وقتی کوسی سرگرم لشکرکشی به جنوا بود، دربار و دانشگاه دستدردست هم نهادند تا بندیکت سیزدهم را براندازند. فرانسویان او را بهخوبی میشناختند، اما انتخاب یک اسپانیایی را اهانتی به خود میدانستند. گرچه او نیز نجیبزاده بود، با دودمانهای والوآ و بوربون و کنتهای ساووآ نسبتی نداشت، حال آنکه از این حیث کلمنت را «یکی از خودشان» میدانستند. وقتی صدای آژیر جنگ صلیبی بلندتر شد، ختم شقاق کلیسا هم فوریت بیشتری یافت. سفیران مجار به سوی فرانسه به راه افتاده و بطریقان بیتالمقدس و اسکندریه با دلی پردرد از راه رسیده بودند.
همچنانکه سراسقف فروتنِ باری، پس از آنکه به نام اوربان ششم بر سریر مقدس نشست، یکشبه بنای قلدری گذاشت، پدرو دلونای نازکطبع و سیاستمدار نیز به محض آنکه به کسوت بندیکت سیزدهم درآمد، چهرهای حقبهجناب و یکدنده به خود گرفت. دانشگاه طی تقاضانامهای سوزناک از بندیکت خواست استعفایش را «حتی یک روز، یک ساعت و یک لحظه» هم به تعویق نیندازد، اما این سوزوگذار هیچ واکنشی در پاپ برنینگیخت، گرچه لحن نامه، که اینبار نیز کلامانژ آن را نوشته بود، دل سنگ را هم آب میکرد. دانشگاه نوشته بود او با کنارهگیری خود «افتخاری ابدی، آوازهای جاودانی، موجی از ستایش همگانی و سربلندی همیشگی» به دست خواهد آورد. اما اگر یک روز درنگ کند، روز دوم به دنبالش خواهد آمد و بعد روز سوم و سرانجام ارادهی پاپ برای این کار سست خواهد شد. چاپلوسان و سودجویان با عبارات و هدایای چرب و شیرین از راه خواهند رسید و در لوای دوستی و «با القای هراس از پیامدهای شوم، فکر تو را مسموم خواهند کرد و اشتیاق تو را به این اقدام شریف و دشوار از میان خواهند برد.» در تقاضانامه، به پاپ گفته بودند که شیرینی قدرت و افتخار بر تو چیره خواهد شد: «اگر امروز آمادهای، چرا تا فردا صبر کنی؟ اگر امروز آماده نیستی، فردا آمادگی کمتری خواهی داشت.» صلح و صفای کلیسا اکنون در دست توست. اگر بندیکت کنارهگیری کند و همتایش نکند، آنگاه او خود را به نام «وقیحترین شقاقی» خواهد شناساند و لزوم براندازی خود را به تمام کاتولیکها اثبات خواهد کرد.
کنارهگیری یکجانبه به مذاق بندیکت خوش نمیآمد. این استدلال هم که تأثیر اخلاقی استعفای او میتواند رقیبش را به زیر بکشد قانعش نمیکرد. پیدیر دآیی، رئیس دانشگاه، و همکار پرشور و زبانآورش، ژیل دِشان، در مقام فرستادگان شاه به آوینیون رفتند تا فشار بیشتری به پاپ وارد آورند، اما دیدند پییر دلونایی که قول داده بود بهآسانی کلاه پاپی را از سر بردارد ناپدید شده و جای خود را به اسپانیایی کلهشقی داده که در «کشور قاطرهای رهوار» بزرگ شده است.
در پاریس برفشارها افزودند. در فوریهی 1359، صدونُه روحانی برجسته و فرزانه به نام شاه گرد هم آمدند تا دربارهی چگونگی ختم شقاق هماندیشی کنند. پس از دو هفته رایزنی با شرکت سراسقفان و اَبّاها و الهیدانان، این شورا با هشتادوهفت رأی در مقابل بیستودو رأی منفی به قبول «راه واگذاری» و رد «راه قهری» رأی داد. این رأی بیشتر بازتاب نفوذ بورگوندی بود تا باور واقعی رأیدهندگان. روحانیان و الهیدانانی که مناصبشان را مرهون بندهنوازی این یا آن دوک بودند بهدقت روند رویدادها را دنبال میکردند. هرگاه بورگوندی یا اُرلئان از نردبان قدرت بالا میرفت (صعود بورگوندی معمولاً در دورههای دیوانگی شاه رخ میداد و پیشروی اُرلئان در مواقع عاقلیاش)، موضع این روحانیان تغییر میکرد و مانع از پیگیری سیاستی ثابت و منسجم میشد.
