امپراتور در حیاط کاخ بر یک صندلی با روانداز مطلا نشست، در همان جایی که روزگاری مارسل، شهردار پاریس، اجساد مارشالهای مقتول را ریخته بود. ابتدا گوش به سخنرانی خوشامدگویی میزبان سپرد و سپس همراه وی به درون کاخ رفت. در داخل ساختمان، «کلاهها را از سر برداشتند و با رفاقت کامل و سرخوش از دیدار با یکدیگر سرگرم گفتوگو شدند.» روزهای بعد یکسره به بزم گذشت، نیز به گردهمایی و تقدیم هدایایی از اعلاترین ساختههای جواهرسازان پاریس و آیینهای ویژه و بازدید از یادگارهای مقدس سنت شاپل، گنجینههایی چنان آراسته و نورپردازی شده «که آدمی از دیدنشان مات و مبهوت میماند.» در این میان، دو فرمانفرما در خلوت نیز با هم گفتوگو میکردند. گفتوگوهای خصوصیشان گاه تا سه ساعت هم به درازا میکشید، مذاکراتی «حتی بدون حضور صدراعظم»، چنان که رویدادنویس صدراعظم لازم دید تأکید کند که «کسی نمیدانست آن دو با هم چه میگویند.»
در مهمانیهای شام رسمی، از تمام امکانات موجود در قرن چهاردهم برای خوشگذرانی و شکمچرانی استفاده میکردند. انبوهی از مشعلداران، همچون شمعهای زنده، پای ستونهای تالار سنگی بزرگ میایستادند، چنان که «شب مثل روز روشن میشد». خوراکهای گوناگون و دورههای پذیرایی «به شماره در نمیآمد.»، بس بیش از آنکه مهمان عالیقدر و بیمار از عهدهاش برآید. به دستور شاه، صورت غذای شامها عبارت بود از چهار دور پذیرایی و هر بار ده جفت غذا. با این همه، شاه به ملاحظهی امپراتور یک دور دهتایی را حذف کرد تا رنج نشستن بر سر میز را بر مهمان کوتاه کند. اما به حساب غذاهایی که سر میز میآوردند، او باید سی جفت خوراک میل میکرد: خروس و تیهوی بریان، خرگوش آبپز درسته، ژلهی گوشت بره و ژلهی ماهی، پیراشکی چکاوک و کوفتهی سوخاری مغز قلم گاو، سوسیس و پودینگ سیاه، مارماهی دهانگِرد و مَرزهپلو، میانغذای قو و طاووس و بوتیمار و حواصیل «از بهترین نوع»، پیراشکی گوشت گوزن و پرندگان کوچک، خوراک ماهیهای آب شیرین و آب شور با سُس گوشتِ شاهماهی «به رنگ شکوفهی هلو»، ترهفرنگی سفید با گوشت مرغ سلیم، اردک با رودهی بریان خوک، خوک شکمپُر، مارماهی پشتورو، لوبیای برشته و سرانجام برشهای نازک میوه، گلابی، نُقل، ازگیل، آجیل پوستکنده و شراب چاشنیدار.
پذیرایی از هشتصد مهمان ضیافت ششم ژانویه را به قدری عالی سازماندهی کرده بودند که همزمان از بلندپایگان و دونپایگان پذیرایی میشد، همه به یکسان، با ظروف طلا و نقره. سران و مهمانان تاجدار روی سکوهای بلندی بر سر پنج میز، هریک زیر چتری زربفت، نشسته و امپراتور و پادشاه و سراسقف رَنس بر سر میزی مرمرین در میان همه جلوس کرده بودند. بر میزها رومیزیهایی از پارچهی زربفت و آراسته به نقش گل سوسن گسترده و ستونها و پنجرهها را با گل آذین بسته بودند. دیوارهای بین آنها را نیز پردههای دیوارکوب نقشدار پوشانده بود. کوسی با دوک دو بوربون بر سر میز ولیعهد نُهساله نشست تا «او تنها نمانده و از فشار جمعیت انبوه در امان باشد». ماری دو کوسی جوان نیز در میان «بانوان بزرگِ» ملازم ملکه نشست. در پذیرایی دیروقتِ پس از نمایشهای رامشگران، دوک دوبِری و برادرش بورگوندی با شراب چاشنیدار از پادشاه و امپراتور پذیرایی کردند، اما نمیدانیم آیا این کار را – چنانکه رسم خدمتگزاران اشرافزاده بود – سواره انجام دادند یا نه، زیرا رویدادنگار خسته دراینباره چیزی ننوشته است. در سال 1365 و طی دیدار امپراتور با کنتِ ساووآ، نجیبزادگانی سواره بشقابهای غذا را بر نیزههایی که سرشان بازوییهای مخصوصی داشت برای مهمانان آورده بودند. هرچند شهسواران عاری از کاستیهای اخلاقی نبودند، داشتن مچهای قوی برای شغلشان لازم بود.
