Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

تاریخ پزشکی - قسمت پنجم

تاریخ پزشکی - قسمت پنجم

نویسنده: لیزا یونت
ترجمۀ: رضا یاسائی

پزشکی به علم تبدیل می‌شود

در قرن هفدهم در زمینۀ تفکر عالمانه انقلابی روی داد. در نتیجه دیدگاه اروپایی‌ها نسبت به کائنات و جایگاه انسان در آن به کلی تغییر کرد. در دوران رنسانس هنگامی که نیکلاوس کوپرنیک ثابت کرد که زمین به دور خورشید می‌گردد، همگان شگفت‌زده شدند. این بدان معنا بود که زمین و انسان‌های روی آن، چنان که تا قبل از آن فرض می‌شد، مرکز کائنات نیستند. در قرن جدید گالیلئو گالیله با یافتن سیاره‌ها و قمرهای جدید در منظومۀ شمسی این شگفتی را دو چندان کرد. اسحاق نیوتن قوانین سادۀ ریاضی حاکم بر جاذبه و سایر نیروها را در فیزیک اثبات کرد. و کارهای رابرت بویل سرآغاز تبدیل هنر جادویی کیمیاگری به علم شیمی بود.

اندیشمندان این دوران روش‌های علمی را که ارسطو پدید آورده بود، احیا کردند و تکامل بخشیدند. آن‌ها مشاهده کردند، اندازه‌گیری نمودند و آزمایش کردند. آن‌ها پدیده‌های طبیعی را به بخش‌های مختلف تقسیم کردند تا چگونگی وقوعشان را دریابند. آن‌ها تلاش کردند تا قوانین اساسی و ساده و کوچکی که می‌توانستند عملکرد موجودات زنده بی‌جان را توجیه کنند، بیابند. آن‌ها در جوامع علمی از جمله انجمن سلطنتی انگلستان و آکادمی علوم فرانسه همایش‌هایی برپا می‌کردند تا در آن‌ها به شرح و بحث دربارۀ آموخته‌هایشان بپردازند.

در اوایل قرن هفدهم رنه دکارت، فیلسوف فرانسوی، دیدگاه‌های علمی مختلف دوران خودش را جمع‌آوری کرد. او ادعا می‌کرد طبیعت چیزی نیست جز حرکت‌هایی که از قوانین ریاضی تبعیّت می‌کنند. او گفت که موجودات زنده از جمله انسان فقط ماشین‌هایی پیچیده‌اند. با وجود این اعتقاد داشت که انسان‌ها به واسطۀ داشتن روح، موجودات خاصی هستند.

خون در یک چرخه جریان دارد

پزشکانی چون ویلیام هاروی انگلیسی از این رویکرد علمی جدید استفاده کردند تا در زمینۀ کالبدشناسی پژوهش کنند. هاروی که در سال 1578 در شهر ساحلی فولک استون متولد شد، طب را در دانشگاه کمبریج در بریتانیا و سپس در پادوا فرا گرفت. وی پس از بازگشت به انگلستان در لندن به طبابت پرداخت و پزشک مشهوری شد. بعدها او پزشک مخصوص و دوست چارلز یکم پادشاه بریتانیا شد. هاروی در اوقات فراغتش جانوران را تشریح می‌کرد تا در مورد بدن آن‌ها اطلاعاتی به دست آورد و علاقۀ خاصی نیز به دستگاه گردش خون داشت. جالینوس گفته بود دو نوع خون وجود دارد: خون قرمز روشن در عروقی جریان دارد که شریان نامیده می‌شوند و خون کبود و تیره‌رنگ در رگ‌های دیگری که سیاهرگ نامیده می‌شوند جاری است. ضربان‌هایی که در طول دیوارۀ عروق پدید می‌آیند خون را به پیش می‌راند. جالینوس گمان می‌کرد که کبد خون جاری در سیاهرگ و قلب خون جاری در شریان‌ها را تولید می‌کند. او می‌گفت هر دو نوع خون فقط یک بار در بدن می‌چرخند و سپس از بین می‌روند.

هاروی با تشریح جانوران به فرضیۀ جدیدی رسید. او می‌گفت قلب یک عضله است که خون را در شریان‌ها پمپ می‌کند و عملکرد آن شبیه به پمپ‌های آبی است که استفاده از آن‌ها در آن روزها به تازگی در انگلستان رواج یافته بود. بطن راست (حفرۀ پایینی) قلب خون کبودرنگ را از طریق سیاهرگ به شریان‌های ریوی می‌فرستد تا به ریه‌ها برسند. سیاهرگ ریوی خونی را که به شکلی از کبودی خارج شده و سرخ‌رنگ شده است به سمت چپ قلب باز می‌گرداند. سپس بطن چپ خون سرخ را از طریق یک شریان عظیم به نام آئورت به تمام بدن پمپ می‌کند.