اغلب شرکتکنندگان با «راه قهری» مخالفت کردند. گفتند این راه «بیاندازه خطرناک» است و احتمال دارد پادشاه فرانسه را به جنگ با تمام پیروان آن «مزاحم» در رم بکشاند. حتی اگر بونیفاس شکست میخورد نیز ملتهای انگلستان و ایتالیا و آلمان و مجار زیر بار پاپیِ بندیکت سیزدهم نمیرفتند و «شقاق از حالت فعلیاش هم بدتر میشد». تنها امید این بود که بندیکت استعفای خود را تقدیم پادشاه فرانسه کند و سپس شاه از شاهانِ جبههی مقابل بخواهد استعفای بونیفاس را نیز به دست آورند. بهرغم معایب این راه، رأی به واگذاری دقیقاً همان چیزی بود که شاه میخواست. اکنون که قرار نبود یک پاپ فرانسوی از «راه قهری» سود ببرد، این چاره دیگر جذابیتی نداشت.
با ملغیشدن «راه قهری» موضوع آدریا و فتح ممالک پاپی نیز به فراموشی سپرده شد و در پی آن چشمانداز سرنگونی رقیب بندیکت به کمک نیروی نظامی فرانسویان نیز ناپدید گشت. شاه، برای متقاعدکردن بندیکت، گروهی را به آوینیون روانه کرد که تا آن روز برجستهترین هیئت نمایندگان گسیل شده به دستگاه پاپ به شمار میرفتند: هر سه دوک، بورگوندی و بِری و اُرلئان، به اضافهی ده نماینده از طرف دانشگاه. پیشکشهای گرانبهایی همچون شرابهای بورگوندیایی و پردههای نگارین فلاندری پیام را تلطیف میکردند، اما خود پیام جز اِعمال ارادهی سلطنت بر کلیسا معنایی نداشت. با این همه، حریف در هنر طفرهروی استاد بود.
طی چند جلسه، موضوع را با گفتاری پیراسته مطرح کردند. دو طرف هر جلسه را – طبق معمول – با متنی شایسته شامل «کلمات قصار» و اقوال دینی و تاریخی آغاز کردند. بندیکت، که خود سابقهی تدریس در دانشگاه مونپلیه را داشت، کسی نبود که از عهدهی دانشگاهیان پاریس برنیاید. او از یکسو تأکید میکرد تا آخرین نفس در راه یکپارچگی کلیسا خواهد کوشید و از سوی دیگر میگفت تا ضمانت متقابلی گرفته نشود، از مقام خود کنارهگیری نخواهد کرد. در واقع نقطهضعف فرانسویان همین بود و شاید بندیکت میپنداشت که آنها صرفاً میخواهند او را از سر راه بردارند تا بعد یک پاپ فرانسوی را به جای وی بنشانند، شاید واقعیت هم همین بود. شکارچیان میتاختند و صید مقدس قیقاج میرفت. از وی خواستند سوگندنامهای را که کاردینالها در نشست خود امضا کرده بودند نشانشان بدهد. پاپ نخست زیر بار نرفت و سپس پیشنهاد کرد فحوای آنرا پشت درهای بسته به ایشان بگوید. چون فشار بیشتر شد، پذیرفت که آن را برایشان بخواند، اما گفت که کاغذ را به دستشان نخواهد داد. وقتی اعضای هیئت این پیشنهاد را نپذیرفتند، بندیکت مدعی نوعی امتیاز اجرایی شد که براساس آن نمیتوان تصمیمات نشست خصوصی کاردینالها را به اطلاع رساند.
فشارها ادامه یافت. پاپ پیشنهاد کرد با شرکت هر دو پاپ و هر دو دستهی کاردینالها نشستی برگزار کنند. مهمانان گفتند آن «مزاحم» لجباز است و بنابراین چنین راهی عملی نیست و بندیکت خود باید دواطلبانه کنارهگیری کند. پاپ خواست پیشنهادشان را روی کاغذ بیاورند. ژیل دِشان پاسخ داد که این کار لزومی ندارد، زیرا پیشنهاد آنان تنها یک کلمه است: «واگذاری.» پاپ خواستار مهلتی برای تأمل شد. در این فرصت، بورگوندی از کاردینالها خواست «با وجدانی آسوده، به طور فردی و نه در مقام اعضای جامعهی کاردینالها» نظر خود را با او در میان بگذارند. معلوم شد کاردینالها نوزده به یک طرفدار واگذاری هستند و تنها عضو مخالف کاردینالِ پامپِلوناست: یک اسپانیایی دیگر. کاردینالها نظر خود را روی کاغذ آوردند، اما بندیکت از امضای آن منعشان کرد. بندیکت در گفتوگویی با دوکها که دانشگاهیان را به آن راه ندادند، قول داد که اگر از او حمایت کنند، تصرف و تملک ممالک پاپی را به خودشان واگذار کند. پیشنهاد را نپذیرفتند.
