Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

آینه‌ای در دوردست (قرن مصیبت‌بار چهاردهم) - قسمت بیست و چهارم

آینه‌ای در دوردست (قرن مصیبت‌بار چهاردهم) - قسمت بیست و چهارم

نویسنده: باربارا تاکمن
مترجم: حسن افشار

فردای آن روز، اعجاز دیگری به نمایش درآمد: یک کشتی که همچون قصر تالارها و اتاق‌ها و اجاق‌ها و دودکش‌هایی و نیز تختخوابی شاهانه داشت، مهمانان را از رودخانه عبور داد و آنان را به کاخ تازه‌ی لوور برد. امپراتور ماتش برده بود. شارل بازسازی‌هایی را نشانش داد که دژ کهنه را به یک «کاخ شاهانه‌ی واقعی» بدل کرده بودند: پنجره‌ها، پلکان پهناور، نمازخانه، باغچه، نقوش برجسته، نقاشی‌های دیواری و اسلحه‌خانه‌ی قدیمی که تیرهای کمان را در آن‌جا می‌ساختند و چند زن به ساقه‌ی آن پَر می‌چسباندند. پس از صرف غذا، استادان دانشگاه را به امپراتور معرفی کردند. رئیس دانشگاه به لاتینی با استادان سخن می‌گفت و آن‌ها به همان زبان پاسخ می‌دادند.

هدف نهایی شارل، که لُبّ ادعانامه‌ی او علیه انگلستان بود، روز بعد در اجلاسی دولتی مطرح شد که پنجاه تن از همراهان امپراتور و کم‌و‌بیش همین تعداد از رجال فرانسوی در آن شرکت داشتند، عالی مقامانی چون دوک‌های خاندان سلطنت، روحانیان بلند‌پایه، اشرافی از قبیل کوسی، شهسواران و اعضای شورای سلطنت. رویدادنگار می‌نویسد پادشاه از «دروغ‌هایی که انگلیسی‌ها در آلمان پخش می‌کردند» آزرده بود، اما گویا اساساً او همواره در پی یک توجیه بنیادین می‌گشت. امتیازاتی را که به خاطر صلح به انگلیسی‌ها پیشنهاد کرده بود با دایی خود، که شاید جای پدرش بود، در میان نهاد و از او خواست بگوید آیا این‌ها کافی نیستند؟

شارل دو ساعت حرف زد. علل اختلاف دیرینه‌ی دو کشور را در طول قرون، از زمان النور داکیتن تا پیمان برِ تین‌یی، شرح داد و مسائل حقوقی پیچیده‌ای را برشمرد که موجب شکست پیمان و از سرگیری جنگ در سال 1369 شده بود. اگر سخنرانی او شاهکار دادخواهی قانونی و تاریخی به‌شمار می‌رفت، پاسخ امپراتور شاهکار زبان‌بازی تشریفاتی بود. او از وفاداری و خویشاوندی و ارادت خالصانه‌ی خود و پسر و رعایایش گفت و تأکید کرد خود و رعایایش را مدافع کیان فرانسه و برادران و فرزندان شاه و اساساً «هم‌پیمان» او می‌شمارد. اما محتوای سخنان امپراتور روی‌هم‌رفته پوچ بود. با این همه، اگر این سخنرانی‌ها، مثل کل فرآیند سفر، برای شارل هم‌پیمانی فراهم نیاورد، شاید بتوان گفت اثر تبلیغاتی خیره‌کننده‌اش همان چیزی بود که او می‌خواست.

