فرصتی که از دست رفت
در ماههای مه و ژوئن سال 1393 و طی مذاکرات صلح در لولینگن، کوسی پس از حل اختلاف ساووآییها برای صحبت با پاپ کلمنت به آوینیون رفت. وی مأموریت داشت بکوشد ظرف دو سال کلمنت را در رم مستقر کند و فرانسویان را در ممالک پاپی، که بنا بود پادشاهی آدریا نام بگیرد. تحقق این هر دو هدف به همکاری جان گالیاتسو ویسکونتی بستگی داشت که دغدغهی خودش بیشتر گسترش حکومت میلان بود تا سرنوشت دولت پاپ. او شخصاً انسانی متدین بود، اما گویا به هیچیک از پاپها علاقهای نداشت و تنها در چارچوب منافع خودش به مسئلهی شقاق کلیسا مینگریست. جان گالیاتسو قصد داشت پای فرانسه را به هواداری از میلان به ایتالیا بکشاند تا بتواند قدرت فلورانس و بولونیا را درهم بشکند.
جان گالیاتسو مردی بود درونگرا، باهوش، ثروتمند، دلمرده و استاد «رئالپلیتیک» در ایتالیا. او در شمال، ورونا و پادووا و مانتووا و فرّارا را به چنگ آورد و در جنوب نیز به توسکانی و ممالک پاپی رخنه کرد. گمان میرفت هدف نهاییاش تأسیس پادشاهی لومباردی و حتی ایتالیای متحد باشد و این نیز متحمل بود که جز شرکت در جنگِ قدرت هدفی نداشته باشد. جان گالیاتسو در سیاستهای مربوط به شقاق راه پرپیچوخمی را دنبال میکرد که رعایای میلانی او، وفادار به پاپ رم، در یک طرفش بودند و برنامهی همدستی او با فرانسه در سوی دیگرش شکل میگرفت، برنامهای که جز طرفداری از کلمنت معنایی نداشت. هیچ معلوم نبود چگونه میخواهد از این تنگه عبور کند. اصلاً او بود که فرانسه را دوباره به فکر پادشاهی آدریا انداخت تا دامادش، لویی داُرلئان، در این میان سودی ببرد. این نقشه را (که مأموریت کوسی هم به آن مربوط میشد) سفیر هفتادسالهی ویسکونتی در پاریس، نیکّولو اسپینلّی، با حرارت و ظرافت تمام مطرح کرده بود. اسپینلّی، که از تواناترین دیپلماتهای دوران خود به شمار میرفت، مدعی شد ممالک پاپی جز نفرت هیچ حاصلی برای سریر مقدس نداشتهاند. در هزار سالی که از تسلیم این ایالات به حکومت پاپ میگذشت، بیرحمانهترین جنگها بر سر آنها در گرفته بود؛ «حال آنکه کشیشان نه در صلح صاحب آنها هستند و نه هرگز قادر به تصاحبشان خواهند بود.» بهترین کار این است که اساساً مالکیت دنیوی آنها را رها کنند، زیرا «هم باری بردوش خودشان است و هم بر گُردهی اغلب مسیحیان و خاصه ایتالیاییها.»
فرانسویها حاضر بودند این بار را به دوش بکشند، اما میخواستند لویی، در کسوت تیولدار پاپ، پیش از دخالت نظامی فرانسه رسماً دیهیم پادشاهی را دریافت کند. اما پاپ نیز میخواست ابتدا ممالک پاپی را در اختیار داشته باشد تا بعد آنها را واگذار کند. کوسی، این مقام بلندپایهی فرانسوی که هم در مجاب کردن حریف مهارت داشت و هم بیش از هرکس دیگری با هزارتوی سیاست در ایتالیا آشنا بود، مأموریت یافت کلمنت را قانع کند پیش از اقدام نظامی فرانسه تعهد لازم را بدهد. از جملهی همسفرانش یکی اسقفِ نوآیون بود، خطیبی سرشناس و عضو شورای سلطنت، و دیگری منشی مخصوص شاه، ژان دو سنت، که وظیفه داشت مذاکرات را ثبت کند. کوسی و اسقف «با زبانی شیوا» به پاپ گفتند بدون دخالت فرانسه فقط معجزهای میتواند به شقاق پایان دهد. از کلمنت هم که بهتنهایی کاری ساخته نیست. اما اگر پادشاهی آدریا را در حکم تیول خود به لویی بدهد، صاحب درآمد سالانهی ثابتی خواهد شد، آن هم از سرزمینی که پس از انتقال دستگاه پاپی به آوینیون هرگز در اختیارش نبوده است. فرستادگان گفتند پادشاه فرانسه معتقد است که میتواند آدریا را تصرف کند، زیرا هم «جوان و سختکوش است» و هم برخوردار از یاری حاکم میلان.
