Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

آینه‌ای در دوردست (قرن مصیبت‌بار چهاردهم) - قسمت هفدهم

آینه‌ای در دوردست (قرن مصیبت‌بار چهاردهم) - قسمت هفدهم

نویسنده: باربارا تاکمن
ترجمه ی: حسن افشار

یک دل و دو دلبر

نشانه‌های ازسرگیری جنگ میان انگلستان و فرانسه رفته‌رفته در افق به چشم می‌آمد و آنگران، به سبب وصلت با انگلیسی‌ها، بر سر دوراهی مانده بود: نه می‌توانست به جنگ پدرزنش برود که زمین‌های بسیاری به او داده بود و از وی انتظار نمک‌نشناسی نداشت و نه می‌توانست به روی پادشاه فرانسه شمشیر کشد که سرور طبیعی و ارباب بزرگش به شمار می‌رفت.

شارل یکسره بر استقلال‌خواهی اربابان گاسکُن متمرکز شد. به هزار زحمت، برای ازسرگیری جنگ بهانه‌ای پذیرفتنی تراشید و با حقوقدانان دانشگاه‌های بولونیا، مونپلیه، تولوز و اُرلئان مشورت کرد و البته همه‌شان هم طرف او را گرفتند. آن‌گاه، مجهز به جوشن قانون، پرنس سیاه را به پاریس فراخواند تا در برابر شکایت‌هایی که از او می‌شد پاسخگو باشد. پرنس به پیک‌ها «چشم غره‌ای» رفت و پاسخ داد خوشحال می‌شود کشور را ترک کند، «اما یقین بدانید که با کلاهخود و شصت هزار سرباز به این سفر خواهم رفت.» شاه بی‌درنگ او را تیولدار عهدشکن نامید و پیمان برِتین‌یی را باطل خواند. سپس، در ماه مه سال 1369، اعلام جنگ کرد.

در این میان، اربابانی که زمین‌های هر دو شاه را در اختیار داشتند «سخت پریشان خاطر بودند.... به ویژه اربابِ کوسی که این وضع در او سخت اثر می‌نهاد.» در این موقعیت ناگوار که تیولدار در قید بیعت دو فرمانروای متخاصم بود، به نوشته‌ی بونه باید به اولین طرف بیعتش خدمت می‌کرد و برای خدمت به طرف دوم جانشینی به جای خود می‌فرستاد؛ راه‌حلی نبوغ‌آسا، اما پرهزینه. شاه ادوارد نمی‌توانست کوسی را به جنگ با ارباب نخستینش وا دارد، اما اگر کوسی برای فرانسه می‌جنگید، بی‌شک اراضی وسیعی را که در مقام اِرلِ بدفورد در انگلستان داشت مصادره می‌کردند و چه بسا املاک همسرش، ایزابلا، را نیز.

کوسی نخست بر آن شد که فرانسه را ترک کند و پی ارثیه‌ی مادرش در هابسبورگ برود. این میراث زمین‌های مجاور کوه‌های ژورا در سمت سوییسی آلزاس را در بر می‌گرفت و پسرعموهای مادر کوسی، آلبرت سوم و لئوپولد سوم که دوک‌های اتریش بودند، این اراضی را از او دریغ کرده بودند. داعیه‌ی میراث‌خواهی کوسی محل بحث است و موقعیت‌ها چندان روشن نیستند، اما کوسی خود در اعتبار آن هیچ تردیدی نداشت. در سال 1369، نقش سپری با نشان‌های اتریشی بر مُهر او دیده می‌شود، همچنان که ادوارد نیز با نشان‌های فرانسوی مدعی سلطنت فرانسه بود. پیکره‌ی کوچک روی مهر، مردی بی‌چهره که بلندی قامتش به پنج سانتی‌متر نمی‌رسد، حالتی نامعمول دارد، گویای همان نخوتی که طنینش در شعار کوسی هم حس می‌شود. برخلاف مهرهای معمول نجبا که شهسواری براسب‌نشسته را با شمشیر آخته به رخ می‌کشیدند، پیکره‌ی روی مُهر کوسی راست ایستاده است، زره‌پوش و فرو‌بسته‌نقاب و خشک و خشن، با نیزه‌ای تیکه‌داده به زمین در دست راست و سپری در دست چپ. مضمون پیکر برپای‌ایستاده که رواج چندانی نداشت، علامت نیابت سلطنت یا تبار شاهانه به شمار می‌رفت و در روزگار کوسی بر نشان‌های دوک‌های آنژو و بِری و بوربون دیده می‌شد. تا پایان عمر کوسی، این پیکره‌ی ایستاده به اَشکال مختلف بر مُهرهای او باقی ماند. در برخی مُهرها نیز تاجی بر سر دارد که پرهایش تا روی شانه‌های او پایین آمده‌اند.