در اوج مراسم، تمام هشتصد مهمان را به تالار پارلمان بردند و نمایش تصرف بیتالمقدس در نخستین جنگ صلیبی را برایشان اجرا کردند، شاهکاری در صحنهپردازی که قرن چهاردهم بدان میبالید. چاسر در «قصهی فرانکلین» مینویسد در ضیافتها استادکاران نمایش میتوانستند در صحنه سیلاب جاری کنند، قایقها را به افتوخیز درآورند، شیران وحشی را به نمایش بگذارند، گل در چمنزار برویانند، درختان تاک را به رشد وادارند و قلعههای ظاهراً سنگی را غیب کنند یا «در نظر تماشاگران چنین بنمایند.» در مهمانیِ شخصی به نام ویدام دو شارتر، که در زمان حیات کوسی برگزار شده بود، سقف که چون آسمان نقاشی شده بود، شکافته میشد و ظروف غذا با دستگاههایی شبیه ابر از آسمان به پایین میآمد و بعد از خالیشدن دوباره به آسمان میرفت. همچنین به هنگام صرف دسر، توفانی مصنوعی آغاز شده و به مدت نیمساعت بارانی عطرآگین و تگرگی از نقلونبات بر سر مهمانان باریده بود.
در نمایشهای انجیلی و آیینی که برای مردم عادی اجرا میشد، واقعگرایی اصلی بنیادین و الزامی بهشمار میرفت. شبکهای از وزنهها و قرقرهها حضرت مسیح را از گور بیرون میآورد و او را به آسمان ابری میبرد. فرشتگان و شیاطین سحرآمیز از درون دریچههایی ظاهر میشدند. دوزخ هیولاوار دهان خود را میگشود و میبست و سیلاب توفان نوح از مخازن آبی سرازیر میشد و صحنه را فرا میگرفت. بشکههایی پر از سنگ را پشت صحنه خالی میکردند تا صدای رعد را تداعی کنند. در زمان بریدن سر یحیای تعمیددهنده، بازیگر را تردستانه بیرون میبردند و جسدی دروغین با سری دروغین و خونچکان را جانشینش میساختند، ترفندی که از هیجان جیغ تماشاگر را درمیآورد. بازیگری که نقش عیسی مسیح را بازی میکرد گاه تا سه ساعت بالای صلیب میماند و دعا میخواند.