کلمنت نپذیرفت و گفت نمیخواهد به «برباددهندهی میراث پاپی» شهرت یابد. ده سال پیش، این بهانه را نیاورده و حکم تیولی را به دوک دآنژو داده بود، اما دیگر به توانایی فرانسویان اطمینان نداشت. از سه کاردینال فرانسوی مشورت خواستند که یکیشان ژان دو لاگرانژ نام داشت، کاردینال آمیان و همان کسی که یکبار شارل ششم از تصور جماع او با یکی از دیوانِ آشنایش از ترس زهرهترک شده بود. لاگرانژ چند پاسخ روشن خواست: فرانسه چقدر پول خواهد داد، چند سرباز گسیل خواهد کرد و آنها تا کِی در ایتالیا مستقر خواهند شد؟ لاگرانژ خواستههای معینی را هم مطرح کرد: قول دو هزار سرباز و بهقدر کافی شهسواران نجیبزاده، بهاضافهی سالانه ششصد هزار فرانک به مدت سه سال. سفیران شرمنده شدند، چون نمیدانستند چه پاسخی بدهند. دستوراتی که گرفته بودند هفدهقلم میشد، اما فاقد جزئیات نظامی بود. کاردینال مؤدبانه پیشنهاد کرد دوک داُرلئان لشکرکشی را آغاز کند و هر قلمرویی را که فتح کرد تیول خود بشناسد. کوسی و اسقف شش هفته ماندند، بی آنکه چیزی به دست بیاورند، جز این قول کلمنت که خودش کسانی را برای گفتوگوی بیشتر به پاریس بفرستد.
در فرانسه، شکست مذاکرات صلح و بازگشت جنون شاه (که کشمکش بورگوندی و اُرلئان را تشدید کرد) انگیزهی پیگیری «راه قهری» را کاهش داد. فرانسویها تا سنگشان را با انگلیسیها وا نکنده بودند، آمادگی ورود به ایتالیا را نداشتند. در این میان، انگلیسیها نیز از نقشههای فرانسویان بو بردند و هشدار دادند که اگر فرانسه در برابر پاپ رم دست به اسلحه ببرد، آنها آتسبش را زیرپا خواهند گذاشت. فرانسویها، بهسبب بدگمانی به جناح جنگطلب گلاستر، پیکهایی به سراسر کشور فرستادند و فرمان دادند که سنگرها را تقویت و دیوارهای سست را بازسازی کنند. تمام بازیها را هم قدغن کردند تا آموزش کمانداران از سرگرفته شود. بازیهای بسیاری ممنوع شد، از جمله تنیس که مردم عادی نیز به تقلید از اشراف رفتهرفته بدان روی میآوردند و سول که نوعی هاکی محبوب بورژواها بود و گاه با استخوانهای شکسته هم بازی میشد و همچنین تاسریزی و ورقبازی. قرار بود مردم خلأ بازی را با تمرین کمانکشی پر کنند. شارل پنجم نیز در سال 1368 چنین تلاشی به خرج داده بود و این نکته نشان میداد که حاکمان از ضعف فرانسویان در تیراندازی آگاه بودند.
اما فرانسه از لحاظ مهارت در کمانکشی کموکسری نداشت. مشکل این بود که در تاکتیکهای جنگی فرانسویان تیراندازی با کمان به چیزی گرفته نمیشد. کمانداران و شهسواران هماهنگ با یکدیگر عمل نمیکردند. فرانسویها دستههای کماندار را به کار میگماشتند، اما کمتر از آنها بهرهای میبردند. یکی از علتهایش تحقیر کمانداران بود که از عوام به شمار میرفتند و علت دیگرش ترس از این بود که مبادا شهسواران اولویت خود را در نبرد از دست بدهند. در سال 1393، وحشت از شورش سبب شد فرمان جدید خیلی زود به فراموشی سپرده شود. مدتی پس از رواج تمرین با تیروکمان، نجبا خواستار لغو ممنوعیت بازیها شدند، چون میترسیدند مردم تیروکمان را به سلاحی کارآمد علیه طبقهی اشراف تبدیل کنند. آنان نیز گرفتار همان طنز آشنای تلاش آدمی شده بودند، آنگاه که به ناچار منفعتی شخصی را فدای منفعتی دیگر میکند.
فشارهای ناهمساز رفتهرفته پیرامون «راه قهری» سر بر میآوردند. فلورانسیها یک هیئت بزرگ شانزدهنفره به پاریس فرستادند و خواستار عدم همکاری فرانسویان با جان گالیاتسو شدند. دوک بورگوندی با آنان موافقت نشان داد، زیرا به خاطر رعایای فلاندریاش هرگز به راستی هوادار کلمنت نبود. وانگهی، اگر بنا بود با کمک به پاپ فرانسوی برای استقرار در رم به دست خود کاری کند که لویی، علاوه بر نیابت سلطنت، پادشاهی آدریا را هم به دست آورد، بیگمان هیچ کمکی به پاپ نمیکرد. دوک در عوض با کسی همپیمان شد که خود به دیدهی تحقیر در وی مینگریست: ملکه ایزابو، که برای آسیبزدن به جان گالیاتسو حاضر بود با شیطان هم شام بخورد.