پادشاه فرانسه از تعارفات بیش‌تر و تقدیم هدایای دیگر مضایقه نکرد و جام‌های مینا‌کاری و دشنه‌های گوهرنشان آراسته به زمرد و الماس و یاقوت و مروارید به امپراتور تقدیم داشت. شارل جواهر و پرده‌های پرنگار و هنردست زرگران را بهترین نشان شکوه شاهانه می‌دانست. دایی، بی آن‌که خجالت بکشد، یک «کتاب اوقات» نفیس هم تقاضا کرد. شارل دو نسخه از کتاب، یکی کوچک و یکی بزرگ، در برابرش نهاد تا خود انتخاب کند و امپراتور ترجیح داد بی آن‌که درگیر گزینش بین این و آن شود، هر دو را بردارد. احساسات نیز در این میان مجال خودنمایی یافت: امپراتور به دیدار ملکه و مادر ملکه، دوشس بیوه‌ی بوربون که خواهرش بئاتریس همسر اول او بود، رفت و با یادآوری متقابل خاطرات اشک بر گونه‌ها جاری شد، هرچند سی سال از مرگ بئاتریس می‌گذشت و پس از او سه زن دیگر یک‌به‌یک جای خالی‌اش را پر کرده بودند. روز آخر به تفریحات جنگلی در ونسان گذشت، همان‌جا که شاه در کناره‌ی جنگل سرسبز و ساحل رودخانه عمارت ییلاقی محبوبش، بُته – سور – مارن، را ساخته بود. دشانِ شاعر در وصف تجملات و پرده‌های پرنگار و اُرگ فلاندری عمارت و نیز قمری‌هایی که در حیاطش بغ‌بغو می‌کردند چنین سرود: «خوش‌تر از آن نیست به عالم، روح‌فزاتر ز همه جای، نغزتر و دلپذیرتر/ بهر حیاتی خوش و شیرین، در همه آفاق نیابی، بهتر از آن خانه‌ی دیگر.»

امپراتور از راه رَنس برگشت و کوسی و برخی اشراف دیگر تا مرز فرانسه همراهی‌اش کردند. او ده ماه بعد، در نوامبر 1378، از دنیا رفت. شاید خستگی ناشی از آن همه تشریفات مرگش را جلو انداخته بود.

هرچند این دیدار فراموش‌نشدنی نتایج عملی‌ای به بار نیاورد، مایه‌ی افتخار و تقویت پادشاهی فرانسه شد. اختیارات شاه نامحدود بود و شورای سلطنت تعریف دقیقی نداشت و نهادهای حکومت همواره در نوسان بودند، اما شم شارل پنجم در باب نقش شاه به او دروغ نمی‌گفت: پادشاهی در گرو اراده‌ی شاه بود. البته شاه از قانون بالاتر نبود، بلکه وظیفه داشت از قانون پاسداری کند، زیرا خداوند جباران را به بهشت راه نمی‌داد. بنابر مبانی نظری حکومت، حاکم اعتبار خود را از رضایت رعیت به دست می‌آورد، زیرا – چنان که ژان ژِرسون – الهیدان بزرگ، به جانشین شارل گوشزد کرد – شاهان و امیران «پیش از هر چیز با رضایت عموم مردم آفریده می‌شدند.» شارل می‌دانست که رضایت مردم به جذبه‌ی سلطنت بستگی دارد، از همین‌رو با اقداماتی سنجیده در تقویت آن می‌کوشید. درعین حال، او نخستین کسی بود که نشان داد می‌توان مستقل از رهبریِ شخصی در جنگ‌ها حاکمیت را «از درون کاخ» نیز اعمال کرد.

 

فرانسه حتی در این اوج درخشان سال 1378 نیز کم دردسر نداشت. جنگ به برتانی و نورماندی بازگشت، شارل دو ناوار، همچنان کین‌توز، پس از بیست سال پیمان خطرناک دیگری با انگلیسی‌ها بست و رشد جادوگری و بدعتگذاری آشکارا گواهی داد که کلیسا نمی‌تواند پاسخگوی نیازها باشد.

