حمله به لیدی
ثابت شد که سازمان نظامی و سیاسی نیرومند کوروش کلید موفقیت او برای شروع توسعه روشمند امپراتوریای است که از مادها به او رسیده بود. شکست ماد نه تنها سرزمینهای خارجی پهناوری را تحت تسلط کوروش قرار داد بلکه آغازی برای توازن ظریف قدرت در خاور نزدیک بود. سه قدرت بزرگ دیگر منطقه – مصر، بابل و لیدی – کوروش را پادشاه نوخاستهای میدانستند که امنیت آنها را مورد تهدید قرار داده است؛ با حمله گستاخانه کوروش به لیدی در سال 546 ق.م ثابت شد که ارزیابی آنها درست بوده است. کوروش مصمم بود نشان دهد که از کیاکسار که با اعتقادی خرافی به آسانی دست از سر لیدی برداشت فاتح بزرگتری است. کوروش پادشاه بزرگ ایران کمتر از شهریار پیشین ماد به فال و شگون اعتقاد داشت و از خورشیدگرفتگی برای غلبهبر جهان بیمی به خود راه نمیداد.
شوخی سرنوشت این که، اعتقاد به تفأل نقش مهمی در جریان لشکرکشی کوروش به لیدی ایفا کرد. این بار کروزوس پادشاه جدید لیدی و پسر آلیاتس، اجازه داد که خرافات سرنوشت او را تعیین کند. کروزوس یونانیان را، که بعضی از آنها – در شمار اتباع او بودند بسیار میستود و به آداب و آیینهای ایشان اعتقاد داشت. یکی از عادات یونانیان مشورت با هاتف مشهور معبد دلفی، شهری در منطقه مرکزی یونان اصلی بود. آنها در هنگام خطر یا بحران که در آنها تردید ایجاد میکرد با این هاتف مشورت میکردند. هاتف این معبد کاهنی بود که همگان عقیده داشتند با خدایان در ارتباط است، میانجی آنها با انسان محسوب میشود و میتواند در مواقع خطیر به پیشگویی بپردازد. بنابراین کروزوس نیز طبق این سنت پیکی نزد هاتف فرستاد و از او پرسید آیا صلاح است که به نبرد با کوروش بپردازد یا نه. هاتف پاسخ داد که اگر شاه لیدی از رود هالیس (قیزیل ایرماق کنونی در ترکیه) واقع در آسیای صغیر عبور و به ایرانیان حمله کند، امپراتوری بزرگی را نابود خواهد کرد. بدین ترتیب کروزوس با اطمینان به این پیشگویی از رود هالیس گذشت و به کوروش حمله کرد اما با نهایت تعجب دید نمیتواند ارتش نیرومند کوروش را شکست دهد. لیدیاییها پس از شکست موقتی به سارد پایتخت خود که در حدود هشتاد کیلومتری ساحل دریای اژه قرار داشت عقبنشینی کردند. کوروش، برخلاف انتظار ایشان، به سرعت آنها را تعقیب کرد و دو لشکر بار دیگر رویاروی هم قرار گرفتند. این بار، چنان که هرودوت نوشته است:
در برابر شهر سارد دشت پهناور خشک و بیدرختی قرار داشت... چون لیدیاییها در آن دشت پهناور لشکر آراسته بودند، کوروش به سبب نگرانی از خطر سوارهنظام ایشان درصدد برآمد تا طبق پیشنهاد هارپاگ مادی اقدام کند. پس همه شترها را که خاص باربری و حمل وسایل و ارزاق بودند جمعآوری و بار آنها را خالی و نفراتی بر آنها سوار کرد تا به جلوی جبهه روانه شوند، ضمناً فرمان داد که نخست حمله پیشتازان سپاه کروزوس آغاز شود، سپس پیادگان و بعداً سواران شاهی از دنبال پیشروی کنند... سبب روبروکردن سوارهنظام دشمن با شترها برانگیختن ترس غریزی اسب از شتر است. هیچ اسبی طاقت دیدن یا استشمام بوی شتر را ندارد... این نیرنگ به خوبی مؤثر افتاد، چون به محض آغاز نبرد تا چشم اسبها به شتران افتاد و بوی حیوان را حس کردند، رو گردانیده پا به فرار گذاشتند. از این رو یگانه مایه اطمینانخاطر و امیدواری کروزوس از بین رفت، ولی لیدیاییها رشادت نموده و در قبال این وضع و حال، چالاک از زینهای خود پایین پریده با ایرانیان گلاویز شدند. تلفات هر دو طرف سنگین بود اما سرانجام لیدیاییهای مغلوب به درون آکروپولیس پناهنده شدند و ایرانیان ایشان را محاصره کردند.