دو ماه از آغاز گفتوگوها گذشت. مهمانان هر روز از محل اقامتشان در ویلنوو به آن سوی رودخانه میرفتند. سحرگاهانی پی بردند که کسی شبانه قایقهای بسته به پایههای پل را به آتش کشیده و پل مشهور را سوزانده است. ابتدا از بیم «خیانت» و حمله دست به اسلحه بردند، اما لحظاتی بعد به خود پاپ مشکوک شدند. گفتند لابد اکنون در آن طرف رودخانه نشسته و از خنده رودهبر است. بندیکت قسم خورد که آتشسوزی کار او نبوده است و کارگرانی را فرستاد تا پل را تعمیر کنند و عجالتاً با قایقهای موجود یک پل موقت بسازند، پلی که البته برازندهی دوکهای مغرور با آن همه دبدبه و کبکبه نبود. تنها راه دیگر نشستن در قایق و گذر از رودخانه بود که آن هم در آبهایی چنان خروشان روشی کُند و خطرناک به حساب میآمد و مهمانان به خشم آمدند و پس از مشورتی با کاردینالها برای آخرین بار خواستهشان را به اطلاع پاپ رساندند. بندیکت هم بار دیگر، ضمن تأکید بر تلاش خود در راه اتحاد کلیسا، درخواست آنان را رد کرد. فرانسویان، پس از سه ماه تلاش بیهوده، دست از پا درازتر به خانه برگشتند و شقاق کلیسا نیز به قوت خود باقی ماند.
تضمینی نبود که کنارهگیری بندیکت به شقاق پایان بخشد و از همینرو نمیتوان همهی تقصیرها را به گردن او انداخت. شگفتا که نیکولا دو کلامانژ به دفاع از او برخاست، همان کسی که برآشفته پیشبینی کرده بود اگر پاپها یک روز دیرتر استعفا کنند، دنیا به آخر میرسد. کلامانژ طی تصمیمی که در دانشگاه توفان به پا کرد، مقام منشی پاپ را پذیرفت و بعدها دربارهی وی چنین نوشت: «اگرچه بسیار متهمش میکردند، او بزرگواری ستودنی و به باور من مردی مقدس بود. کسی را نمیشناسم که از وی ستودنیتر بوده باشد.» آیا نیکولا به راستی به حرف خود ایمان داشت یا او را خریده بودند؟ از آنجا که انگیزههای او از چشم ما پنهان مانده است، بیایید باور کنیم که وی انگیزههایی صادقانه داشته است.
دانشگاه، خشمگین از بیحاصلی تلاشهای خود و خاصه از اینرو که بندکیت در ابتدا سخنان امیدبخشی بر زبان رانده بود، دو اقدام تند پیشنهاد داد: اول اینکه به شاه توصیه کرد دیگر درآمدهای کلیسای فرانسه را به بندیکت ندهد، اقدامی که به گسست از آوینیون میانجامید. دیگر اینکه به کاردینالها توصیه کرد اگر بندیکت همچنان از کنارهگیری سر باز زد، در مجمعی عمومی او را برکنار کنند. شاه هنوز آمادگی سرپیچی را نداشت، هرچند سه سال بعد به این آمادگی رسید. اما باید چهارده سال دیگر میگذشت تا اروپا بر سر تشکیل یک مجمع عمومی به توافق برسد، که البته آن هم به جایی نرسید.
دانشگاه میدان را خالی نکرد. به فرمانروایان و دانشگاهها نامه نوشت و خواست هر دو پاپ را به کنارهگیری وا دارند. مجتهدان به نقاط دور و نزدیک رفتند و دربارهی زیانهای شقاق موعظهها کردند. آنها، ضمن تقبیح مفاسد کلیسا، به ترویج مطالبهی اصلاحات نیز همت گماشتند. البته این تلاشها نتایجی به بار آورد که شاید با نیت واعظان سازگار نبود. پادشاه فرانسه سفیرانی به نزد پادشاه انگلستان و شاهزادگان آلمانی فرستاد و راه واگذاری متقابل را تفهیم کرد و موافقت کامل همگان را هم به دست آورد، بی آنکه در عمل نتیجهای به دست آید. بندیکت سیزدهم زیر بار نمیرفت که نمیرفت. تا حدود سی سال بعد و بهرغم تمام اتفاقات، از جمله سرپیچی فرانسه از اطاعت پاپ، محاصرهی آوینیون، پشتکردن کاردینالها به مقام پاپی، صدور حکم عزل شخص پاپ در دو مجمع و رقابت سه پاپ دیگر، بندیکت مسند پاپی را رها نکرد. وی سرانجام در سال 1422، در سن نودوچهار سالگی، در قلعهای در اسپانیا از دنیا رفت و تا لحظهی مرگ نیز همچنان سر ادعای خود باقی ماند.
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.
بخش بعدی متن را میتوانید در آینهای در دوردست (قرن مصیبتبار چهاردهم) - قسمت آخر مطالعه نمایید.