کلیسا با همه‌ی چیرگی‌اش هرگز دورانی را به خود ندید که ناخرسندانی در برابرش نایستند. در سده‌ی آشفته‌ی چهاردهم، در روزگاری که خدا یا دشمن انسان به نظر می‌رسید و یا پشت سکه‌شماری و موقوفه‌فروشی کلیسا پنهان بود، احتیاج آدمی به راز و نیاز با او از همیشه آشکارتر شد، اما نمایندگان برگزیده‌ی خدا در زمین از رفع این نیاز عاجز بودند. کلیسا، گرفتار جنگ لومباردی و درآمدهای آوینیون و لوازم دنیوی حفظ موقعیت خود، نمی‌توانست به نیازهای مردم برسد. نهضت‌های راهبان سائل آخرین تلاش‌های اصلاحگرانه از درون کلیسا به شمار می‌رفتند و چون آنان نیز به وسوسه‌ی موقوفات دل سپردند، جویندگان طمأنینه‌ی روحی به فرقه‌های عرفانی بیرون کلیسا روی آوردند.

بِگاردها یا «اِخوان روح آزاد»، که مدعی بودند بدون دخالت کشیش یا هرگونه آیینی از رحمت الهی بهره‌مندند، نه تنها بذر تشویش عقیدتی، که تخم آشوب اجتماعی را نیز می‌پراکندند. گروه آنان نیز یکی از آن فرقه‌های مروج فقر خودخواسته به‌حساب می‌آمد که پیوسته در برابر نهادهای رسمی قد علم می‌کردند. بگاردها بیش از یک قرن پیش از آن در آلمان و فروبومان و شمال فرانسه برخاسته بودند. گاه سرکوب شده، رنگ باخته یا به زیرزمین رفته بودند، اما در سده‌ی چهاردهم و با افزایش دنیاپرستی آوینیون و فرقه‌های سائل از نو سر برآورده بودند. از آن‌جا که این «ارواح آزاد» خدا را نه در کلیسا، که در سرشت خویش می‌دیدند و خود را انسان‌هایی کامل و معصوم می‌شمردند، هرچه برای دیگران حرام بود آزادانه برای خود حلال می‌کردند. آزادی جنسی و تملک اموال در صدر فهرست این منکرات حلال‌شده جای داشت. آن‌ها از معاشقه‌ی آزادانه و ارتکاب زنا پروایی نداشتند و همواره به آمیزش‌های گروهی در سکونتگاه‌های خود متهم می‌شدند. برهنگی را هم تشویق می‌کردند تا بی‌گناهی و بی‌آزرمی را به نمایش بگذارند. آنان خود را «گدایان مقدس» می‌نامیدند و به خود حق می‌دادند هرچه را که می‌خواهند غصب کنند و از آن بهره جویند، خواه مرغ و خروس زن فروشنده‌ای در بازار باشد یا غذایی در مسافرخانه‌ای. یکی از حقوقی که برای خود محرز می‌دانستند حق کشتن هر آدم مزاحمی بود، بدین بهانه که خدا در نهاد ایشان جای دارد و مؤید اعمال آنان است.

عادات این اِخوان به قدر عقایدشان خالص نبود، اما آن‌ها به‌هرحال انگیزه‌ای مذهبی داشتند. ایشان خواهان رستگاری شخصی بودند، نه عدالت اجتماعی. بدعتگذاری‌های قرون وسطا به خاطر خدا بود، نه انسان. فقر نه به تقلید از مسیح و حواریانش، که در مقابل آزمندی توانگران پذیرفته می‌شد. بی‌گناه کسی بود که مالی نداشت. دگراندیشی نیز به معنی انکار مذهب مستقر نبود، بلکه زیاده‌روی در پرهیزگاری به هدف دیانت ناب‌تری انجام می‌گرفت. کلیسا بنابر تعریف خود نامش را بدعت می‌گذاشت، زیرا در دارایی‌ستیزی عارفان همان خطری را می‌دید که در وقف‌زدایی ویکلیف دیده بود.

