Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

عصرِ روشنگری - قسمت اول

عصرِ روشنگری - قسمت اول

نویسنده: جان ام. دان
ترجمۀ: مهدی حقیقت خواه

ریشه‌های روشنگری

امانوئل کانت، فیلسوف نامدار آلمانی، زمانی پرسید: «آیا ما اکنون در عصر روشن‌نگر زندگی می‌کنیم؟ پاسخ چنین است: نه، بلکه ما در عصر روشنگری زندگی می‌کنیم.»

کانت، مانند بسیاری دیگر از اندیشمندان اروپایی و آمریکایی، عقیده داشت که مشخصۀ عصر او – قرن هجدهم – اشتیاق شدید انسان به دانستن حقیقت است. ایزایا برلین، پژوهشگر عصر روشنگری، می‌نویسد: «قرن هجدهم شاید آخرین دوره در تاریخ اروپای غربی است که... [توانایی ذهن انسان به دانستن همه چیز]... گمان می‌رفت هدفی دست‌یافتنی است.»

بیش‌تر این دانش‌طلبی محصول گرایشی تاریخی بود که در سده‌های پیشین شکل گرفته بود. اما یک وجه عمل‌گرایانه نیز در آن وجود داشت. در این زمان، بسیری از اروپاییان متقاعد شده بودند که دانش، حقیقت‌جویی، و دیگر اشکال روشنگری برای نوسازی جامعۀ فاسد و ناعادلانه‌ای که به نفع پادشاهان، اشراف، و روحانیان و به زیان دیگران بود، لازم است.

ریشه‌های روشنگری به رُنسانس برمی‌گشت، به یک نوزایی در آموختن که، پس از قرن‌ها کُندی نسبی – اگر نه ایستایی – در رشد فکری طی قرون وسطی در اروپا، از حدود 1350 آغاز شد. برعکس، رُنسانس عصری بود که بر مطالعه، آموزش، و بهسازی خود تأکید داشت. اندیشمندان، نویسندگان و هنرمندان آن ادبیات کلاسیک یونان و روم را، که طی قرون وسطی نادیده گرفته یا فراموش شده بود، با سربلندی و افتخار «از نو یافتند.» اما افراد با استعداد عصر رنسانس نیز آثار مبتکرانه‌ای در ادبیات، هنر و معماری آفریدند و شالودۀ علم نوین را بنیان گذاشتند.

در آن زمان، ماشین‌های چاپ جدید امکان نشر سریع‌تر، گسترده‌تر و ارزان‌تر اندیشه‌های رنسانس را فراهم ساخت. پیش از آن تمام کتاب‌ها تماماً با دست تهیه می‌شد که فرایندی وقت‌گیر و پُرهزینه بود.

اکتشاف و سیاحت جهان نیز در برآمدن روشنگری نقش داشت. از عصر رنسانس به بعد، کشتی‌های اروپایی در پی کشف سرزمین‌های ناشناختۀ جهان در پهنۀ دریاها روان بودند. داستان‌هایی که دریانوردان پس از بازگشت از زندگی انسان‌ها در سرزمین‌های دوردست و شگفت‌انگیز تعریف می‌کردند موجب توجه عمیق اروپاییان به فرهنگ‌های دیگر و مقایسۀ آن‌ها با جوامع خودشان شد.

در این میان، وجه فکری رنسانس موجب تردید فزاینده نسبت به آموزه‌های کلیسای کاتولیک شد، نهادی که بر زندگی مذهبی در اروپا تسلط داشت. منتقدانِ بسیاری فساد و اعمال غیراخلاقی درون کلیسا را آشکارا مورد تمسخر قرار دادند؛ آن‌ها تعالیم کلیسایی نظیر تثلیث را زیر سؤال بردند، آموزه‌ای که می‌گفت خدا دارای ذات سه‌گانه است. دسیدریوس اِراسموس، انسان‌گرای هلندی، در کتابش گفتگوهای آشنا از شکاکان آینده خبر داد و به تکریم یادگار‌های مذهبی، نظیر مریم عذرا، حمله بُرد.

در 1519، مارتین لوتر، راهب آلمانی، علیه سوء‌استفاده‌های کلیسا دست به اعتراض زد که در اوج خود به طغیان گسترده‌ای فرا رویید که به «اصلاحگری پروتستان» شهرت یافت. طی قرن‌های شانزدهم و هفدهم، کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها به نام خدا به جنگ با یکدیگر پرداختند. این خونریزی سرانجام از اقتدار کلیسای کاتولیک کاست، اما بسیاری از مسیحیان را نیز در هر دو سو دلسرد و سرخورده ساخت. چطور می‌توانستند این ادعای رهبران روحانیشان را بپذیرند که صرفاً مذهب آن‌ها ایمان راستین است؟ تفسیر کدامشان از کتاب مقدس درست بود؟ آیا به راستی کلیسا از رضایت خدا برخوردار بود هنگامی که کسانی را که با اقتدار کلیسا موافق نبودند تحت پیگرد و آزار قرار می‌داد؟

این پرسش‌ها دانشوران را، در کنار مردم عادی و پیشوایان دینی، چنان به ژرف‌نگری و تردید در احکام کتاب مقدس و کلیسا برانگیخت که پیش‌تر هرگز سابقه نداشت.