هاروی می‌گفت خون در سراسر بدن به تدریج در شریان‌های کوچک و کوچک‌تر جریان می‌یابد. سرانجام به جای این‌که از بین برود، به سوی سیاهرگ‌ها راه می‌یابد و از طریق آن‌ها به قلب بازمی‌گردد. (فابریسیوس که آموزگار کالبدشناسی هاروی بود، به او نشان داد که سیاهرگ‌ها دارای دریچه‌هایی هستند که به درهای بادبزنی شبیهند و فقط در یک جهت باز می‌شوند. این دریچه‌ها خون را به سوی قلب می‌رانند.) به این ترتیب، خون در سراسر بدن می‌گردد و همیشه در یک چرخه است. در واقع خون در دو چرخه می‌گردد، یک چرخه کوچک که از ریه‌ها می‌گذرد و یک چرخۀ بزرگ که بقیه بدن را شامل می‌شود.

در سال 1628 هاروی عقایدش را در کتابی تحت عنوان بررسی کالبدشکافی بر حرکت قلب و خون در جانوران تدوین و منتشر کرد. او نوشت: «خون در بدن جانوران در چرخه‌ای حرکت می‌کند... این اثر یا عملکردی است که قلب با ضربانش آن را انجام می‌دهد.» او با رسم تصاویر و اعلام نتایج مشاهداتش عقاید خود را تقریباً اثبات نمود. مثلاً او ثابت کرد که خون نمی‌تواند همواره از نو ساخته شود و این را با اندازه‌گیری مقدار خونی که از قلب یک گوسفند در نیم ساعت خارج می‌شد، اثبات نمود. او گفت این مقدار خون به مراتب بیش از حجم خونی است که در بدن حیوان موجود است. تنها چیزی که او نتوانست اثبات کند ارتباط بین شریان‌ها و وریدها بود.

کالبدشناسان پیشین بعضی از این اندیشه‌ها را مطرح کرده بودند، ولی فقط هاروی بود که موفق شد دستگاه گردش‌خون را به صورت کامل توصیف کند و با انجام آزمایش‌ها عقایدش را ثابت نماید. کارهای او مثل کارهای وزالیوس در میان پزشکان باعث ایجاد مباحثه‌های فراوان شد. هاروی نوشت که اندیشۀ او مبنی بر گردش‌خون در سراسر بدن «چنان غیرمنتظره بود که من نه تنها می‌ترسیدم که دشمنانم به من آسیب برسانند بلکه نگران بودم که مبادا انسانیت در مجموع از کارهای من آسیب ببیند.» اما اغلب پزشکان تا سال 1657 که هاروی درگذشت، اندیشه‌های او را پذیرفته بودند. نظریه هاروی مثل کشف کوپرنیک که نجوم را متحول کرد، نقطۀ عطفی در اندیشه‌های پزشکی به شمار می‌آید.

در زیر میکروسکوپ

وسیلۀ جدیدی که هاروی آن را، علی‌رغم موجود بودنش در آن هنگام، به کار نگرفت، میکروسکوپ یا ریزبین بود که برای شناخت جزئیات بدن به دانشمندان بسیار کمک کرد. این دستگاه که در حدود سال 1590 دو عینک‌ساز هلندی به نام‌های هانس و زاخاریوس یانسن اختراعش کرده بودند عدسی‌هایی داشت (معمولاً دو عدسی یا بیش‌تر) که توسط لوله‌ای به هم متصل می‌شدند که سبب می‌شد تا اجسام به مراتب بزرگ‌تر از آنچه هستند، دیده شوند. میکروسکوپ نیز مثل تلسکوپی که گالیله ساخته بود سبب شد تا دامنۀ مشاهدات دانشمندان افزایش چشمگیری بیابد.

مارچلو مالپیگی ایتالیایی که در پیزا و بُلونیا تدریس می‌کرد، توانست با کمک میکروسکوپ بخش‌هایی از دستگاه گردش‌خون را که هاروی نتوانسته بود بیابد، پیدا کند. او متوجه شد که شریان‌ها و سیاهرگ‌ها به وسیله عروق بسیار ریزی به نام مویرگ به هم متصل می‌شوند. مالپیگی اولین بار در سال 1661 مویرگ‌ها را در ریۀ یک قورباغه مشاهده کرد. او نوشت:

« با کمک عدسی (میکروسکوپ) من لکه‌های پراکندۀ خون را ندیدم، بلکه عروقی دیدم که به شکل یک حلقه به هم متصل شده بودند... این عروق از یک سمت به سیاهرگ و از سمت دیگر به شریان می‌رسیدند... آن‌ها یک مسیر نداشتند و به نظر می‌رسید شبکه‌ای است که این دو رگ (شریان و سیاهرگ) را به هم می‌پیوندد. به این ترتیب معلوم می‌شود که خون... به داخل فضاهایی باز خالی نمی‌شود، بلکه همواره در عروق که امکان جریان یافتن و توزیع آن را در بدن ممکن می‌کند، جریان دارد.»