در واقع کوروش با استفاده از تاکتیکهای محاصره، که تکنیک نظامی دیگری بود که از آشوریان به ارث رسیده بود، سارد را تسخیر کرد و شروع کرد به تبدیل لیدی به یک ساتراپی دیگر ایران. کروزوس پیشگویی هاتف معبد دلفی را باور کرده و شکست خورده بود؛ اما همانگونه که هرودوت متذکر میشود او به سختی میتوانست هاتف را به خاطر شوربختی خود سرزنش کند، چون؛
خداوند گفته بود که اگر او به ایرانیان حمله کند امپراتوری نیرومندی واژگون خواهد شد. فرد خردمند پس از دریافت اینگونه پاسخ باید دوباره بپرسد منظور کدام امپراتوری است، امپراتوری خود من یا کوروش؟ اما او آنچه را که شنیده بود به سود خود تعبیر کرد و دوباره به پرسش نپرداخت؛ از اینرو باید این شکست را میوه اشتباه خود میدانست.
نخستین تماس ایرانیان با یونانیان
سقوط لیدی که به معنای چیرگی کوروش بر دومین قدرت از چهار قدرت بزرگ منطقه بود، امواج تکاندهندهای در سراسر خاور نزدیک به وجود آورد. پیروزی ایران شهرهای یونانی ایونیه واقع در ساحل دریای اژه را که اکنون مستقیماً با ماشین بزرگ جنگی کوروش رودررو شده بودند، به کلی مبهوت کرد. آنها با نهایت نومیدی از اسپارت، دولت- شهری که بر شبهجزیره پلوپونز که یکسوم جنوب یونان را شامل میشد تسلط داشت، تقاضای کمک کردند. همه یونانیان از ارتش کوچک ولی مهیب اسپارت بیم داشتند و در عین حال آن را شکستناپذیر میپنداشتند و به آن احترام میگذاشتند. با این حال اسپارتیان که معروف بود از جنگیدن دور از میهن خویش اکراه دارند، ارتش خود را نفرستادند. در عوض پیکی با پیامی جسورانه نزد کوروش فرستادند و تهدید کردند که اگر او جرئت کند و به شهرهای یونانی حمله برد با واکنش اسپارت روبرو خواهد شد.
برای پادشاه نیرومند ایران که بر یکچهارم جهان شناخته شده آن روز حکومت میکرد، دولت– شهرهای یونانی چیزی بیش از دهکدههایی نبودند که در حاشیه تمدن با پراکندگی به ستیز با یکدیگر مشغولند؛ مثلاً او میدانست که بزرگترین دولتهای یونانی ارتشی بیش از چند هزار سپاهی ندارند و تعداد افراد ارتش بیشتر آنها به چند صد نفر هم نمیرسد. از اینرو اتمام حجّت اسپارتیان برای او هم خندهدار و هم توهینآمیز بود. او به پیامآور اسپارت گفت: «من هرگز از جماعتی که در وسط شهر خود میدان خاصی دارند تا در آنجا یکدیگر را با سوگند و چانهزدن فریب دهند باکی ندارم. اگر سر و کارم با چنین افرادی بیفتد آنگاه فقط صدمات وارده بر ایونیها خاطر ایشان را پریشان نخواهد کرد بلکه گرفتاری خودشان نیز فراغتی برایشان باقی نخواهد گذاشت.» [هرودوت سپس میافزاید: «منظور کوروش از این پیام انتقاد کلی از رفتار همه مردم یونان بود زیرا ایشان میدان و بازار برای دادوستد کالا دارند» حال آنکه ایرانیان بازاری ندارند و کودکان را از بازارها دور نگه میدارند تا دروغ و فریب نیاموزند – م]
آنگاه کوروش در پاسخ به بلوف اسپارت به محاصره شهرهای یونانی که به علت اختلاف با یکدیگر قادر به اتحاد نبودند پرداخت. به علت سرعتعمل کوروش اسپارتیان سرسخت کاری از پیش نبردند و نتوانستند به بقیه یونانیان کمک برسانند؛ خیلی زود ایونیه شکست خورد و ناچار شد تحقیر پرداخت خراج سالانه به کوروش (طلا و چیزهای باارزش دیگر) و نیز تأمین سرباز برای ارتش او را بپذیرد. نخستین تماس مهم میان ایران و یونان در آن روزگار بر هر دو ملت عمیقاً تأثیر گذاشت و به ایرانیان درس بیشتری از یونانیان آموخت. به گفته اومستد:
ایرانیان دریافتند که افراد [یونانی] جنگجویانی فوقالعاده، زیرک و بهخوبی مسلح هستند و میتوانند سپاهیان خود را با هم متحد سازند. آنها همچنین کشف کردند که دولت– شهرهای یونانی که به سختی با یکدیگر دشمنی و حسادت میورزند، توانایی اقدام متحد و مشترک را ندارند و پیداکردن دوستانی قابلخرید در میان ایشان چندان دشوار نیست... اما مهمترین کشف آنها این بود که در این دولت– شهرها تقسیمات و اختلافات طبقاتی وجود داشت و [ایرانیان میتوانستند از طریق رشوه و یا وسایل دیگر، طبقهای را علیه طبقه دیگر برانگیزند.]