بگاردها، اِخوان روح آزاد، در خرقه‌هایی به عمد مندرس، آزادانه در شهرها می‌گشتند و وعظ می‌گفتند و گدایی می‌کردند و آیین‌های کلیسا را به هم می‌ریختند و به راهبان و کشیشان طعنه می‌زدند. اغلبشان از طلاب، محصلان، روحانیان سرخورده و نیز از طبقه‌ی ملاک و خاصه از زنان بودند و معمولاً هم باسواد و زبان‌آور. بسیاری از زنان به علت درماندگی و طلب هیجان به عارفان می‌پیوستند. آن‌ها خود نیز فرقه‌ی بِگین‌ها را بنیاد نهادند که سرلوحه‌اش نیکوکاری بود. هرگاه صومعه‌ها برای پذیرش تازه جا نداشتند، آن‌ها به زنان تنها یا بیوه جا می‌دادند یا چنان که اسقفی در نقد بگین‌ها نوشت، فرقه‌ی آنان پناهگاهی بود برای گریختگان از «زور پیوندهای زناشویی». بگین‌ها در حضور یک روحانی سوگند می‌خوردند که خود را وقف خدا کنند، اما کلیسا هرگز کاملاً تأییدشان نکرد. آن‌ها در اجتماعات خیابانی خود برگردان فرانسوی انجیل را می‌خواندند.

«اِخوان روح آزاد» نه تنها زنان را نیز در میان خود می‌پذیرفتند، بلکه این زنان بودند که دو انجیل اصلی آن‌ها را نوشتند و تدوین کردند. یکی را زن ناشناسی مشهور به شوئسترکاتری [خواهرْ کاترین] پدید آورد و دیگری را مارگریت پُرِت، نویسنده‌ی کتاب آینه‌ی ارواح آزاد که ارباب کلیسا تکفیرش کردند و در سال 1310 خود و کتابش را با هم سوزاندند. بلوماردین، دختر بازرگان ثروتمندی در بروکسل، مریدش شد و با تبلیغ آرای او شاگردان پرشوری یافت. در سال 1372، دستگاه تفتیش عقاید نهضت آنان را محکوم کرد و در «پلاس دو گرِو» پاریس کتاب‌هایشان را به آتش کشید و زنی به نام ژان دابنتون، پیشوای گروه فرانسوی، را با پیکر مرد هواداری که در زندان جان باخته بود به چوبه‌ی آدم‌سوزی بست و به آتش سپرد. با این همه، فرقه‌ی بگاردها همچون بدعتگذاران فرانسیسی دوام آورد و مفتشان عقاید از عهده‌اش برنیامدند.

آخرالزمان نزدیک می‌نمود. درسال 1376، دوک دِآنژو در مراسم سالانه‌ی صدور مجوز تشریح برای دانشکده‌ی پزشکی مونپلیه دریافت که جمعیت بر اثر شیوع بیماری و وقوع جنگ‌ها کاهش یافته و «ممکن است آن‌قدر کم شود که دنیا به آخر برسد.» ذهن‌های فرسوده تحت تأثیر رویدادهای ناگوار و بی‌سامان به جادو و ماوراءالطبیعه روی می‌آوردند. در سال 1374، رهبر دستگاه تفتیش عقاید فرانسه از پاپ پرسید آیا باید ساحران را زیر نظر بگیرند؟ گرگوری یازدهم هم به وی اجازه داد بی‌امان به تعقیب آنان بپردازد. از اوایل قرن، به‌ویژه در دوره‌ی پرفراز‌ونشیب پاپ ژان بیست‌و‌دوم، دستگاه پاپی در پی مجازات توسل به ماوراءالطبیعه برآمده بود. ژان در چند فتوا در دهه‌ی 1320 ساحران را بدعتگذار خواند و مجازات آن‌ها به همین جرم را مجاز شمرد. پاپ نوشت آن‌ها «با دوزخ پیمان بسته‌اند» و به خدا پشت کرده‌اند و از شیطان کمک گرفته‌اند. او فرمان داد کتاب‌های آموزش جادوگری آنان را بیابند و بسوزانند. اما به‌رغم این هشدارها، پیگرد جادوگران چندان رخ نمی‌داد، تا نیمه‌ی دوم قرن که جادوگری و ارتباطش با شیطان‌پرستی جان تازه‌ای گرفت و تلاش‌های بیش‌تری برای سرکوب آنان را به دنبال آورد. درسال 1366، شورای [اسقفی] شارتر فرمان داد کلیساها در آیین‌های یکشنبه‌ی خود جادوگران را نفرین کنند.

