قدرت و فساد رهبران کلیسا
آمیختگی دین و قدرت در کلیسا به آشفتگی و اختلاف شدید در باب وفاداری و مسئولیتهای رهبران کلیسا منجر شد. وقتی اسقف یا رئیس دیری میمرد، کلیسا و نجبا اغلب بر سر حق انتصاب یا انتخاب جانشین او با هم میجنگیدند. پاپ، رهبر کلیساهای غربی، مدعی بود که فقط او دارای چنین حقی است، حال آن که پادشاه فرانسه، پادشاه انگلستان و امپراتور آلمان نیز همگی مدعی بودند که حق نهایی انتصابها در کلیساهای قلمرویشان با آنهاست. درحالی که پاپ و پادشاهان بر سر حق انتصاب با هم میجنگیدند، واقعیت این بود که کنتها و دوکهای قدرتمند اکثر اسقفها و رؤسای دیرهای کشورها و دوکنشینهای خود را انتخاب میکردند.
رئیس دیر یا اسقف شدن به راهی برای دستیابی قدرت و ثروت تبدیل شده بود. از آن جا که مردان عالیرتبۀ کلیسا دارای اراضی بسیار وسیع و سرور شوالیههای بسیار بودند، این منصبها به پستهای سیاسی و استراتژیک مهمی بدل شده بودند. بنابراین، کنتها و دوکها اغلب برای این پستها اعضای خانواده یا متحدان سیاسیشان را انتخاب میکردند، حتی اگر شخص مورد نظرشان اساساً هیچ آموزش مذهبیای ندیده بود.
به تدریج – چنان که اغلب وقتی یک نهاد به قدرتی بلامنازع میرسد، پیش میآید – طمعکاری و فساد در میان عالیترین و ثروتمندترین مقامات کلیسا رواج یافت. بسیاری از اسقفها و رؤسای دیر درست مانند نجبا زندگی میکردند. آنها صاحب قصرها، حاکم رعیتها، برخوردار از سوگند وفاداری چاکرها و فراخوانندۀ واسالها به جنگهای فئودالی بودند و با دریافت رشوه قضاوت میکردند و خویشانشان را در کلیسا به کار میگماشتند. مردها – و حتی پسرهایی – که هیچ درکی از مسئولیتهای معنوی یا رسمی کارشان در کلیسا نداشتند به عالیترین منصبهای کلیسا میرسیدند و در آن مقامها همچون ابزار دست قدرتمندترین خانوادههای نجیبزاده عمل میکردند. برای مثال در سال 1016، کنتِ ناربون در جنوب فرانسه صدهزار سولیدی به پاپ پرداخت تا برادرزادۀ ده سالهاش به مقام سراسقفی ناربون برسد. و در سال 1032، پاپ بندیکتوس نهم در دوازدهسالگی به عالیترین مقام کلیسا رسید. در سرتاسر این دوره، خانوادههای قدرتمند نجیبزاده در رم، ناپل، فلورانس و توسکانی برای به دست گرفتن رشتۀ امور کلیسا با هم رقابت میکردند، و هر یک از این گروههایی که پیروز میشد، یکی از اعضای خود را به عنوان پاپ برمیگزید. قصر پاپ در رم به صحنۀ میگساری، قتل، رشوهخواری، و اسرافکاریهایی بدل شد که اغلب به امپراتوریهای روم عهد کلاسیک نسبت میدهیم.
اصلاحات در درون کلیسا
معدودی از کاتولیکهای مؤمن دریافتند که فساد و تباهی به تدریج کلیسا را تضعیف میکند و ممکن است در نهایت به نابودی آن منجر شود. در سال 927 در یک دیر کوچک در کلونی، واقع در تپههای بورگاندی، راهبان و رئیس دیر به نام اودو برای اجرای تعهدات اولیۀ راهبان در راستای حفظ روحیۀ تسلیم و اطاعت و پاکدامنی و زهد جنبشی را آغاز کردند. بسیاری از راهبان و کشیشان مصمم شعار اودو را مبنی بر پرهیز روحانی از ثروت اینجهانی و تمام هواهای نفسانی سرلوحۀ کار خویش قرار دادند. به زودی بسیاری از دیگر صومعههای فرانسه از الگوی صومعۀ کلونی پیروی کردند و سرانجام جنبش اصلاحطلبانۀ کلونیان به انگلستان، آلمان، ایتالیا و اسپانیا نیز رسید. در زمان نخستین جنگ صلیبی حدوداً دو هزار صومعه در سرتاسر اروپا به «مجمع کلونیان» صومعهها پیوسته بودند.