مالپیگی همچنین متوجه شد که ریه‌ها چنان که تا آن هنگام گمان می‌رفت، عضله نیستند و از بافتی نرم و اسفنجی تشکیل شده‌اند. ریه‌ها حفره‌هایی با دیوارۀ نازک و پر از هوا دارند که مثل دانه‌های خوشه انگور به انتهای لوله‌های تنفسی متصلند. این لوله‌ها به نای (تراشه) منتهی می‌شوند که در واقع مسیر ارتباط دهان با ریه‌هاست. مالپیگی هم مثل دکارت بدن را چون یک ماشین می‌انگاشت. او نوشته است:

«عملکرد بدن ما به کمک تسمه‌ها، رشته‌ها، مهره‌ها، اهرم‌ها، مایعات جاری، حفره‌ها، لوله‌ها، صافی‌ها، قیف‌ها و سایر ابزار مشابه ممکن می‌شود.»

میکروسکوپ مالپیگی مثل اغلب میکروسکوپ‌های دیگر دو عدسی داشت ولی یک هلندی دیگر به نام آنتونی فان لوون‌هوک با میکروسکوپی که فقط یک عدسی داشت به یافته‌های مهم دیگری رسید. لوون‌هوک در شهر دلفت پارچه‌فروشی داشت. او برای سرگرمی، میکروسکوپ‌های کوچکی می‌ساخت که با بزرگ‌نمایی بیش‌تر نسبت به میکروسکوپ‌های آن دوران، تصویر بهتری تولید می‌کرد. قدرت بزرگ‌نمایی میکروسکوپ‌های مختلط (با چند عدسی) آن روزگار فقط ده مرتبه بود. با وجود این میکروسکوپ تک عدسی لوون‌هوک قدرت بزرگ‌نمایی 270 مرتبه داشت. او هیچ گاه طرز ساخت عدسی‌هایی با این کیفیت را بروز نداد.

لوون‌هوک با شگفتی کودکانه‌ای، هر موجود زنده یا بخشی از آن را که می‌توانست به دست بیاورد، مورد بررسی قرار می‌داد. او اولین کسی بود که سلول‌های اسپرم (سلوهای جنسی نرینه را که به نوزاد قورباغه می‌مانند) مشاهده کرد. او همچنین چرخۀ زندگی حشرات را بررسی کرد و متوجه شد که بسیاری از آن‌ها طی مراحل مختلف چرخۀ زندگیشان، تغییرات بزرگی پیدا می‌کنند. او توانست با مشاهداتش ثابت کند که حشرات از والدهایی مشابه خودشان پدید می‌آیند و نه آن طور که غالب مردم گمان می‌کردند از مواد فاسدشدنی.

شاید مهم‌ترین یافتۀ او در سال 1676 کشف جانوران کوچک در آب چشمه و نیز تراشه‌هایی که از روی دندانش کنده بود، باشد. «بعضی در مایع مثل ماهی می‌گردند در حالی که بعضی دیگر حرکتی دورانی دارند.» این‌ها باکتری و سایر میکروارگانیسم‌ها بودند که قبلاً هیچ‌کس آن‌ها را ندیده بود.

عصر روشنگری

لوون‌هوک مشاهداتش را در قرن هجدهم هم ادامه داد، زمانی که دوران شورش‌های سیاسی و اجتماعی بود. در این دوران مردم جهان غرب در انتظار تغییرات بودند. اندیشمندان تاریخ را نوعی «پیشرفت» می‌دانستند و مثل زمان‌های قدیم آن را مجموعۀ بی‌پایان چرخه‌ها تصور نمی‌کردند. آن‌ها به این باور می‌رسیدند که همان طور که اشکال سادۀ جانوری تکامل یافته و در طول زمان صورت‌های پیچیده را پدید آورده‌اند (که بهتر به نظر می‌رسیدند)، انسانیت هم با درک بهتر جهان پیشرفت می‌کند و به تدریج جامعه را بهبود می‌بخشد. چون آن‌ها گمان می‌کردند دانسته‌هایشان به مراتب بیش از پیشینیانشان است، این دوران را عصر روشنگری نامیدند. اندیشمندان عصر روشنگری فکر می‌کردند کلید پیشرفت‌های آینده، علم و دانش است. اغلب اروپایی‌های تحصیل‌کرده معتقد بود مشاهده‌کردن، آزمودن و اندازه‌گیری بهترین راه برای شناخت جهان است. آن‌ها امیدوار بودند با به کارگیری دانش بتوانند طبیعت را کنترل و به انسانیت کمک کنند. بسیاری از آن‌ها می‌خواستند اصول علمی را در امور اجتماعی از جمله سلامت و بهداشت عمومی هم به کار ببرند.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در تاریخ پزشکی - قسمت آخر مطالعه نمایید.

 

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب تاریخ پزشکی - انتشارات ققنوس
  • تاریخ: دوشنبه 26 مهر 1400 - 07:57
  • صفحه: تاریخ
  • بازدید: 2707

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 5099
  • بازدید دیروز: 4982
  • بازدید کل: 23921833