خاور نزدیک باستان: چهارراه فرهنگها
گستره امپراتوری ایران باستان در اوج عظمت خود بیشتر منطقهای را که امروز خاور نزدیک یا خاورمیانه میگویند شامل میشد و از غرب سواحل دریای مدیترانه و از شرق تا مرزهای هندوستان را در برمیگرفت. در این میان سرزمین اصلی ایران ویژگی بیشتری داشت و شامل ناحیهای میشد که امروزه ملت ایران در آن سکونت دارند. بخش مرکزی این منطقه جغرافیایی، فلات گسترده ایران است که به طور متوسط بین هزار تا دو هزار متر از سطح دریا ارتفاع دارد و گسترۀ آن از دریای خزر در شمال تا خلیجفارس در جنوب به حدود هزار کیلومتر میرسد. در منتهیالیه شرقی این منطقه دو کویر نمکی بزرگ، دشت کویر و دشت لوت، قرار گرفته و در غرب، رشتهکوههای سربهفلککشیده و ناهموار زاگرس به طور اریب در امتداد فلات از شمال غربی تا جنوب غربی کشیده شده است؛ در غرب این کوهها که قلههای آن غالباً پوشیده از برف است، فلات به تندی به سوی دشتهای هموار آبرفتی دره رودهای دجله و فرات سرازیر میشود و این منطقهای است که از دیرباز به آن بینالنهرین میگفتند.
مدتها پیش از پیدایش امپراتوری ایران، تنوع عظیم سرزمینی و اقلیمی خاور نزدیک و موقعیت استراتژیک آن، این منطقه را برای سکونت بسیار جذاب کرده بود، منطقهای که به طور طبیعی به چهارراه بزرگ فرهنگها تبدیل شده بود. از هزاره چهارم قبل از میلاد و شاید حتی زودتر از آن، این ناحیه پذیرای مهاجرتهای ادواری اقوام گوناگون، به ویژه از استپهای پیرامون دریای خزر در شمال بوده است. این گروهها هم در تنوع قومی و فرهنگی منطقه سهم داشتهاند و هم از رفاه و ثروت فزاینده آن سود بردهاند. نخستین واحدهای سیاسی که ظاهر شدند، دولت – شهرهای مستقلی بودند که هریک از یک مرکز شهری تشکیل میشد و اطراف آن را دهکدهها و کشتزارها فرا گرفته بودند. سرانجام گروههایی از این دولتهای کوچک در ملل واحدی ادغام شدند، برخی حالتی تهاجمی یافتند و با گردآوردن ارتشهای بزرگ سرزمینهای همسایه خود را فتح کردند و نخستین امپراتوری را به وجود آوردند. این امر به پیدایش الگویی برای توسعه فزاینده نظامی و سیاسی انجامید؛ اوج این توسعه پیدایش پهناورترین امپراتوری خاورمیانه در تاریخ یعنی امپراتوری ایران بود.
سلسلهای از اقوام کامیاب
ایرانیان، مانند بسیاری از اقوام خاور نزدیک، بخش مهمی از اندیشههای سیاسی، نظامی و فرهنگی خود را از تمدنهای بسیار موفقی که در امتداد رودهای فرات و دجله تشکیل شده بود به ارث بردند. بینالنهرین، با داشتن آب فراوان و خاک حاصلخیز، یکی از اولین مناطق خاور نزدیک (که مصر دومین آن محسوب میشد) در توسعه کشاورزی، راههای بازرگانی و دولت – شهرها بود. از حدود سال 3100 تا 2000 ق. م این ناحیه زیر تسلط سلسلهها، دولت – شهرها و امپراتوریهای کوچکی بود که همگی را به نام شهر اصلی آن سومر، که در نزدیکی خلیجفارس و جنوب شرقی عراق کنونی قرار داشت، تمدن سومری مینامند. با گذشت زمان سومریان نیز جذب اقوام مشهورتری به نام بابلیان شدند که پایتختشان بابل، در کنار رود فرات و حدود پانصد کیلومتری شمال غربی خلیجفارس قرار داشت. سلسلههای بابلی که جانشین یکدیگر میشدند تا هزار سال بعد بر بینالنهرین تسلط داشتند. چستر استار، مورخ، زندگی این اقوام را چنین توصیف میکند:
کشور با آبراههها و جادهها به قطعات زمین نسبتاً منظمی تقسیم میشد که با ابزارهای هندسی تعیین شده بود. کشاورزان با خیشها، بذرکارهای چوبی و بیلهای سنگی زمین را شخم میزدند و جو میکاشتند؛ چوپانان و سگهای گله از رمههای گوسفند و بز مراقبت میکردند؛ نواحی دیگر از باغهایی تشکیل شده بود که دیوارهای گلی آنها را محصور کرده بود. در این باغها درختهای میوه به عمل میآمد و درختهای نخل برآن سایه میافکند. الاغها در کورهراهها و قایقها در آبراههها فراوردههای کشتزارها را به مراکز حیاتی یعنی شهرها حمل میکردند. هر شهر... با خندق و دیوارهای خشتی احاطه شده بود... در درون دروازه شهرها گارد سربازان بر رفتوآمد نظارت داشت. خیابانهای به اندازه کافی عریض برای عبور ارابهها و گاریها در میان بلوکهای خانههای مرفه احداث شده بود؛ در پشت آنها کوچهها و انبوه کلبههای کوچک گلی با بامهای مسطح قرار داشت. در این قسمت بیشتر کشاورزان میزیستند که هر روزه با زحمت به مزارع میرفتند (گرچه بعضی از آنها نیز در دهکدههای فرعی و کوچک گلی زندگی میکردند).... و آهنگران و کوزهگران و دیگران نیز بودند.
سومریها و بابلیان کامیاب نفوذ خود را به مناطق و اقوام همسایه خود نیز توسعه دادند که پیشرفتهترین آنها از لحاظ فرهنگی، ساکنان فلات ایران بودند. اولین فرهنگ مهم ایران فرهنگ عیلامی بود که در هزاره سوم ق. م پدیدار شد. ناحیه عیلام تقریباً شامل ارتفاعات جنوبی فلات، منطقه مشهور به فارس (نیز پارس یا پرسه) و نواحی کمارتفاع کناره خلیجفارس میشد، که از جمله شهر مهم شوش را نیز در برمیگرفت. عیلامیها مدت درازی زیر تسلط سومریها بودند. اما رفته رفته از هزاره دوم و با افول سومر، عیلام به دولت مستقلی تبدیل شد. اوج تمدن فرهنگی و سیاسی عیلام میان سالهای 1450 و 1125 ق.م بود؛ دورهای که آنها سنگنبشتههایی به زبان یکتای خود باقی گذارده و به تولید صنایعدستی بسیار عالی طلایی، نقرهای و مفرغی پرداخته و به طور کلی از رفاه زیادی برخوردار بودهاند.
با این حال، هنگامی که بابلیان در زمان حکومت نبوکدنصر یکم در واپسین دهههای قرن دوازدهم ق.م به عیلام یورش بردند، دوره شکوفایی عیلام ناگهان به پایان رسید. در چهار سدهای که پس از آن فرا رسید، جنوب و غرب ایران نه تنها از سوی بابل، بلکه از طرف خارجیان متعدد دیگری که نیرومندترین آنها آشوریان بودند، تحت نفوذ قرار گرفت. آشور، که نام خود را از شهر آشور واقع در کرانههای شمالی رود دجله اخذ کرده است، در بیشتر هزاره دوم ق.م به صورت یک دولت کوچک در بینالنهرین وجود داشت. سپس در قرن نهم ق.م آشوریان به رهبری شاهانی جنگجو، از سرزمین کوچک خود به طور ناگهانی متوجه خارج شدند و شروع به فتح سرزمینهای اطراف و تأسیس یک امپراتوری بزرگ کردند. این قلمرو که پهناورترین قلمرو در خاور نزدیک تا آن روزگار بود، در شرق بیشتر فلات ایران، در مرکز بابل، و بقیه بینالنهرین و در غرب سوریه، فلسطین و قسمتهایی از مصر را در برمیگرفت. شهرت آشور در ارتش بزرگ و هولناک آن و روشهای خشن و سنگدلانه آن در تسخیر و نحوه حکومت بر سرزمینهای خارجی بود. بنا به نوشته د. ج. وایزمن دانشمند:
روشهای آشوریان بسیار خشن و بیرحمانه بود؛ آنها میخواستند در اقوامی که دستورات خدای آنها را رعایت نمیکنند «ایجاد هراس» کنند. تمام کسانی که قادر به فرار نبودند کشته میشدند، دهکدههایشان غارت میشد و محصولاتشان به آتش کشیده میشد. به تدریج مناطق جدید اشغال شده مجبور شدند یک خراج اولیه و سپس خراجی سالانه بپردازند تا ثابت کنند که رفتار خوبی دارند. بدینگونه غنایم زیادی گرفته میشد، که تأکید بیشتر بر مواد کمیاب، سلاحها و تجهیزات جنگی از جمله اسب و سایر حیوانات بود. این غنایم منبع تجملی محسوب میشد که به اقتصاد آشوریان رونق بیشتری میداد. حاکم ناحیهای که به آن حمله شده بود مجبور میشد طی عهدنامه وفاداری به قید سوگند متعهد شود که در صورت هرگونه تخلف به خشم خدایان آشوری تن دهد. این امر در واقع برای هرگونه مداخله بعدی آشوریان ضمانت اجرایی مذهبی و قانونی فراهم میکرد و انگیزه نیرومندی میشد برای حاکم دستنشانده که دست از پا خطا نکند و به تکرار تخلف نپردازد... آشوریان وقتی منطقهای را فتح میکردند، در آنجا یک مقام محلی با یک پادگان کوچک باقی میگذاشتند تا وضعیت محلی و هرگونه فعالیت براندازی را گزارش دهد. این گزارشهای جاسوسی توسط پیکها فرستاده میشد. به موقع به آشوریان هشدار میداد که هماهنگ با دستنشاندگان وفادار به اقدامات جبرانی بپردازد.
ظهور ماد
اما پیش از آنکه شاهان آشوری فرمانروایی خشن خود را بر بخشهای وسیع خاور نزدیک گسترش دهند، بذرهای سقوط آنها در ارتفاعات فلات ایران پاشیده شده بود. مهاجرتهای ادواری اقوام چادرنشین از استپهای آسیای مرکزی در سراسر هزاره دوم ادامه داشت، و شاید بین سالهای 1100 و 1000 ق.م (تاریخ دقیق آن مورد منازعه است) گروههای کوچکی که خود را آریایی میدانستند به درون فلات سرازیر شدند. نام ایران، که بعداً به این سرزمین داده شد، از کلمه «آریانام» به معنای «سرزمینهای آریاییها» مشتق شده است. بر اساس سالنامههای باقیمانده آشوری، در نیمه قرن نهم قبل از میلاد، دو قوم آریایی کاملاً در ایران مستقر شده بودند: یکی «مادا» که آنها را «مادها» مینامیم و عمدتاً در بخش شمال غربی فلات و در اطراف شهر اکباتان (همدان امروزی) اقامت گزیدند و دیگری «پارسوا»، یعنی پارسیان، که سرانجام سرزمین عیلامی کهن فارس را اشغال کردند.
از این دو قوم جدید ایرانی، مادها نخستین قومی بودند که در مورد خاور نزدیک برتری نظامی و سیاسی یافتند. آنها ظاهراً در میانه دهه 700 ق.م به اندازه کافی نیرومند شده بودند که حداقل تهدیدی برای آشوریان به شمار آیند، چرا که سالنامههای آشوری به دو لشکرکشی به ماد اشاره دارند که به ترتیب به فرماندهی شاه تیگلت پیلسر سوم (سلطنت از سال 744 تا 727) و شاه سارگون (سلطنت از سال 721 تا 705) انجام گرفته است. آشوریان برجستهکاریهایی از این عصر تراشیدهاند که استحکامات مادی را با برجوبارویی نشان میدهد که در آن شکافهایی وجود دارد و مدافعان از درون این شکافها میتوانستند سلاحهایی را موشکوار به سوی حملهکنندگان پرتاب کنند. مادها با ریشههای بیظرافت چادرنشینی خویش، چنان که اومستد توصیف کرده است در این برجستهکاریها نشان داده میشوند:
با گیسویی کوتاه که با نوار سربند سرخی بسته شده و با ریش مجعد کوتاه به روی فرنج [تونیک] خود کُتی از پوست گوسفند میپوشیدند که هنوز برای مسافران بهترین دوست در زمستانهای سخت فلات است، و چکمههای ساقهبلندی به پا داشتند تا بتوانند از روی برف عمیق عبور کنند. آنها فقط به نیزه بلندی مسلح بودند و با سپر حصیر بافت مستطیل شکلی از خود دفاع میکردند.