جنبش اصلاحات کلونی جامعۀ روحانیت را احیا کرد و احترام را به کلیسا بازگرداند و از آن پس، کلیسا نقش اخلاقی، معنوی و فرهنگی خود را در سرتاسر جامعۀ اروپا به عنوان رهبر و سردمدار به نحوی جدی از سرگرفت. کلیسا به مأمن فقرا و نیازمندان بدل شد. برای نخستین بار، صومعهها برای مراقبت از بیماران بیمارستان ساختند، و نیز میهمانخانههایی برای پذیرایی و راحتی زوار. به علاوه، کلیسا در میلان، پاریس، هایدلبرگ و دیگر شهرها دانشگاه ساخت و شروع کرد به پرورش طبقهای فرهیخته از وکلا، سیاستگذارها، مشاورها، منشیها و حسابرسها برای شاهزادگان و بارونها.
توازن قدرت در قرن دوازدهم
روحانیون و سرکردگانِ فرهیختۀ کلیسا متوجه نفوذ فزایندۀ کلیسا، که از نظر آنها بخشی از مشیت الهی بود، شدند. آنها میگفتند همانگونه که خداوند انسان را با «سر» یا ذهنی که روح میبایست برآن حاکم میبود، آفریده است، «سرها»ی جامعه نیز میبایست تحت نظارت و ریاست روح جامعه ما که همانا کلیسا بود، قرار میگرفت. در یک نمونۀ شدیداً گویا از منطق و فلسفۀ قرون وسطایی، اسقف جان از سالسبری در قرن دوازدهم از این قیاس استفاده میکرد تا نگرش کلیسا را نسبت به تمدنی سعادتمند و برخوردار از صلح و آرامش، که کلیسا در رأس آن قرار داشت، شرح دهد:
«جای سر در پیکر جامعه توسط شاهزاده اشغال شده که تنها مطیع خداوند و کارگزاران مشیت خداوند و نمایندههای ذاتش در زمین است، همانگونه که در بدن انسان، این روح است که به سر حرکت میدهد و آن را هدایت میکند... وظایف چشمها و گوشها و زبانها را قضات و استاندارها انجام میدهند. مقامات رسمی و سربازان کار دستها را انجام میدهند. آنها که همیشه یار و همراه شاهزاده هستند حکم پهلوها را دارند. مقامات مالی و محافظان... را میتوان با معده و اندرون مقایسه کرد... رعایا پاها هستند که همیشه به خاک چسبیدهاند و نیازمند توجه و مراقبت ویژۀ سر هستند، چون در حینی که بر روی زمین راه میروند و با پیکر خویش خدمت میکنند، اغلب اوقات به سنگها برخورد میکنند و بنابراین، مستحق کمک و حمایت بیشتر هستند، چون آنها هستند که وزن تمام بدن را بلند و حفظ میکنند و به جلو حرکت میدهند.
فقط و فقط در این صورت است که سلامت جامعه تضمین و شکوفا میشود، وقتی اعضای بالاتر جامعه، اعضای پایینتر را حمایت کنند، و پاییندستیها در کمال وفاداری به خواستههای برحق مافوقهای خود عمل کنند، به نحوی که تمامی اعضای جامعه در قالب ارتباطی متقابل به یکدیگر وابسته باشند، و هرکس نفع و سود خود را به بهترین نحو در نفع و سود دیگران ببیند.»
بسیاری از رهبران کلیسا دریافتند که بارونهای فئودال بزرگترین مانع بر سر راه تحقق اهداف و تصورات کلیسا هستند، و جنگهای شخصی میان این بارونها برای تمدن بهروز و توأم با آرامشی که آنها مدنظر داشتند – و البته کلیسا در رأس آن قرار داشت – تهدید بسیار بزرگی است. بارونهای فئودال که چرخۀ اقتصاد قرون وسطی را میگرداندند، بخش اعظم ثروت خود را صرف تولید اسلحه و ساخت دژهای مستحکم میکردند. با این همه، قربانیان اصلی در جنگهای آن نه لردهای رقیب، که بقیۀ جامعه بودند. شوالیهها نسبتاً جنگ را بیآسیب جدی پشت سر میگذاشتند، اما تعداد بسیار زیادی از کمانداران، سربازان پیاده و رعایا قتلعام یا علیل و ناقص میشدند.
در قرن یازدهم جنگهای شخصی میان فئودالها چنان فراگیر شد که عامۀ مردم مدام در هالهای از ترس و هراس زندگی میکردند. وقتی سپاه دشمن به روستایی حمله میکرد، همه میگریختند و به سرپناه قصر لرد در روستا پناه میبردند. دیوارهای قصر مردم را از خطر بلافصل و فوری حفظ میکرد، اما مهاجمین به خوبی میدانستند که سادهترین راه برای تضعیف دشمن نابودکردن روستا و سوزاندن و خاکسترکردن محصول آنهاست. یکی از شوالیههای قرن یازدهم میگوید: وقتی دو نجیب اده با هم میجنگند، کلبۀ مرد فقیر در شعلههای آتش میسوزد».