کوروش پیروزمند
کوروش پس از فتوحات موفق خود در غرب، به سرزمین خود فارس در ایران بازگشت و به کاخسازی و ساختن سایر بناهای سلطنتی در پاسارگاد پرداخت. بسیاری از سنگتراشانی که در این طرحهای ساختمانی کار میکردند، کارگران ماهر لیدیایی و یونانیان ایونیه بودند که کوروش از ساتراپی جدید خود در آسیای صغیر همراه آورده بود. پس از گذشت مدت اندکی شاه بزرگ متوجه شرق شد و ارتشش به سوی اقوام ایرانی ساکن شمال و شرق دشت کویر نمکی از جمله سرزمین آریا [هرات کنونی] که تسلیم او نشده بودند سرازیر شد. سپس به سوی شمال شرق و درههای رود اوکسوس (جیحون) که به دریاچه آرال واقع در حدود سیصد مایلی غرب دریای خزر میریخت لشکر کشید. سرزمین باکتریا [بلخ]، واقع در امتداد حاشیه شرقی این رود، پیش از رسیدن هزاران پارسی سقوط کرد، چنانکه منطقه شمال غربی هندوستان معروف به قندهار (گاندارا یا گانداری تیس) به زودی به این سرنوشت دچار شد.
کوروش در اواخر سال 540 ق.م با این فتوحات شرقی وسعت امپراتوری خود را تقریباً دو برابر کرد. آنگاه به این نتیجه رسید که اعتماد به همپیمان سابق ماد یعنی بابل کافی است و ظرف چند ماه خود را به جلگههای آبرفتی غنی بینالنهرین رسانید. نبونید پادشاه بابل ارتش خود را بسیج کرد تا به رویارویی با مهاجمان بپردازد، اما او و سربازانش یارای مقابله با نیروهای رزمنده ایرانی را نداشتند. در اوایل اکتبر سال 539 ق.م (اواسط مهر) ارتش کوروش شهر اوپیس واقع در ساحل رود دجله در حدود دویست کیلومتری شمال بابل را تسخیر کرد و حدود یک هفته بعد، سردارش گوبریاس سپاه ایران را به حصارهای پایتخت رسانید. از آنجا که هم کاهنان قدرتمند بابل و هم اکثریت اشراف محلی و مردم عادی از نبونید متنفر بودند، چون برخلاف خدای بزرگ سنتی و محبوب بابل یعنی مردوک به تبلیغ و رواج پرستش سین خدای ماه پرداخته بود، گروه بیشماری از آنها به سپاه ایران گریخته بودند و گوبریاس توانست بدون نبرد به آسانی وارد شهر شود؛ بسیاری از مقامات و مردم شهر که ایرانیان را نجاتدهنده خود تلقی میکردند با شادمانی از آنها استقبال کردند.
کوروش در 29 اکتبر (7 آبان) پیروزمندانه وارد شهر شد و نخستین اعلامیه رسمی خود را به این شرح صادر کرد: «منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه جهان.»
کوروش با سقوط بابل، امپراتوری آن از جمله تمام جنوب بینالنهرین و بیشتر منطقه فلسطین را به امپراتوری خود افزود چنان که پنهاوری آن از سواحل دریای اژه در غرب تا غرب هندوستان در شرق را شامل میشد. اکنون تنها مصر به عنوان یگانه قدرت بزرگ خاور نزدیک باقیمانده بود که هنوز تخت تسلط ایرانیان درنیامده بود. نقشه کوروش آن بود که تمدن نیل را نیز به امپراتوری خود بیفزاید. کوروش در اواخر دهه 530 ق.م پسر خود کمبوجیه را با سپاهی عظیم و آموزشدیده برای فتح مصر اعزام داشت.
اما عمر نخستین فرمانروای بزرگ ایران کفاف نداد تا به چشم خود ثمرات این کار عظیم را ببیند. او در حدود سال 530 ق.م هنگامی که به شرق در نزدیکی دریاچه آرال لشکر کشیده بود، در جنگ زخمی شد و درگذشت. جسد او را به پاسارگاد بازگرداندند و در مقبره سنگی ساده و زیبایی دفن کردند که همچنان به عنوان مزار یکی از بلندپروازترین و با استعدادترین فرمانروایان روی زمین باقی مانده است. به گفته بوسانی «مدارا و تساهل دینی او، رفتار بزرگوارانه و مهربانانهای که با دشمنان مغلوب خویش داشت... و مهارت و قابلیت فوقالعاده او به عنوان یک فرمانده جنگی، توضیحدهنده علت ستایشی است که همه جهان، حتی بابلیان و یونانیان، نسبت به کوروش بزرگ داشتهاند.» در واقع فردی یونانی نظیر گزنفون باور داشت که «این مرد شایسته همهگونه تحسین است» و میافزود که «کوروش زیباترین چهره، بخشندهترین و بزرگوارترین قلب، آزمندترین فرد برای آموختن و بلندپروازترین پادشاه بود، چنانکه میتوانست انواع سختیها و خطرات را تحمل کند.» فرمانروایانی نظیر کوروش که ستایش فوقالعاده دوست و دشمن را برمیانگیزند در تاریخ جهان بسیار کمیابند. ایران هرگز دیگر پادشاهی همانند او را ندید.
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.
بخش بعدی متن را میتوانید در امپراتوری ایران - قسمت چهارم مطالعه نمایید.