مادها از سواران تیرانداز نیز استفاده میکردند که این عمل نظامی را از اجداد خود، چادرنشینان استپهای آسیای مرکزی به ارث برده بودند.
آنها بیباک بودند و از هجوم آشوریان بیمی نداشتند و از اینرو رشد و پیشرفت کردند. اوج این روند جلوس کیاکسار دوم [هوخشتره] به تخت سلطنت در سال 625 ق.م بود که شهریاری پرتحرک و پویا محسوب میشد. کیاکسار دوم تصمیم گرفته بود سرانجام آشوریان را شکست دهد و طی همین فرایند امپراتوری ماد تشکیل شد. بیگمان کلید موفقیت کیاکسار دوم برنامه توسعه نظامی و سازماندهی مجدد ارتش بود که بلافاصله پس از آن که جانشین پدرش فرورتیش شد، اجرا کرد. کیاکسار نیزهداران، کمانداران و چابکسواران خود را در واحدهای جداگانهای سازمان داد که هریک از آنها جداگانه برای نبرد در میدان رزم آموزش میدیدند. همچنین برای ارتش لباس متحدالشکلی در نظر گرفت که عبارت بود از یک بالاپوش چرمی آستینبلند که تا زانوی سرباز میرسید و دو کمربند با یک قلاب گرد بر روی آن بسته میشد؛ و نیز شلوارهای چرمی و کفشهای بندداری که نوک برگشتهای داشتند. بر سر سربازان نیز یک کلاه نمدی که لبهای تا روی گردن داشت قرار میگرفت. کمانداران و نیز بعضی از سربازان که هم از نیزه و هم از کمان استفاده میکردند بسیار مراقب کمانهای خود بودند و تیرها را در یک ترکش یا تیردان چرمی که به شانه یا کمر میآویختند مینهادند. گرچه بسیاری از سپاهیان کیاکسار از مادهای بومی بودند ولی او به استخدام سرباز از سایر قبایل کوچکتر ایرانی که دستنشانده مادها محسوب میشدند یا به حمایت قدرت ماد وابسته بودند نیز پرداخت. در اوایل سلطنت کیاکسار گاه پارسیان ایالت فارس نیز دستنشانده مادها بودند.
سقوط آشور
وقتی کیاکسار مطمئن شد که ارتش او به اندازه کافی بزرگ و نیرومند شده است، نقشه خود در مورد یورش به آشور را به اجرا گذاشت. او میدانست که آشور، که زمانی بلای جان تمام خاورمیانه بود، اخیراً در اثر آشوبها و شورشهای متعددی که میان اقوام تابعهاش بروز کرده، ضعیف و آسیبپذیر شده است. با این حال او معتقد بود که نباید دشمن را دستکم گرفت و از این رو خردمندانه با نبوپلسر، پادشاه بابل، که به اندازه وی از آشوریان بیزار بود متحد شد. حدود سال 614 ق.م نیروهای متحد ماد و بابل به سرزمین اصلی آشور واقع در کرانههای علیای رود دجله سرازیر شدند. شهرها یکی پس از دیگری به دست حملهکنندگان افتادند تا سرانجام به بزرگترین و مهمترین شهر آشور یعنی نینوا یورش بردند. پیامبر یهود، ناحوم نبی، که معاصر با کیاکسار بوده است، توصیف زنده زیر را از سقوط خونین شهر در عهد عتیق ارائه میدهد:
