Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

آینه‌ای در دوردست (قرن مصیبت‌بار چهاردهم) - قسمت هجدهم

آینه‌ای در دوردست (قرن مصیبت‌بار چهاردهم) - قسمت هجدهم

نویسنده: باربارا تاکمن
ترجمه ی: حسن افشار

در ایتالیا، برنابو تنها کسی نبود که با کشیشان خصومت می‌ورزید. فرانچسکو اُردِلافّی، حاکم جبار فورلی، پس از آن‌که پاپ تکفیرش کرد، فرمان داد از کاردینال‌ها آدمک‌هایی پوشالی ساختند و آن‌ها را در بازار به آتش کشیدند. حتی فلورانس نیز که از سر نیاز به ایستادگی در برابر میلان گاه با دستگاه پاپی هم‌پیمان می‌شد، در دل با کلیسا و پاپ دشمن بود. وقتی اُردِلافّی کشیشی را بی‌رحمانه قیمه‌قیمه کرد، فرانکو ساکّتّی، رویدادنگار فلورانسی، یادآور شد که این کار از سر بغض نبوده است و افزود کاش با تمام کشیشان همین معامله را می‌کردند تا کل جامعه سود می‌برد.

در انگلستان، چو افتاده بود که «پاپ فرانسوی شده و حضرت عیسی انگلیسی». انگلیسی‌ها ناخرسند بودند که چرا پاپ موقوفات انگلیسی را به غیرانگلیسی واگذار می‌کند و از این رهگذر پول انگلیسی‌ها از کشور خارج می‌شود. آنان با روحیه‌ی استقلال‌طلبی‌ای که روز‌به‌روز قدرتمند‌تر می‌شد، بی آن‌که خود بدانند، حرکت به سوی استقلال کلیسای انگلستان را آغاز کرده بودند.

در آوریل 1367، اوربان نقل‌مکان را عملی کرد و بادبان برافراشت و از مارسی راهی ایتالیا شد. گزارش‌ها می‌گویند کاردینال‌ها گریبان می‌دریدند و ضجه می‌زدند که «ای پاپ پلید! ‌ای برادر خدانشناس! فرزندانت را به کجا می‌بری؟»، گویی پاپ آن‌ها را به تبعیدگاه می‌برد، حال آن‌که داشت آنان را از تبعیدگاه باز می‌گرداند. از آن‌جا که کسی تمایل نداشت آوینیون پر آسایش را ترک کند و به رم که هنوز ناامن و فاسد بود برود، ابتدا تنها پنج جامعه از جوامع کاردینال‌ها پاپ را همراهی کردند و بخش بزرگ‌تر دستگاه اداری عظیم آنان در آوینیون باقی ماند.

نخستین لنگرگاه اوربان بندر لِگهورن (لیوُرنو) بود. جووانّی آنیِلّو، حاکم «نفرت‌انگیز و از خود‌راضی» پیزا، همراه با سِر جان هاکوود و هزار سرباز زره‌پوش به پیشواز پدر مقدس رفتند. با دیدن آن‌ها لرزه بر اندام پاپ افتاد، چنان‌که ترجیح داد در کشتی بماند. در آستانه‌ی بازگشت به شهر جاودانی، این استقبال نشانه‌ی خوش‌یُمنی به شمار نمی‌رفت.