دانشگاه که پایگاه روحانیان روشنفکر بهحساب میآمد، آشکارا بیش از هر نهاد دیگری علیه «راه قهری» فعالیت میکرد. دانشگاهیان هیچگاه بابِلِ آوینیون را تأیید نکرده بودند. شرایط حاکم بر آوینیون پیامدهای ناگواری داشت: شمعونیگری، رشوهخواری، مادیگری روزافزون، بیاعتباری دستگاه پاپ، افزایش ناخرسندی و خیزش لالاردها و عارفان و ملیگرایی ناشی از تلاشهای فرانسه برای چیرگی بر دستگاه پاپی که طرفداری دولتهای رقیب از پاپ رم نیز به آن دامن میزد. آوینیون هیچ آبرویی برای کلیسا باقی نگذاشته بود. از نظر تاریخی، شقاق کلیسا نه علت، که تنها شتابدهندهی انحلال وحدت مذهبی پیشین و رشد ملیگرایی بهشمار میآمد. در سیر تاریخ، ترکیب در پس جای دارد و تجزیه در پیش، اما آدمیان در دسترسترین چیزها را میبینند. آنچه مردم در پایان قرن چهاردهم میدیدند عبارت بود از خسارت شقاق به جامعه و نیاز مبرم به اتحاد دوبارهی کلیسا.
دانشکدهی الهیات اکنون آشکارا از «راه واگذاری» حمایت میکرد، بهرغم آنکه بحث دراینباره را یکسره قدغن کرده بودند. ژرسون در دفاع شفاهی از رسالهی خود به نام «قضای شرعی»، که در سال 1392 آنرا برای دریافت مدرک الهیات ارائه داد، برای استعفای متقابل دو پاپ مبنایی شرعی فراهم آورد. وی مدعی شد: «اگر حفظ یک مقام به صلاح عموم نیست، باید واگذارش کرد.» سپس جسورانه افزود که حفظ مقام در چنین شرایطی گناه کبیره است. وانگهی، هرکس در عمل به ختم شقاق کمک نمیکرد، به لحاظ اخلاقی در تداوم آن تقصیر داشت. این نیشی بود به روحانیانی که بهخاطر درآمدهای بیشترِ حاصل از وجود دو پاپ با این وضع کنار میآمدند. سخنان صریح ژرسون از افزایش فشار خبر میداد و حضور پییر دآیی در مسند ریاست دانشگاه نیز بر آن تأکید میکرد. درعین حال، رسالهی ژرسون گواه حمایت بورگوندی هم بود، چرا که بدون پشتیبانی دوک، ژرسون جرئت چنین مخالفت صریحی را نمییافت.
در طرف مقابل، پیشنهاد تازهای به لویی داُرلئان ارائه شد که ناگهان دلبستگی به ایتالیا را دوچندان کرد: از او خواهش کردند حکومت جنوا را بپذیرد. اختلافات داخلی جنوا چنان ابعاد هولناکی یافته بود که اهالی جز یاریخواستن از بیگانه چارهای ندیده بودند. آیا این نقشهی جان گالیاتسو بود که جنوا را به بندرگاهی برای میلان بدل کند؟ نمیدانیم. اما او بیشک با این پیشنهاد موافق بود، زیرا اگر دامادش در جنوا به قدرت میرسید، او نیز خودبهخود مالک آن شهر بهشمار میرفت. بخت به لویی رو کرده بود: قرار بود به چیزی دست یابد بسیار بهتر از تحقق ادعای عمویش، آنژو، نسبت به ناپل، موفقیتی که گامی بلند به سوی آدریا بهحساب میآمد.
نخستین اقدام لویی گسیل دوبارهی کوسی به آوینیون بود. این بار هم اسقف نوآیون و منشی شاه او را همراهی میکردند، البته بهاضافهی نمایندهی لویی، ژان دوتری. اینان باید دوباره خواستار واگذاری تیول آدریا و تعویق تصرف آن و لشکرکشی به رم تا سهچهار سال بعد میشدند. این تعویق فرصتی بود برای استقرار لویی در جنوا. این بار نیز کاردینالها به چانهزنی پرداختند، بر سر پول و تعداد سربازان و تعهدات شارل و برادرش و شرایط دیگری که عملاً «راه قهری» را منتفی میکرد. اما شاید کلمنت سرانجام حقیقت را دریافته بود: نباید مانع از کاری میشد که اصولاً شدنی نبود. پس از تأخیرها و عذرهای بسیار که کوسی و همراهانش را سه ماه در آوینیون معطل کرد، عاقبت توانستند سند واگذاری تیول را بگیرند. قرار شد بعد از آنکه شاه و برادرش شرایط را پذیرفتند، این سند به صورت یکی از حکمهای رسمی پاپ صادر شود. فرستادگان روز سوم سپتامبر 1394 از آوینیون بازگشتند. اما دو هفته بعد معلوم شد که تمام تلاشهای آنان به باد فنا رفته است: کلمنت مرده بود.
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.
بخش بعدی متن را میتوانید در آینهای در دوردست (قرن مصیبتبار چهاردهم) - قسمت سی ام مطالعه نمایید.