انقلاب علمی

در قرن هفدهم، اروپای غربی خود را با عصر هیجان‌انگیزی مواجه دید که از آن به انقلاب علمی تعبیر می‌شد و از روح کنجکاوی‌ای ریشه می‌گرفت که رنسانس آتش آن را شعله‌ور ساخته بود. اینک اختراعات جدیدی وجود داشت که به دانشمندان امکان می‌داد دنیاهای جدید و شگفت‌انگیزی را ببینند. مثلاً میکروسکوپ اشکال بسیار ریزی از حیات را نشان می‌داد که پیش‌تر هرگز دیده یا حتی تصور نمی‌شد. دراین میان، ستاره‌شناسان با استفاده از تلسکوپ به تصاویر بزرگ شدۀ سیارات دوردست و دیگر اجرام آسمانی در شب چشم می‌دوختند و شگفت‌زده می‌شدند. این انقلاب در عرصه‌های دیگری چون کالبدشناسی، شیمی مدرن، اپتیک، فیزیک و پزشکی نیز گام‌های بلندی به پیش برداشت.

همۀ این پیشرفت‌ها رویکرد تازه‌ای به آموختن را به نام روش علمی به کار گرفت – رویکردی که بر کاربُرد مشاهده و آزمایش مبتنی بود و فرانسیس بیکن، فیلسوف انگلیسی قرن هفدهم، آن را متداول کرد.

همچنان که علم بی‌وقفه رازهای طبیعت را می‌گشود، پرسش‌های تازه و پریشان‌کننده‌ای دربارۀ باورهای سنتی بروز می‌کرد. مثلاً، ستاره‌شناسی نشان داد که زمین، آن‌طور که کلیسا طی قرن‌ها مدعی بود، مرکز عالم نیست، بلکه صرفاً سیاره‌ای است که به دور خورشید می‌چرخد، و خود خورشید نیز فقط یکی از خورشیدهای بی‌شمار است. این کشف برخی از اندیشمندان را بر آن داشت که اظهار عقیده کنند که، برخلاف آموزۀ کلیسا، از این پس انسان معیار همه‌چیز نیست.

بسیاری از اروپاییان به این فکر افتادند که اگر کلیسا – که ادعا می‌کرد پیام‌آور رسمی خدا در روی زمین و مصون از خطاست – در مورد اهمیت زمین برخطاست، پس در سایر موارد نیز نمی‌تواند خطاناپذیر باشد.

اهمیت سِر اسحاق نیوتن

شگفت آن که کار یک مسیحی مؤمن و یک دانشمند برجسته، سر اسحاق نیوتن، نقش شتاب‌دهنده را برای جنبش روشنگری ایفا کرد. نیوتن، استاد ریاضیات در دانشگاه کمبریج در انگلستان، مشاهدات و آزمایش‌های علمی‌ای را ارائه کرد که مردم را در سراسر جهان حیرت‌زده ساخت. در قرن پیش از آن، دانشمندان دیگری چون گالیلۀ ایتالیایی نیز به کشفیاتی انقلابی دست یازیده بودند و به همین خاطر کلیسا جلو کارشان را گرفته بود. اما در عصر نیوتن سلطۀ کلیسا تا حد قابل ملاحظه‌ای ضعیف شده بود و دانشمندان و اندیشمندان با آزادی بیش‌تر نظرات خود را ابراز می‌کردند.

نیوتن، در کتابش اصول ریاضیات که در 1687 منتشر شد، محاسباتی انجام داد که نشان می‌داد نیروی جاذبه در سرتاسر عالم به یکسان عمل می‌کند. همین نیرو که سیارات را به سوی خورشید جذب می‌کرد، در روی کرۀ زمین نیز اشیاء را به سوی زمین می‌کشید. افزون برآن، او با محاسبات ریاضی کشش گرانشی‌ای را که یک جِرم به جرم دیگری، چه در روی زمین و چه در فضای بیرونی، وارد می‌کند تعیین کرد. او همچنین فرمول‌هایی را ابداع کرد که برای تعیین نیرو و سرعت اجرام در حرکت، در هر کجای عالم که بودند، می‌توانست به کار رود.

نیوتن، از طریق نوشته‌هایش، این نظر را ارائه کرد که عالم یک معمای درک‌ناشدنی نیست، بلکه به نظر می‌رسد مانند یک ماشین با دقت کار می‌کند و از قوانین تغییرناپذیر طبیعت پیروی می‌نماید. و انسان می‌تواند با منطق و مشاهده این قوانین را درک کند.