«خرابکننده [کیاکسار؟ نبوپلسر؟ دست خداوند؟] در مقابل تو برمیآید. حصار را حفظ کن، راه را دیدبانی نما، کمر خود را قوی گردان و قوّت خویش را بسیار زیاد کن... سپر جبّاران او سرخ شده و مردان جنگی به قرمز ملبّس و ارابهها در روز تهیه او از فولاد لامع است و نیزهها متحرک میباشد. ارابهها را در کوچهها به تندی میرانند و در چهارسوها به هم برمیخورند. نمایش آنها مثل مشعلهاست، مانند برقها میدوند... دروازههای نهرها گشاده است و قصر گداخته میگردد. و حُصَّب برهنه شده (به اسیری) برده میشود [ملکه؟] و کنیزانش چون نوای فاختهها سینهزنان ناله میکنند. و نینوا از روزی که به وجود آمد چون برکۀ آب بود اما مردمانش فرار میکنند (و اگرچه صدا میزنند) که بایستند، لیکن احدی ملتفت نمیشود. نقره را غارت کنید و طلا را به یغما برید زیرا که اندوختههای او را و کثرت هرگونه متاع نفیسهاش را انتهایی نیست. او خالی و ویران و خراب است و دلش گداخته و زانوهایش لرزان و در همۀ کمرها درد شدید است و رنگ روی همه پریده است... ولی بر شهر خونریز که سراسر از دروغ و قتل مملو است و غارت از آن دور نمیشود. آواز تازیانهها، غرغر چرخها، جهیدن اسبان و جستن ارابهها. سواران هجوم میآورند و شمشیرها برّاق و نیزهها لامع است. کثرت مجروحان و فراوانی مقتولان و لاشهها را انتها نیست. بر لاشههای یکدیگر میافتند!»
لشکرکشی علیه آشور چنان موفقیتآمیز بود که آن امپراتوری نیرومند به سرعت و برای همیشه فروپاشید. از آن پس یگانه خاطرهای که از آشور باقی ماند درّندگی آن بود. مادها و بابلیان سرزمین آشور را بین خود تقسیم کردند و تا مدتی به همزیستی با صلح در کنار یکدیگر پرداختند. پسر نبوپلسر به نام نبوکدنصر دوم، که در سال 605 ق.م جانشین پدر شد، از طریق ازدواج با یک شاهزادهخانم مادی به نام آمیتیس، به تحکیم این اتحاد بزرگ کمک کرد. به خاطر همین شاهدخت ایرانی بود که او باغهای معلق مشهور بابل را بنا کرد؛ باغهایی که بعدها از عجایب هفتگانه جهان باستان شمرده شد. انهدام امپراتوری آشور افزون بر آن که مادها و بابلیان را در کنار هم قرار داد، موازنه قدرت جدیدی در خاورمیانه پدید آورد که در آن چهار ملت با قدرتی تقریباً یکسان تسلط یافتند. این چهار قدرت، در کنار ماد و بابل (که گاه به کلده نیز اشاره میشود چون نبوپلسر که در کلده، ایالت کوچکی در ساحل شمالی خلیجفارس، گرامی داشته میشد، سلسله کلدانی را در آن جا بنیاد گذاشت) عبارت بودند از لیدی که بیشتر آسیای صغیر را در تصرف داشت و مصر.
ظلمت در نیمروز
اما کیاکسار از این موازنه قدرت راضی نبود. او نیز همانند شاهان و رهبران نظامی کامیاب دیگر تاریخ، آرزوی توسعه قلمرو خود را به زیان همسایگان در سر میپرورانید. کیاکسار مدتی پس از تحکیم قدرت در سرزمینهای آشور سابق، فتوحات خارجی خود را آغاز کرد. مادها پس از نبردی سخت، کادوسیها را، که در نوار باریک ساحلی و جنگلی جنوب دریای خزر میزیستند، مقهور خود ساختند. کیاکسار همچنین به سوی غرب حملهور شد و در سال 590 ق.م ارمنستان را که منطقهای کوهستانی میان آسیای صغیر و دریای خزر بود، به تصرف درآورد.