در سپتامبر سال 1369، کوسی با گروهی شهسوار و دسته‌ای از سربازان مختلفِ پیکار – بروتون – نورمان پا به قلمرو امپراتوری [آلمان] در آلزاس نهاد. کم‌و‌بیش همزمان با عزیمت او، ایزابلا با دخترانش به انگلستان بازگشت، شاید به این قصد که درآمدهایش را از دست ندهد یا از این رو که مادرش در بستر مرگ بود یا هر دو. مرگ ملکه فیلیپای مهربان در اوت 1369 این تأثیر تاریخی را برجای نهاد که فروآسار را به فرانسه و به زیر پروبال حامیان فرانسوی – از جمله کوسی – بازگرداند و در نتیجه به تغییر رویکرد گزارش او از رویدادها انجامید.

در آلزاس، کوسی با کنتِ مُنبِلیار عهدی بست و بیست‌ویک هزار فرانک به او پرداخت تا در رویارویی با دوک‌های هابسبورگ یاری‌اش کند. در این میان، برای شهرهای استراسبورگ و کُلمار نیز بیانیه‌ای فرستاد، داستان میراث خود را بازگفت و اعلام کرد هیچ قصد سوئی نسبت به آن‌ها ندارد. از این‌جا به بعد، به علت کمبود اسناد، از دیگر اقدامات کوسی اطلاعی نداریم و صرفاً می‌دانیم که برنامه‌اش پیش نرفت. برخی گفته‌اند دوک‌های اتریش یکی از دشمنان قوی‌پنجه‌ی مُنبِلیار را به خدمت گرفتند و نیروهای کنت را از کار انداختند. دیگران نوشته‌اند روز سی‌ام سپتامبر فراخوانی اضطراری از شارل پنجم به دست کوسی رسید که شاه در آن خواستار بازگشت او برای شرکت در جنگ با انگلستان شده بود. کوسی جز تصمیم‌گیری چاره‌ای نداشت، اما گویا توانست ‌ادعای بی‌طرفی خود را به شاه بقبولاند، زیرا در این لحظه یکباره از صفحه‌ی تاریخ محو می‌شود و تا دو سال بعد دیگر نشانی از او نمی‌بینیم، جز یک اشاره‌ی مختصر.

آن اشاره‌ی مختصر مربوط به زمانی است که او در پراگ به سر می‌برد و در چهاردهم ژوییه‌ی 1370 سالانه چهل مارک استرلینگ از عواید املاکش در انگلستان را طی سندی وقف پیشکارش، کشیشِ روبرسار، کرد. بی‌شک سفر کوسی به پراگ تلاش معقولی بود برای آن‌که در کارزار میراث‌خواهی با هابسبورگ‌ها از پشتیبانی امپراتور برخوردار شود. فروآسار بعدها می‌نویسد کوسی، آزرده از تضییع حقوق خود، «بارها» شکایت به امپراتور برده و زمامدار آلمانی، ضمن تأیید حقانیت او، اقرار کرده بود که نمی‌تواند «حقوق از دست‌رفته‌اش را از اتریشی‌ها بازستاند، زیرا آنان در کشور او جنگاوران بسیاری دارند.»

پس از وقفه‌ای بیست‌و‌دو ماهه، سند بعدی از حضور کوسی در ساووآ حکایت می‌کند، وقتی در نوامبر 1371 و دوشادوش پسردایی‌اش، «کنت سبز»، به پیکاری جانانه با انبوه دشمنان خستگی‌ناپذیر آن نجیب‌زاده پرداخت. نیز در سال‌های 1372 – 1373، آن دو به همراه یکدیگر به ایتالیا رفتند و به هواخواهی از پاپ با ویسکونتی‌ها نبرد کردند.