نظرات نیوتن در اندیشۀ انسان انقلابی به وجود آورد. ناگهان کسی پیدا شده بود و برای رفتار تمام مادۀ عالم به صورت یک مجموعۀ به هم پیوسته توضیحی ارائه می‌کرد. الکساندر پوپ شاعر انگلیسی قرن هجدهم کشف مهم نیوتن را با این عبارات مورد ستایش قرار داد:

طبیعت و قوانین طبیعت در شب پنهان مانده بود.

خداوند فرمود: نیوتن باشد! همه روشنایی شد.

نظرات نیوتن نه تنها درک علمی را گسترش داد، بلکه پُلی بود که انقلاب علمی را به عصر روشنگری متصل ساخت. نسل تازه‌ای از اندیشمندان، با الهام از توانایی نیوتن در یافتن علل بنیادی جهان مادی، به این فکر افتادند که شاید بتوان برای کشف رازهای دیگر نیز از رویکرد مشابهی بهره بُرد. آن‌ها فکر می‌کردند که اگر عقل می‌تواند حقایق عالم را آشکار سازد، چرا نتوان آن را برای درک و حلّ مسائل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی انسان نیز به کار بُرد؟

عقاید جان لاک

یکی از پیشگامان چنین تفکری جان لاک دانشور و فیلسوف بسیار ارجمند انگلیسی بود. لاک از طریق نوشته‌هایش نظریات بسیاری را مطرح کرد که شالودۀ فکری روشنگری را بنیان گذاشت، او، مانند چندین متفکر دیگر عصر خود، به وجود «قانون طبیعی» اعتقاد داشت. براساس نظریۀ او، همان طور که قوانین طبیعت بر نیروهای جاذبه و مغناطیس حاکم است، قوانین دیگری نیز به رفتار انسان نظم می‌بخشد. اما این‌ها قوانینی نیستند که قانونگذاران در پارلمان و شهرداری‌ها وضع می‌کنند، بلکه قواعدی هستند که از طریق کاربُرد عقل قابل ادراکند.

به نظر لاک، همۀ انسان‌ها دارای قدرت تعقل هستند و خود عقل نشان می‌دهد که همۀ انسان‌ها از حقوق طبیعی یکسانی برای طلب زندگی، آزادی، و مالکیت برخوردارند. درعین حال، آن‌ها موظفند که به حقوق دیگران نیز تجاوز نکنند. لاک استدالال می‌کرد: «عقل... به همۀ انسان‌هایی که به آن رجوع می‌کنند می‌آموزد که، از آن جا که همه برابر و مختارند، هیچ کس نباید به زندگی، تندرستی، آزادی یا دارایی دیگری آسیب وارد کند.»

لاک، در دو رساله در باب حکومت که در 1690 منتشر شد، از آرای خود در امور سیاسی پرده برداشت. او بر این عقیده بود که افراد باید بتوانند اصول قانون طبیعی را به عنوان راهنمایی برای زیستن بدون یک قدرت حاکمۀ مرکزی به کار گیرند. اما از آن جا که تفسیر افراد از این قوانین طبیعی متفاوت است، باید بپذیرند که از یک «قرارداد اجتماعی» گسترده‌تر پیروی کنند. این قرارداد مردم را به ایجاد یک حکومت و واگذاری اختیارات محدودی به آن برای حفظ مصالح عمومی و مشترک ناگزیر می‌کند. با آن که افراد باید بخشی از آزادی خود را واگذارند، در عوض حفاظت از خود و مالشان را کسب می‌کنند.

اما حکومت نمی‌تواند حقوق طبیعی سلب‌ناشدنی – یا تغییرناپذیر – را کنترل یا سلب کند. لاک اصرار داشت که این‌ها حق طبیعی هر انسانی از بدو تولد است. در صورتی و هنگامی که حکومتی به این حقوق دیگر احترام نگذارد، مردم حق دارند آن حکومت را سرنگون سازند و حکومت تازه‌ای تشکیل دهند.

لاک نیز عقیده داشت که هر انسانی «طبیعتاً آزاد است و هیچ چیز [نباید]... بتواند او را بدون رضایتش به زیر سلطۀ هر قدرت زمینی درآورد.» بنابراین، حکومت اقتدار خود را تنها از یک منبع – مردمی که قرار است برآن‌ها حکومت شود – می‌تواند دریافت کند. نمایندگانی که شهروندان جامعه برمی‌گزینند باید کسانی باشند که به بحث و گفتگوهای ثمربخشی بپردازند که به تصمیمات نهایی‌ای که جامعه را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد، شکل می‌بخشد.

لاک، افزون بر اندیشه‌ورزی در باب حکومت، به ترویج نوع تازه‌ای از استدلال نیز یاری رساند که به یکی از روال‌های فکری عصر روشنگری تبدیل شد.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در عصرِ روشنگری - قسمت دوم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب عصرِ روشنگری - انتشارات ققنوس
  • تاریخ: یکشنبه 2 آبان 1400 - 09:13
  • صفحه: تاریخ
  • بازدید: 2569

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 5119
  • بازدید دیروز: 4982
  • بازدید کل: 23921853