کیاکسار از سویی به درستی باور داشت که این تهاجمات او را نیرومندتر ساخته است، اما از سوی دیگر مشکلات خطیری را که حفظ یک امپراتوری پهناور پیش میآورد پیشبینی نمیکرد. در این زمینه میتوان به مشکلات لجستیکی ارتباط و حملونقل سربازان و تدارکات در فواصل بعید اشاره کرد. بیشترین خطر بالقوه، تهدید دائمی شورش توسط اقوام تابعه ناراضی بود، چون امپراتوری ماد از مجموعه دولتهای دستنشاندهای تشکیل میشد که از نژادها و فرهنگهای مختلف بودند و همه آنها از مادها که به زور بر ایشان تسلط یافته بودند نفرت داشتند.
واقعیتِ پیچیدهتر این بود که زبان و آداب و رسوم محلی مادها به آن اندازه برای اقوام مغلوب گیرایی نداشت که به راحتی آن را بپذیرند. آلساندرو بائوسانی تاریخدان چنین مینویسد:
به نظر نمیرسد که مادها دارای فرهنگ بسیار غنی بوده باشند، زیرا در سنگنبشتههایی که از شاهان پارس پس از یکپارچگی دولتهای ماد و پارس باقی مانده است لازم دانستهاند که از زبان عیلامی و بابلی استفاده کنند نه از زبان مادی، که احتمالاً دارای خط نبوده و چندان تفاوتی با زبان پارسی نداشته است. همچنین آداب و رسوم شاهان ماد ظاهراً از آیینهای بابلی و آشوری گرتهبرداری شده است.
کیاکسار که مطمئن بود میتواند سرزمینهای فتح شده را حفظ کند و مایل بود سرزمینهای بیشتری را به امپراتوری خود بیفزاید، در حدود سال 589 ق.م از سوی ارمنستان به سوی غرب حرکت کرد و قدرت بزرگ دیگری را که کشور لیدی [بیشتر ترکیه کنونی] بود مورد حمله قرار داد. آلیاتس، پادشاه لیدی، با ارتش عظیم خود به مقابله برخاست، و بنا به نوشته هرودوت «جنگ تا پنج سال ادامه یافت که طی آن هم لیدیاییها و هم مادها بارها به پیروزیهایی دست یافتند.» اما آنچه جنگ را ناگهان و به طور غیرمنتظره متوقف ساخت نه عامل نیروی انسانی بلکه حادثهای طبیعی بود. در یکی از بزرگترین رویدادهای طبیعی تاریخ، در روز 28 مه [حدود 7 خرداد] سال 585 ق.م در اوج نبرد میان نیروهای متخاصم، یک خورشیدگرفتگی کامل اتفاق افتاد. هرودوت بعدها این کسوف را چنین گزارش داد:
پس از پنج سال جنگ بینتیجه، درست در هنگامه نبردی که میان دو ارتش جریان داشت، ناگهان روز همانند شب تاریک شد. این تاریکی روز را قبلاً یونانیان [که در آن زمان از اتباع لیدی بودند و چه بسا بعضی از آنها در ارتش آلیاتس نبرد میکردند] از زبان طالس ملطی [از دانشمندان یونان باستان] پیشگویی کرده بودند و او تاریخ دقیق روزی را که این واقعه اتفاق میافتاد ذکر کرده بود. هم لیدیاییها و هم مادها وقتی این ظلمت را در روز مشاهده کردند دست از نبرد کشیدند.
کیاکسار با اعتقاد به اینکه این ظلمت ناگهانی هولناک در نیمروز، نمایانگر طالع بدشگونی است، سپاهیان خود را از لیدی خارج کرد و هرگز به آنجا بازنگشت. او یک سال بعد درگذشت و متوجه نشد که این کسوف در واقع نشانه بدفرجامی مادها بوده است؛ زیرا امپراتوری کوتاهمدت آنها دچار کسوف بزرگتری شد و به زودی توسط یکی از اقوام تابعه خود، گروهی که میراث زبانی و فرهنگی بسیار نزدیکی با آنها داشتند، یعنی پارسیان، منقرض گردید. پارسیان به نحوی غیرمنتظره و بهتآور به مرحله بزرگی از تاریخ گام نهادند.
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.
بخش بعدی متن را میتوانید در امپراتوری ایران - قسمت دوم مطالعه نمایید.