صحنه بهتر از هر رسانهی دیگری زندگی قرون وسطایی را منعکس میکرد. تئاتر در نمایشهای مذهبیای که جلو کلیسا اجرا میشد رشد کرد و از کلیسا به خیابان آمد. در خیابان، گروههای نمایشی و انجمنهای برادری با سکوهایی چرخدار کار میکردند که هریک نمایشگر صحنهای بودند و آنها را به ترتیب پیش چشم تماشاگران میآوردند. نمایشها شهر به شهر میرفتند و تمام اقشار مردم آنها را میدیدند: کشاورز و پیشهور، راهب و محصل، شهسوار و بانو و نیز ارباب محل، نشسته در ردیف اول. برای اجراهای بزرگ، از یک روز زودتر جار میزدند. دستمایهی نمایشها مذهبی بود، اما اجرا غیرمذهبی و تفریحی. هریک از رازهای داستانهای مسیحی و نیز راز بنیادین آن، یعنی آمرزش به واسطهی تولد و مرگ مسیح، به صورت مادی و عینی و در قالب زندگی روزمره عرضه میشد، بیحرمت، خونین و سخیف. شبانان شبکار نگهبان گله را گوسفنددزد معرفی میکردند، مصیبت قربانیکردن اسحاق (اسماعیل) را تا انتها پیش میبردند و میانپردهی شاد محبوبشان یا نمایش الاغ بَلعام بود [که هرچه نهیبش میزد راه نمیرفت] یا الاغ مریم عذرا در فرار به مصر [چون مغان گفته بودند شاه فرمان به قتل تمام نوزادان داده است] یا الاغهای (و نه شتران) سه مُغ. صدای عرعری که بازیگر از داخل پوست خر درمیآورد و پشکلی که از زیر دمش به زمین میانداخت قهقههی تماشاگران را به آسمان میرساند، حتی وقتی پیامبر با الاغ خود رهسپار بیتالمقدس بود.
اشتیاق به آمیزش جنسی و سادیسم نیز در اجرای برخی داستانها ارضا میشد، از جمله نمایش تجاوز به دینه [دختر یعقوب]، برهنگی نوح در حال مستی، گناهان سَدومیان، نگاه دزدانهی مشایخ به شوشنّا و اقسام دریدگی گوشت و پوست بدن در روایت شهادت قدیسان. صحنههای شکنجه، بهنمایشدرآمده با نوعی واقعنمایی چندشآور، خوراک روزانهی تئاتر بود، گویی زمانهی خشن خود لذتجویی از خشونت را ترویج میکرد. وقتی نرون شکم مادر خود را میدرید تا ببیند از کجا آمده، صحنه با مشتی دلورودهی واقعی که از قصاب محل میگرفتند به نمایش درمیآمد. شادمانی از بدبختی دیگران ویژگی منحصربهفرد قرون وسطا نبود، اما آن سالها به سبب شیوع طاعون و مصائب پیاپی نمونههای سیاهتری از این نوع شادمانی در قالب شکنجههای روی صلیب و تفکردن سربازان به پیامبر ارائه میشد.
در همین دورهی تشویش خاطر، نمایشهای مشهور به معجزات نوتردام [معجزات بانوی ما]، که از نیمهی دوم قرن متداول شده بود، طمأنینهای را عرضه میداشت که ایمان به قادر مطلق میتوانست آن را پدید آورد. هیچ پلیدی و پلشتی و هیچ شوربختی و بیدادگریای نبود که با دخالت معجزهآسای مریم عذرا درمان نپذیرد. آسیبپذیرترین عضو جامعه، یعنی زن ستمدیدهای که فریبش داده و رهایش کرده بودند یا متهم به جنایتی ناکرده شده بود، معمولاً به شخصیت مرکزی داستان بدل میشد. در یکی از همین نمایشها، زنی نابارور پس از توسل به حضرت مریم کودکی به دنیا میآورد، اما سپس، فرسوده از درد زایمان، حین شستوشوی بچه به خواب میرود و کودک در لگن آب خفه میشود. مادر را به قتل کودک متهم و به سوختن در آتش محکوم میکنند. شوهرش دست به دعا برمیدارد و حضرت از آسمان فرود میآید و مادر در واپسین لحظات خواستار یک نگاه دیگر به فرزندش میشود و کودک در آغوش او دوباره جان میگیرد.
شهوات گناهآلود، همسران خیانتکار، درد زایمان، راهبههای نزار، سرراهبههای آبستن، ملکههای زناکار و قتل بیرحمانهی کودکان از جمله مضامین این قصهها بودند. همهی افراد بشر شخصیتهای داستان را تشکیل میدادند: کاردینالهای مغرور و گدایان بیسروپا، مباشر املاک و همسر قصاب، یهودیان، مسافرخانهداران، محصلان عصیانگر، شهسواران، هیزمشکنان، قابلهها و روستاییان سادهلوح. مریم عذرا به همه مهر میورزید و همه را میبخشید حتی مادر یک پاپ را که از فرط غرور خود را بالاتر از مادر پیامبر میدید. حتی او نیز پس از تحمل کیفری به فراخور گناهش از رحمت الهی بهرهمند میشد.