روح خبیث قرن چهاردهم بر بازگشت پاپ نیز سلطه یافت: «پدر روحانی» تنها پس از آن که سپاهی دنیوی فراهم آورد و گروهی نجیب‌زاده‌ی ایتالیایی کمر به محافظتش بستند توانست قدم به پایتخت جهان مسیحی بگذارد، شهری که در آن زمان حال‌و‌روز نزاری داشت. رم که در گذشته به کسب‌و‌کار دربار پاپ وابسته بود، برخلاف فلورانس یا ونیز، اقتصاد مستقل و پررونقی نداشت که بدان تکیه کند. در غیاب پاپ، شهر دچار تنگدستی و نابسامانی شده و جمعیتش که پیش از «مرگ سیاه» بیش از پنجاه‌هزار نفر بود، حالا از بیست‌هزار تن تجاوز نمی‌کرد. بناهای تاریخی‌اش بر اثر زلزله یا غفلت فرو ریخته و سنگ‌هایشان غارت شده بود. در کلیساهای متروکش گاو و گوسفند نگه می‌داشتند و گوشه‌گوشه‌ی خیابان‌هایش به آبگیر و زباله‌دان بدل شده بود. رم نه شاعرانی چون دانته و پترارک داشت، نه «مجتهد شکست‌ناپذیر»ی چون اوکام، نه دانشگاهی چون دانشگاه پاریس و بولونیا و نه کارگاه‌های بالنده‌ی نقاشی و پیکرتراشی. یگانه روحانی نامدار ساکن رم بریگیتّای سوئدی بود که به تمام مخلوقات خدا مهر می‌ورزید، اما سخت به فساد سلسله‌مراتب کلیسا می‌تاخت.

در سال 1368، امپراتور (آلمان) برای یاری‌رساندن به پاپ در نبرد علیه ویسکونتی‌ها به لومباردی آمد. این اتفاق نوید تحول مبارکی به نظر می‌رسید، اما اقدام امپراتور نتیجه‌ی چندانی نداد و کشمکش‌ها و زورآزمایی‌ها ادامه یافت. در سال 1369، امپراتور بیزانس، یوآنّس پنجم پالئولوگوس، برای دیدار با اوربان پنجم وارد رم شد. این دو میان تشریفاتی با‌شکوه در کلیسای پطرس حواری [سان پی‌یترو] با یکدیگر دیدار کردند و بدین‌ترتیب می‌رفت که آرزوی دیرینه‌ی اتحاد دوباره با کلیسای شرقی به حقیقت بپیوندد. یوآنس امیدوار بود در عوض الحاق دوباره به کلیسای رم بتواند در برابر ترکان از کمک غربی‌ها برخوردار شود. اما دو کلیسا بر سر مناسک به توافق نرسیدند و این نقشه هم نقش بر آب شد.

از سرگیری شورش در ایالات پاپی، تجمع سپاهیان برنابو در توسکانی و شکست و سرخوردگی در سپتامبر سال 1370 اوربان را به آوینیون بازگرداند. بریگیتّای سوئدی، وامانده در رم، مرگ زود‌هنگام اوربان را به کیفر خیانت به «مادر کلیساها» پیش‌بینی کرد. اوربان نیز مانند ژان، پادشاه فرانسه، طی دو ماه بر اثر بیماری نامعلومی درگذشت. شاید نام این بیماری نومیدی بود.

کاردینال‌ها این‌بار دیگر بی‌گدار به آب نزدند و مردی فرانسوی از خانواده‌ای اربابی را به جانشینی او برگزیدند: کاردینال پی‌یر روژه دو بوفور که با عنوان گرگوری یازدهم بر اورنگ پاپی تکیه زد. او روحانی چهل‌و‌یک ساله‌ی افتاده و پارسایی بود که از بیماری سختی «دردی جانکاه می‌کشید» و ناتوان‌تر از آن به نظر می‌آمد که تن به مخاطرات رم بسپارد. گرگوری عموی قوی‌پنجه‌ای چون پاپ کلمنت ششم داشت و در نوزده سالگی از دست او جامه‌ی کاردینالی گرفته بود، اما نه بهره‌ای از صلابت و منزلت شاهانه‌ی عمو داشت و نه هیچ ویژگی برجسته‌ی آشکار دیگری. با این همه، کاردینال‌ها از یاد برده بودند که گاه یک منصب عالی می‌تواند انسان را از این رو به آن رو کند.