شیطان‌پرستی و جادوگری عکس بدعتگذاری بودند، مقدس‌نماتر از خود کلیسا و مشتاق ارتباط با شیطان به جای پیوند با خدا. شیطان‌پرستان معبود خود را پادشاه بهشت می‌دانستند و باور داشتند که او به همراه فرشتگان مطرود دیگر روزی بهشت را بازپس خواهد گرفت و میکائیل، فرشته‌ی مقرب، و پیروانش راهی دوزخ خواهند شد. پیمان با شیطان نویدبخش لذتی بی‌نیاز از توبه و تمتع از شهوات و ثروت‌ها و امیال خاکی به‌شمار می‌رفت. اگر بهایش سوختن در آتش جهنم بود، بسیار بودند آنان که به هرحال در روز رستاخیز انتظارش را داشتند. هرچند شیطان‌پرستی تازگی نداشت و پدیده‌ای بومی بود، هرگز کسی از آن تصوری نداشت جز راهی کج و منحرف. با این همه، شیطان‌پرستی گزینه‌ی دیگری پیش می‌نهاد و کلیسا هم از همین رو آن را خطرناک می‌دید.

تفکیک جادوی نامشروع از جادوی مشروع نیز مسئله‌ای بود. ساحران آبرومند ادعا می‌کردند با غسل تعمید و احضار روح به آدمک‌های مومی یا سربی خود قابلیت می‌بخشند، آیین‌های سرّی خود را با تجلیل عشای ربانی متبرک می‌کنند و با استعانت از خود خدا شیاطین را به فرمانبرداری وا می‌دارند؛ اساساً خداوند از هنرهای آنان جاری می‌شود و گواهش هم توانایی برآورده‌کردن آرزوها بود. الهیدانان این ادعاها را رد می‌کردند. حتی اگر دل دلداده‌ای شیدا و سرگردان آرام می‌یافت یا گاو بیماری درمان می‌شد، کمک جادوگران از جایی بیرون از مجاری مجاز، یعنی دعا و کشیشان و قدیسان، برمی‌خاست. سرانجام چون دوران رو به تیرگی نهاد، جادو و جادوگری یکسره مترادف ارتباط با شیطان شد.

زنان به همان عللی که عارفی پیشه کرده بودند، به جادوگری نیز روی آوردند. در سال 1390، زنی را به جرم آن‌که با استفاده از قوای جادوییِ زنی دیگر دلداده‌ی پیمان‌شکن خود را از مردی انداخته بود، در پاریس دادگاهی کردند و هر دو زن را در آتش سوزاندند. سال بعد، دو زن دیگر نیز به ارتکاب اعمال شیطانی متهم شدند. در دادگاه‌های جادوگران، با شکنجه از متهمان اعتراف می‌گرفتند و از همین رو می‌شد این اعترافات را بازتاب آن دسته از اتهامات مربوط به قدرت‌های شیطانی دانست که دادستان‌ها به متهمان وارد می‌کردند و از آن‌جا که اغلب محکومان افرادی خل‌وضع یا خشک‌مغز یا به‌هرحال آدم‌هایی غیرعادی بودند، بی‌درنگ ادعا می‌کردند از نیروهایی که به آنان نسبت داده شده برخوردارند. می‌پذیرفتند که از یاران شیطانند، برای شهوترانی یا انتقامجویی با او پیمان بسته‌اند و شب‌ها، به هیئت گربه‌ای سیاه و فربه یا بزی با چشمان شرربار یا غولی با پوست سیاه و نرینه‌ی بزرگ و چشمانی چون دو ذغال گداخته، راهی جماع با شیطان می‌شوند. خود شیطان هیولای گوتیک شاخداری بود با سُم‌های شکافته و دندان‌ها و چنگال‌های هراس‌انگیز و بوی گوگرد و گاهی هم گوش الاغ. قصه در دو بستر تخیل متهمان و توهم قاضیان رشد کرد و به هیزم زیر دیگ خشمی جنون‌آسا علیه سحر و جادو بدل شد که در قرن بعد به جوش آمد.