از زمان فروپاشی امپراتوری روم، قدرت از ایتالیا رخت‌بربسته و میراثی از هرج‌و‌مرج را در آن به جا نهاده بود، در سرزمینی که چنان ثروت فرهنگی عظیمی داشت. شهرهای ایتالیا در هنر و بازرگانی رونق فراوانی داشتند، کشاورزان ایتالیا در کار خود از هر قومِ دیگری زبردست‌تر بودند و بانکداران ایتالیا معدن سرمایه و صاحب انحصار مالی در اروپا به شمار می‌رفتند. اما کشمکش بی‌پایان جناح‌ها و کارزار بی‌امان دستگاه پاپی و دولت امپراتوری و [جناح‌های طرفدارشان] گوئلف و گیبِلین بر سر قدرت ایتالیای تشنه‌ی نظم را رفته‌رفته به عصر جباران سوق داد. دولتشهرهایی که زمانی پدران جمهوری‌های مستقل بودند خود را تسلیم کان‌گرانده‌ها و مالاتِستاها و ویسکونتی‌ها کردند، خودکامگانی که تنها به سلاح زور مسلح بودند و نسبت به حکومت هیچ حقی نداشتند. گذشته از ونیز که در سایه‌ی حکومت اشرافی مستقل خویش ماند و فلورانس که از سینیورهای خود دست نکشید، ایتالیا در پیشگاه خودکامگان سر فرود آورد، چنان که بلاغت دانته یک بار آن را به غلام و بار دیگر به روسپی‌خانه تشبیه کرد. هیچ ملتی بیش از ایتالیایی‌ها دم از وحدت ملی نمی‌زد و هیچ‌کس بیش از آن‌ها از این فضیلت محروم نبود.

کم‌و‌بیش به سبب همین شرایط، ایتالیا به جای پایی برای condottieri  [مزدوران] خارجی بدل شد. اینان که به هیچ‌کس تعهدی نداشتند و خود را به هرکس که پولی می‌داد می‌فروختند، به سبب منافع خویش شعله‌ی جنگ را می‌افروختند و برآتش آن می‌دمیدند، آتشی که دودش به چشم مردم درمانده می‌رفت. تاجران و زائران باید برای خود محافظان مسلح استخدام می‌کردند. شهرها در طول شب دروازه‌هایشان را می‌بستند. رئیس دِیری در نزدیکی سی‌ینا «از ترس این دسته‌ها» دو سه بار در سال تمام دارایی دِیر را به داخل شهر دیواردار منتقل می‌کرد. بازرگانی فلورانسی حین عبور از روستایی کوهستانی که در اشغال راهزنان بود، به چنگ آنان افتاد و هرچه فریاد کرد و یاری خواست، هیچ‌کس جرئت نکرد به یاری‌اش بشتابد، هرچند کل روستا صدایش را شنیدند.

اما حتی وقتی راه‌ها بی‌قانونند و راهزنی رواج دارد، زندگی عادی ادامه می‌یابد، با سرسختی و سماجت، همچون رشد علف. جمهوری‌های دریایی بزرگ ونیز و جنوا همچنان از شرق به اروپا کالا وارد می‌کردند، شبکه‌ی بانک‌ها و مؤسسات اعتباری ایتالیا نیز همچنان به کسب‌و‌کار نامرئی خود مشغول بودند و بافندگان فلورانس و زره‌سازان میلان و شیشه‌گران ونیز و صنعتگران توسکانی هم، همچون گذشته، زیر سقف‌های سفالین سرخ‌فام به کارشان ادامه می‌دادند.

در نیمه‌های سده‌ی چهاردهم، مهم‌ترین جریان سیاسی ایتالیا عبارت بود از تلاش مذبوحانه‌ی پاپ آوینیون برای حفظ سیطره‌ی خود بر پایگاه دنیوی‌اش در ایالات پاپی. از خارج از کشور، حکومت بر این نوار پهن کمرگاه ایتالیا عملاً محال بود. بهای این تلاش چیزی نبود جز زنجیره‌ای از جنگ‌های ددمنشانه، کشتار و خونریزی، مالیات‌های کمرشکن، حاکمان بیگانه و منفور و دشمنی روزافزون با دستگاه پاپی در زادگاه خودش.