گرگوری، به محض جلوس بر اریکه‌ی قدرت، همچون سلف خود تحت تأثیر مغناطیس رم قرار گرفت. تَرک آوینیون و بازگرداندن دستگاه پاپی به زادگاه خود یک ضرورت سیاسی بود. به علاوه، مؤمنان نیز همه خواستار بازگشت پاپ به رم بودند. گرگوری قلباً بی‌میل و مردد بود و شاید زندگی آرام‌تری را ترجیح می‌داد، اما در مقام اسقف‌اعظم این کار را رسالتی بر عهده‌ی خویش یافت. با این همه، مادام که ایالات پاپی از تیغ ویسکونتی‌ها پناهی نمی‌یافتند، پاپ نمی‌توانست پا به ایتالیا بگذارد. اوربان برای تحقق این هدف از تلفیق قدرت‌های گوناگون اتحادیه‌ای تشکیل داده بود به نام «اتحادیه پاپی» تا به یاری آن به میلان اعلام جنگ کند. گرگوری این اتحادیه را به ارث برد و در سال 1371، وقتی برنابو تیول‌های پاپی دیگری را هم به تصرف خود درآورد، پاپ حس کرد که دیگر جای درنگ نیست.

همان سال آمادئوس ساووآیی، کنت سبز، برای جنگ با یکی از تیولدارانش وارد پیِمونته شد که همسایه‌ی میلان بود. کنت سبز که از همراهی پسرعمه‌اش، آنگران دو کوسی، نیز برخوردار بود، مقام جانشینی فرماندهی خود در پیِمونته را به او سپرد.

بین ماه‌های نوامبر و مارس زمستان سال 1371، آنگران با گروهانی مرکب از صد نیزه‌دار از کوه‌های پر برف آلپ گذشت. حتی امروزه نیز گذر از آلپ در زمستان ناممکن است، اما مسافران قرون وسطا به کمک راه‌بلدان کوهنورد ساووآیی در هر فصلی می‌توانستند از گردنه‌های آن عبور کنند. مردمان قرون وسطا به قدر پیشینیان راحت‌طلب‌تر خود از مخاطرات طبیعی وحشت نداشتند. راهبان و روستاییان محلی راه‌ها را باز نگه می‌داشتند و خط‌الرأس بلندی‌ها را طناب‌کشی می‌کردند و به پاداش این خدمت از پرداخت مالیات معاف می‌شدند. آن‌ها دسته‌های استران بارکش را هدایت می‌کردند و مسافران را با راماس، دشک سفتی از شاخه‌های به‌هم‌بسته‌ی درختان، در برف می‌کشیدند. مسافران برای حفظ سر و صورتشان از سوز سرما نقاب به چهره می‌زدند و کلاه و باشلق بر سر می‌گذاشتند. یک‌بار در ماه نوامبر، کاروان کاردینالی را با صد‌و‌بیست اسب دیده بودند که پلک چشم اسبانشان از سرما یخ زده بود. بهار که می‌شد، راهنمایان اجساد مسافرانی را که طعمه‌ی توفان شده یا نتوانسته بودند شبانه خود را به پناهگاهی برسانند از گردنه‌ها جمع می‌کردند.

کنت‌های ساووآ از مأمن فراآلپی خود راه‌ها را کاملاً زیر نظر داشتند. کنت سبز، آمادئوس ششم، که پدرش برادر مادربزرگ مادری آنگران بود، به همت بلند و اراده‌ی آهنینش شهرت داشت. او اشراف‌زاده‌ای نام‌آور بود، نسل هفدهم از دودمان خود، شوهرخواهر ملکه‌ی فرانسه، بنیادگذار دو جرگه‌ی شهسواری و فرمانده جنگ صلیبیِ سال 1365 که ترکان را از گالیپولی رانده و بیزانس را به امپراتوریش بازگردانده بود. آمادئوس از یک طرف مزدوران را «پست‌فطرت» و «بی‌همه‌چیز» می‌خواند و از طرف دیگر اجیرشان می‌کرد و اگر لازم می‌شد، به آن‌ها رشوه هم می‌داد تا به کارفرمای خود پشت کنند. کنت، برای نبرد با مارکیِ سالوتسو، در سال 1371 آنیکینو بومگارتن را به استخدام خود درآورد، فرماندهی سنگدل و هراس‌انگیز، با لشکری آلمانی – مجار، مرکب از هزار‌و‌دویست نیزه‌دار و ششصد راهزن و سیصد کماندار. در برابر این تهدید، سالوتسو دست به دامن برنابو ویسکونتی شد و او هم برایش نیروی کمکی فرستاد.