بانگ رسای عقل سلیم از دهان نیکول اُرِم، فیلسوف رایزن شاه، به گوش می‌رسید که اختربینی و جادوگری را به یکسان خوار می‌شمرد. او اسقفی بود که به علم عشق می‌ورزید و در ریاضیات و نجوم تبحر داشت و سیاست و اخلاق ارسطو را هم ترجمه کرده بود. یکی از آثار او با این جمله آغاز می‌شد: «زمین گوی گردی است.» اُرِم درباره‌ی حرکت وضعی زمین هم نظریه‌ای داشت. او قوای منسوب به جادوگران را انکار می‌کرد و نمی‌پذیرفت که آن‌ها می‌توانند شیاطین را برانگیزند، هرچند منکر نفس وجود شیاطین نبود. وی می‌نویسد نمی‌توان همه چیز را با علل طبیعی توضیح داد و بعضی معجزات یا رویدادهای خارق‌العاده باید کار فرشتگان یا شیاطین باشد، اما وی ترجیح می‌دهد برای آن‌ها نیز توضیحی طبیعی و عقلانی بیابد. اُرِم معتقد بود شعبده‌بازان به کمک تاریکی، آینه، دارو و گازها و بخارات می‌توانند تماشاگران خود را به توهم بیندازند. اساس توهم احتمالاً ذهنیت غریبی بود که خود از روزه‌گرفتن یا پدیده‌های ترسناک نشأت می‌گرفت. اُرِم از زمان خود پیش بود و اعتقاد داشت منشأ اشباح و شیاطین شاید بیماری ماخولیا باشد. او به این نکته نیز اشاره می‌کند که شواهد جادوگری از اعترافات زیر شکنجه به دست می‌آید و بسیاری از معجزات هیچ نیست جز نیرنگ روحانیان برای گرفتن صدقات و خیرات بیش‌تر.

اُرِم نادرستی کلی‌بافی را نیز اثبات می‌کند. شارل سخت به او حرمت می‌نهاد، همان پادشاهی که توماس پیزانویی طالع‌بین نیز در دربارش خدمت می‌کرد و آدمک‌های مومی انگلیسی‌ها را می‌ساخت تا شر ایشان را دفع کند.

اما حتی روح علمی هم نمی‌توانست احساس نفوذی اهریمنی در زمانه را از میان ببرد. در ربع پایانی قرن، واقعیت و قدرت شیاطین و ساحران به باوری همه‌گیر بدل شد. دانشکده‌ی الهیات دانشگاه پاریس طی نشستی محرمانه در پایان قرن اعلام کرد گمراهی‌ها و نابکاری‌های کهن، که کم‌و‌بیش از یادها رفته بودند، با نیروی تازه‌ای بازگشته‌اند تا جامعه را آلوده کنند. اعضای این نشست در بیانیه‌ای بیست‌و‌هشت ماده‌ای، بی آن‌که اعتبار جادوی سیاه را انکار کنند، صرفاً منکر جایگاه قانونی آن شدند و مؤکداً ناباوری کسانی را که در وجود و فعالیت شیاطین تردید داشتند محکوم کردند.

سنت‌شکنی، مطابق معمول، بیش از حد سر‌و‌صدا به پا می‌کرد. بدعتگذاری و جادوگری روز‌به‌روز اهمیت بیش‌تری می‌یافتند، اما پدیده‌هایی متداول به شمار نمی‌رفتند. خطر واقعی برای کلیسا در سال 1378 پدید آمد، خطری سربرآورده از درون خود کلیسا.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در آینه‌ای در دوردست (قرن مصیبت‌بار چهاردهم) - قسمت بیست و پنجم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: آینه‌ای در دوردست (قرن مصیبت‌بار چهاردهم) - انتشارات نشر ماهی
  • تاریخ: شنبه 13 شهریور 1400 - 08:11
  • صفحه: تاریخ
  • بازدید: 2329

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 201
  • بازدید دیروز: 5844
  • بازدید کل: 23922779