تلاش برای بازپس‌گیری ایالات پاپی به ناگزیر با موج گسترش قلمرو ویسکونتی‌های میلان تصادم کرد. اینان در سال 1350 بولونیا، یکی از تیول‌های پاپ، را تصرف کرده بودند و بیم آن می‌رفت که به زودی در سراسر ایتالیا به قدرت غالب بدل شوند. وقتی نیروهای پاپ موفق شدند بولونیا را پس بگیرند، برنابو ویسکونتی در سکرات خشمی حماسی یک کشیش را واداشت از فراز برجی به پاپ ناسزا بگوید. برنابو مرجعیت پاپ را انکار کرد، اموال کلیسا را به یغما برد، سراسقف میلان را به زانو در برابر خود واداشت، رعایای خویش را از پرداخت عشریه یا درخواست آمرزش یا هر بده‌بستان دیگری با دستگاه پاپی منع کرد، منصوبان پاپ را که برای تصدی اوقاف قلمرو وی می‌آمدند از در راند و نامه‌های پاپ را پاره کرد و زیر پا انداخت. او را برای تحمل کیفر گناهانی چون لهو‌و‌لعب، قساوت و «نفرت شیطانی» از کلیسا به آوینیون فراخواندند. برنابو این احضاریه را به چیزی نشمرد و اوربان پنجم در سال 1363 او را تکفیر کرد و در یکی از بیهوده‌ترین اطوار قرن مردم را به جنگ صلیبی با او فراخواند. ایتالیایی‌ها، که به سبب دنیا‌پرستی و چپاولگری و گردش در مدار فرانسویان از دستگاه پاپی آوینیون بیزار بودند، اوربان را آلت دست فرانسه می‌دانستند و از همین رو به اعلام جهاد وی هیچ اعتنایی نکردند.

گیوم دو گریموآر، که اکنون اوربان پنجم نام داشت، اشراف‌زاده‌ی خدا‌ترسی بود از اهالی لانگدُک که پس از چندی رهبانیِ بندیکتی به کلیسا پیوسته بود و امید داشت بتواند اعتبار زائل‌شده‌ی کلیسا و پاپ را بازگرداند. او تعداد روحانیان چندمنصبی را کاهش داد، سطح آموزش کشیشان را بالا برد، با سختگیری بیش‌تری به نظارت بر رباخواری و شمعونی‌گری و صیغه‌ستانی روحانیان پرداخت، پوشیدن کفش نوک‌تیز را در دربار پاپ قدغن کرد و از چاپلوسی برای جامعه‌ی کاردینال‌ها سر باز زد. او وقتی به مقام پاپی انتخاب شد که جز اَبّای صومعه‌ی سن‌ویکتور مارسی منصبی نداشت و کاردینال‌ها او را از خودشان نمی‌دانستند. کاردینال‌ها میان خود به توافق نرسیده بودند و صرفاً از این رو بود که گیوم دو گریموآر به مقام پاپی رسیده و بالاتر از آنان (از جمله تالِران دو پِریگور) جای گرفته بود. با این همه، مردم این خروج شگفت‌انگیز از دایره‌ی کاردینال‌ها را کار خدا می‌دانستند. پترارک، در ادامه‌ی مضمون محبوبش، نوشت تنها روح‌القدس می‌توانست مردانی چون این کاردینال‌ها را به مهار رشک‌ورزی و جاه‌طلبی خود وا دارد تا راه برای انتخاب پاپی هموار سازند که کرسی پاپی را به رم باز می‌گرداند.

این همان کاری بود که اوربان قصد داشت پس از تحکیم سلطه‌اش بر موقوفات پطرس حواری [ایالات پاپی] بی‌درنگ بدان دست یازد. از نظر مؤمنان سراسر اروپا، شوق بازگشت به رم مترادف بود با شوق تطهیر کلیسا. پاپ هم همین احساس را داشت، اما این را هم می‌دانست که بازگشت به رم تنها راه سیطره بر پایگاه دنیوی کلیساست و نیز درک می‌کرد چیزی که باقی اروپا آن را دست‌نشاندگی فرانسه می‌داند باید خاتمه یابد. بی‌شک پاپ هرچه بیش‌تر در آوینیون می‌ماند، مرجعیتش ضعیف‌تر و اعتبارش در ایتالیا و انگلستان کمرنگ‌تر می‌شد. از همین رو اوربان، به رغم مخالفت شدید کاردینال‌ها و پادشاه فرانسه، مصمم بود به رم بازگردد.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در آینه‌ای در دوردست (قرن مصیبت‌بار چهاردهم) - قسمت هجدهم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: آینه‌ای در دوردست (قرن مصیبت‌بار چهاردهم) - انتشارات نشر ماهی
  • تاریخ: پنجشنبه 4 شهریور 1400 - 08:13
  • صفحه: تاریخ
  • بازدید: 2339

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 151
  • بازدید دیروز: 5844
  • بازدید کل: 23922729