در همین زمان، کوسی برای فرماندهی جنگ ساووآ پا به پیِمونته گذاشت. آورده‌اند که آن سردار جنگ‌آزموده خاک قلمرو سالوتسو را به توبره کشید و پس از آن از آمادئوس سربازان بیش‌تری خواست تا کار را یکسره کند. وی می‌خواست با این اقدامات حریف را به تسلیم وا دارد و به‌زودی هم به هدف خود رسید. اما آن‌گاه که کوسی بر سه شهر آن قلمرو چیرگی یافت و شهر چهارم را نیز در حلقه‌ی محاصره گرفت، برنابو در حمایت از هم‌پیمانانش دست به ضد‌حمله زد. در مقابل، آمادئوس نیز علیه ویسکونتی‌ها وارد عمل شد، به اتحادیه‌ی پاپی پیوست و با این کار خواهرش بلانش را که همسر گالیاتسو ویسکونتی بود سخت آشفته کرد. آمادئوس به پاپ قول داد هزار نیزه‌دار را به هزینه‌ی خود روانه‌ی جنگ کند و پاپ هم برای قدردانی او را به فرماندهی کل نیروهای اتحادیه در غرب لومباردی گماشت.

در کشمکشی که در گرفت، دو طرف در تار‌و‌پود مناسباتی گرفتار بودند که بیش‌تر در چشم خودشان اهمیت داشت تا از دید آیندگان. حریفان، نظر به پیوندهای سببی، مناسبات تیولی یا پیمان‌هایی که با هم داشتند، به میدان می‌آمدند و از میدان بیرون می‌رفتند، همچون مهره‌های شطرنج بر صفحه‌ای غول‌آسا. کارزار آنان نیز همچون این بازی در ذات خود به شکل غریبی موهوم بود. به کار گماشتن مزدورانی که به هیچ‌کس تعهدی نداشتند و یک‌شبه رنگ عوض می‌کردند شرایط جنگ را متغیرتر می‌ساخت. اربابِ مانتووا به اتحادیه پیوست و پا به آوردگاه نهاد، اما بعد به قصد همکاری با برنابو به پاپ پشت کرد. سِر جان ‌هاکوود نیز در آغاز از برنابو پول می‌گرفت، اما بعد به اتحادیه ملحق شد. مارکیِ مُنفِرا که ابتدا در چنبر محاصره‌ی گالیاتسو گرفتار شده بود، مدتی بعد با دختر بیوه‌ی او، ویولانته، ازدواج کرد. آمادئوس و گالیاتسو، که به اکراه دشمن یکدیگر بودند و هر دو مهر بلانش را به دل داشتند و از برنابو بیش‌تر می‌هراسیدند تا از یکدیگر، سرانجام در خفا با هم به تفاهم رسیدند. جنگی که دو سال آنگران دو کوسی را در لومباردی مشغول داشت به گودالی می‌مانست که مارها در آن می‌لولیدند.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در آینه‌ای در دوردست (قرن مصیبت‌بار چهاردهم) - قسمت نوزدهم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: آینه‌ای در دوردست (قرن مصیبت‌بار چهاردهم) - انتشارات نشر ماهی
  • تاریخ: جمعه 5 شهریور 1400 - 07:15
  • صفحه: تاریخ
  • بازدید: 2420

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 188
  • بازدید دیروز: 5844
  • بازدید کل: 23922766