در این نمایشها، خدا را در ردایی سفید با گیسوان و ریش و چهرهی زرین نشان میدادند، فرشتگان بالهایی زرین داشتند، هرود ریشی سیاه و جبهای عربی داشت و دیوان و شیاطین با نقابهای ترسناک و شاخ و دم چنگالی و بدنی پوشیده از موی اسب بر صحنه ظاهر میشدند و اغلب به میان تماشاگران میدویدند و نیشگونشان میگرفتند و آنها را میترساندند.
آخرالزمان، که هرگز از یاد نمیرفت، در قالب روز رستاخیز و عذاب جهنم به نمایش درمیآمد: عیسی مسیح پایین میرفت و آدم و پیامبران را به بهشت میبرد. دجال در وقت موعود، یعنی همیشه سهسالونیم پیش از روز قیامت، پیدا میشد. او نتیجهی تعرض ابلیس به زنی بابلی بود و از تمام صناعات اهریمنی آگاهی داشت و چنان قدرتی به دست میآورد که شاهان و کاردینالها نیز در برابرش سر تعظیم فرود میآوردند، تا آنکه سرانجام، پس از پیروزی خیر بر شر، در هَرمَگِدون سرنگون میشد. آمرزیدگان از ملعونان جدا میشدند و فرشتگان شیشههای غضب را خالی میکردند.
یک واعظ لالارد در انگلستان در توجیه این نمایشهای قرن چهاردهمی گفته بود مردان و زنان با تماشای مصائب مسیح و قدیسان «دلسوزی و سرسپردگی مییابند و زارزار میگریند و خدا را نه سرزنش، که نیایش میکنند.» مردم به چشم خویش میبینند که شیطان چگونه انسان را به هوسرانی و کبرورزی میکشاند و به خدمت خود درمیآورد تا او را جهنمی کند، بنابراین به «راه راست» گرایش مییابند. بدین ترتیب نمایش معجزات «سبب تقویت ایمان و نجات از گمراهی میشود.» اما گویی واعظ استدلال خود را کافی نمیبیند و میافزاید که البته انسان به سرگرمی هم نیاز دارد و بهتر است – لااقل شرش کمتر است – که آن را در نمایش معجزات بجوید تا در «مسخرگی»های دیگر.
نمایش محاصرهی بیتالمقدس، که برای امپراتور اجرا کردند، اولین نمونهی گسست از این دستمایههای گذشته برای بازسازی رویدادی تاریخی بود. ابداعات فنی شگفت و اجرای شورانگیز نبرد نفسها را در سینه حبس میکرد. کشتی پیکارجویان صلیبی، با تجهیزات کامل و دکل و بادبان و پرچمهای افراشته، با چنان «ظرافت و ملایمتی» در تالار پیش میرفت که گویی بر دریای واقعی سفر میکند. شهسواران، اگر نه با جامههایی دقیقاً به سبک سیصد سال پیش، با نشانهای موثق از کشتی فرود میآمدند و به برج و باروی ساختگی بیتالمقدس هجوم میبردند. از فراز منارهای نقاشیشده، مؤذنی به عربی اذان میگفت. اعراب عمامهبهسر شمشیرهای خمیدهشان را در هوا تکان میدادند، جنگاوران صلیبی از بالای نردبانها به پایین پرتاب میشدند، تماشاچیان بهتزده به این صحنهها نگاه میکردند و زیبایی و هیجان نمایش آنان را به شروع یک جنگ صلیبی دیگر تشویق میکرد – و هدف اصلی نمایش نیز همین بود. مبلّغ عمدهی این جنگ، فیلیپ دو مِزیِر، که شارل علاقهی خاصی به وی داشت، به فرمان شاه به عضویت شورای سلطنت درآمده و به مقام آموزگاری پسر او منصوب شده بود.
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.
بخش بعدی متن را میتوانید در آینهای در دوردست (قرن مصیبتبار چهاردهم) - قسمت بیست و چهارم مطالعه نمایید.