«آتشبس الهی»
در سال 1027 کلیسا رسماً با اعلام «آتشبس الهی» برای مهار جنگهای شخصی وارد عمل شد؛ به موجب این قانون، جنگ میان نجبا در روزهای شنبه و یکشنبه و دوشنبه و تمامی روزهایی که از جانب کلیسا به مناسبت روزهای قدیسان تعطیل رسمی اعلام شده بود، ممنوع بود. به این ترتیب، در سرتاسر سال حدوداً شصت روز برای جنگ باقی ماند، و هرکس که این آتشبس را نقض میکرد تکفیر میشد. این آتشبس نشاندهندۀ بیتابی فزایندۀ کلیسا از جنگهای فئودالی بود، اما در مهار موج جنگها چندان مؤثر واقع نشد.
با رشد جمعیت اروپا، حجم طبقۀ نجبا افزایش یافت، و این بدان معنا بود که تعداد فزایندهای از لردها و واسالها بر سر زمین محدودی که اجدادشان کشت میکردند، درگیر نبرد شدند. از آن جا که فئودالیسم، سیستم مالکیت زمین و قدرتطلبی نظامی را به عنوان عالیترین ارزشهای جامعه نهادینه و تثبیت کرده بود، حتی خطر تکفیر نیز مانع حملۀ لردهای فئودال به یکدیگر نمیشد.
پاپ لئونی نهم و تناقضات «آتشبس الهی»
بیشک کلیسا نیز گاه ریا میکرد: گرچه بهعلت جنگ فئودالی اعلام موضع کرده بود، بسیاری از اسقفها و رؤسای دیر، لردهای فئودالی بودند که میان تعهد خود به آتشبس الهی از یک سو و سوگند فئودالی یا طمع خود به زمین به بنبست رسیده بودند. برای مثال، در سال 1049 پاپ لئونی نهم اولین پاپی بود که پس از دو قرن به نحوی جدی به اصلاحات در کلیسا پرداخت، اما از طرف دیگر، او خود دوک بنونتو در جنوب ایتالیا بود. او در سال 1051 در جهت حفظ منافع فئودالیاش، سپاهی دو هزار نفره را با نبرد با جنگجوی بزرگ نورمان، روبر گیسکار، رهبری کرد. شوالیههای روبر سپاه پاپ را کاملاً درهم شکستند و لئوی نهم را به اسارت گرفتند و به مدت نُه ماه روانۀ زندان کردند. در خلال مدت اسارت پاپ، نورمانها به پاپ التماس میکردند تا آنها را ببخشد. پاپ که از ضعف خود برای درگیرشدن در این جنگ فئودالی نادم و پشیمان بود، خیلی سهلتر از آن که خود را ببخشد، اسیرکنندگان خویش را بخشید. پس از آن که نورمانها او را آزاد کردند، پاپ لئو، مقدسترین و محترمترین مرد روزگار خویش، مابقی عمر خود را در قصر کلیسایی خویش به توبه از گناهانش گذراند. او بر روی کف سرد و کاشیپوش قصر میخوابید و ردای ساده و کرباسی میپوشید.
پس از مرگ لئوی نهم در سال 1054، مسیحیان مؤمن هزار هزار به روم آمدند تا به او ادای احترام کنند. او در دورۀ تصدی کوتاهش، عزت و احترام را به نظام پاپی بازگرداند. او بسیاری از نجبای فرانسوی، آلمانی و ایتالیایی را متقاعد کرد که حقوق پاپ را در انتصابها به رسمیت بشناسند. او رسماً نجبا و آن گروه از مقامات رسمی کلیسا را که منصب خود را با پول خریده بودند، تکفیر کرد. اما جنجالبرانگیزترین اقدام او صدور فرمانش مبنی بر مجردماندن کشیشها بود. در آن زمان، همسر یا حتی معشوقهداشتن در میان کشیشها امری کاملاً عادی محسوب میشد. تا پیش از حکم لئو به کشیشها و راهبها و حتی مقامات عالی کلیسا مبنی بر جدا شدن از همسران و معشوقههاشان، ضرورت مجردماندن اهل کلیسا فقط در نظام کلونی مؤکد بود.
پاپ لئو همچنین تصور نوعی امپراتوری مقدس رومی را که مجدداً تحت فرمان کلیسا متحد و یکپارچه شود به رهبران کلیسای روم القا کرد. بسیاری از مریدان لئو در پی الگویی برای تمدن مورد نظر خویش به شرق و امپراتوری بیزانس چشم دوختند.
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.
بخش بعدی متن را میتوانید در جنگ های صلیبی - قسمت چهارم مطالعه نمایید.