن مالیات میپرداختند. حتی اگر در یک سال محصول ناچیز بود، میزان مالیات تغییری نمیکرد. مالیات سرانهای نیر براساس آنچه در زمین تولید میشد، یا براساس درآمد کسانی که در شهرها کار میکردند، گرفته میشد.
افزون براین مالیاتها، بینوایان ملزم به پرداخت عوارض دیرین فئودالی به مالک زمین و رعایت امتیازات او بودند، امتیازاتی که برخی از آنها ابلهانه و برخی به شدت پرهزینه بودند. مثلاً دهقانان ملزم بودند غذای کبوترهای ارباب ملک را تأمین کنند. از سوی دیگر، عوام نمیتوانستند کبوتر نگه دارند و این حق به اربابان زمیندار اختصاص داشت.
عوام همچنین ملزم به پرداخت عُشریه [یکدهم محصول خود] به کلیسا بودند. در کلیسا نیز مانند بقیه جامعه مواضع قدرت در اختیار اشرافیت بود، اما اکثر روحانیان فقیر بودند. عشریۀ پرداختی از سوی دهقانان روستا غالباً نه در اختیار کلیسای محقر دهکده بلکه در اختیار راهب بزرگ قرار میگرفت که اشرافزاده بود و صومعهاش نیاز چندانی به پول نداشت.
چنین مالیاتهایی از آن جهت به مذاق مردم معمولی تلختر میآمد که اشراف عمدتاً از پرداخت آنها معاف بودند. کلیسا، که ثروتمند و قدرتمند بود، هیچ مالیاتی نمیپرداخت. در عوض هر پنج سال یک بار کمک مالی به دولت میداد. از آن جا که میزان این کمک مالی را خود کلیسا تعیین میکرد، کلیسا میتوانست بر سیاستهای حکومتی تا حدی اعمال نفوذ کند. هرچند اکثر روحانیان پرهیزکار و دلنگران مردم تحت سرپرستی خود بودند، بسیاری از اعضای اشرافی روحانیت در درجۀ اول دلمشغول ارادۀ ثمربخش املاک بزرگ خود و حفظ امتیازات خویش بودند و کمتر توجهی به مردم داشتند.
عوام، افزون بر تمام مالیاتهای سنگینی که میبایست متحمل میشدند، باز هم با بار سنگین دیگری مواجه بودند: خدمات نظام وظیفه. تنها عوام ملزم بودند برای خدمت نظامی قرعهکشی کنند و هرجا که شاه آنها را فرستاد برای او بجنگند. به این مردان، هنگامی که در خدمت ارتش بودند، دستمزد ناچیزی پرداخت میشد و غذای آنها از آن هم ناچیزتر بود. آنها به خاطر کوچکترین تخلفی با مجازاتهای جدی مواجه میشدند. و از آن جا که عضو «طبقه سوم» بودند، حتی زرنگترینشان اجازه کسب درجات نظامی را نمییافتند، چرا که درجات بالا تنها به اشراف اختصاص داشت.
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.
بخش بعدی متن را میتوانید در انقلاب فرانسه - قسمت دوم مطالعه نمایید.