شارل دو ناوار با فصاحتی حیرتانگیز که «زهر زیادی هم چاشنی آن بود» برای انبوهی از مردم پاریس نطق غرایی کرد و بی آنکه خود را مدعی سلطنت نشان دهد، صرفاً گفت من هرچه باشم، دستکم از شاه ادوارد بهترم. در پی مبارزطلبی شارل، دوفَن شتابان به پاریس بازگشت و مجلس طبقات را فراخواند. وی ظرف یک ماه موفق شد دو هزار جنگاور را در دژ لوور گرد آورد، اما سرانجام همچون رقیب خویش چنگ در دامان مردم زد. به سراسر شهر جارچی فرستاد و مردم را فراخواند. در یازدهم ژانویهی 1358، دوفَن از روی اسب برای جمعیتی که در لِزال (بازار بزرگ پاریس) گرد آمده بودند سخن گفت و موج احساسات عمومی ناگهان به سود او تغییر کرد. معاون مارسل کوشید در مخالفت با ولیعهد صحبت کند، اما صدایش در میان هیاهو و هرجومرج گم شد. مردم در آن روزگار سخت از کلام شفاهی تأثیر میپذیرفتند و به نطق هر سخنرانی گوش میسپردند و در فضای باز ساعتها پای صحبت خطیبان بزرگ میماندند و آن را برای خود نوعی سرگرمی میشمردند.
مارسل، برآشفته از کامیابی دوفَن، آشکارا به شیوهی شارل دو ناوار دست به خشونت زد. بعدها، وقتی غائله خوابید، مردم رفتهرفته گمان بردند که مارسل در آن زمان اساساً به تحریک شارل چنین کرده است. رئیس صنف، مرگ شهروندی به نام پِرَن مارک را بهانه قرار داد. مارک خزانهدار دوفَن را کشته و مارشالِ دوفَن نیز شخصاً او را از حریم امن کلیسایی بیرون کشیده و به دار آویخته بود. مارسل سه هزار نفر از صنعتگران و مغازهداران مسلح را، که همگی باشلق سرخابی حزب اکثریت را به سر داشتند، بسیج کرد و پیشاپیش آنان به سوی کاخ شاه شتافت. در راه به رُنیو داسی برخوردند که از رایزنان دوفَن بود. شورشیان فریاد «مرده باد» سر دادند و پیش از آنکه داسی پا به فرار بگذارد، با ضرباتی کاری او را نقش زمین کردند. رایزن نگونبخت لبازلب نگشوده به دیار باقی شتافت.
به کاخ که رسیدند، مارسل با گروهی از همراهانش به بارگاه دوفَن رفت و وانمود کرد قصدشان حفاظت از جان شاهزاده است. اما افرادش در همان لحظه به سر دو مارشال ولیعهد ریختند و در برابر چشمان وی هلاکشان کردند. یکی از آن دو ژان دو کلرمون نام داشت، پسر همان مارشالی که در پواتیه کشته شد. همو در جریان دستگیری قاتل خزانهدار حریم کلیسا را شکسته بود. دیگری ژان دو کُنفلان بود، ارباب دامپییر و از نمایندگان پیشین مجلس که جناح اصلاحطلب را رها کرده و جانب دوفَن را گرفته بود. در تمام رویدادنامههای مصور آن دوران به این صحنه برمیخوردیم: شمشیرهای آختهی مردان خشمگین، دوفَن وحشتزده و کزکرده در کنج تختخواب و پیکرهای خونین مارشالها بر زمین.
جنازهها را تا حیاط کاخ کشاندند و آن را پیش چشم همگان انداختند. مارسل به «پلاس دو گرِو» شتافت، از پنجرهی کاخ شهرداری با مردم سخن گفت و از آنان خواست از کار او حمایت کنند. گفت به خاطر کشور و نابودی شهسواران «دروغین، تبهکار و خیانتپیشه» چنین کرده است. جمعیت یک صدا بانگ تأیید برآوردند و اعلام کردند «در مرگ و زندگی» حمایت خود را از رئیس صنف دریغ نخواهند کرد. مارسل بیدرنگ به کاخ بازگشت و همان توجیه همیشگی را به دوفَن نیز تحویل داد: کار او «به خواست مردم» بوده است. سپس افزود که شاهزاده هم باید با تأیید این عمل و بخشش عاملانش با مردم همراهی کند.
دوفَن با همهی «ماتمزدگی و بهتزدگی»اش هشدار پیکرهای افتاده در پیادهروها را دریافت. لابهکنان به رئیس صنف گفت مردم پاریس دوستان او هستند و او هم دوست آنان است. مارسل نیز دو قواره پارچهی قرمز و آبی به او داد تا برای خود و مامورانش باشلق بدوزد.
این جملهی هراسانگیز، که کموبیش خود دوفَن را هدف گرفته بود، مقصودی نداشت جز اینکه با تهدید و ارعاب او را به پذیرش حاکمیت شورای مجلس طبقات وا دارد. اما در عوض، ارادهی او را که در پس ظاهر نزار و فریبندهاش نهفته بود استوارتر کرد. در آن زمان، تنها کاری را که از دستش برمیآمد انجام داد، یعنی خانوادهاش را به قلعهی امنِ مو در حوالی شهر فرستاد و خود نیز به سانلیس در حومهی پایتخت رفت. مخالفان علیه سلطنت و علیه مارشالهای اشرافزاده دست به خشونت زده بودند و این یعنی کشمکش دو طرف از مبارزهای سیاسی به ستیزی آشکار و تمام عیار بدل شده بود و میرفت که جابهجایی سرنوشتسازی در توازن نیروها رخ دهد. قتل مارشالها ته ماندهی حمایت اشراف از اصلاحات را نیز از میان برد و آنها را مطمئن ساخت که منافعشان در حمایت از سلطنت نهفته است.
در مه 1358، نایبالسلطنه – ولیعهد کاری کرد که به قیام قهرآمیز دهقانان، مشهور به قیام ژاکری، انجامید و آنگران دو کوسی (که در آن زمان هجده سال داشت) نیز در آن ماجرا نقش فعال و بارزی یافت. نایبالسلطنه برای مقابله با مارسل قصد داشت پاریس را محاصره کند، از همین رو به نجبای ساکن در سواحل رودخانههایی که شاهرگ تجارت آبی به شمار میرفتند فرمان داد استحکامات قلعههای خود را استوار و انبارهایشان را از آذوقه پر کنند. بنابر یک روایت، آنها با تصرف اجناس دهقانانِ املاک خود سببساز قیام شدند. رویدادنگار دیگری مینویسد ژاکها به تحریک مارسل سر به شورش برداشتند: او به دهقانان القا کرد که فرمان نایبالسلطنه علیه آنها صادر شده و مقدمهای است بر اجحافها و مصادرههای بیشتر. اما ژاکها نیز برای قیام دلایل خود را داشتند.
به راستی که بود این دهقانی که هر سه طبقه بر گُردهاش سوار بودند، این اطلس خمیدهپشت جهان قرون وسطا که در آن سال دلهای اربابان را از هراس به لرزه انداخت؟ او با بینی کوتاه سربالا و سر و ظاهر خشن، با پیراهن کمربسته و جورابهای بلند، در کندهکاریها و تذهیبکاریها دیده میشود. در این نقوش، وظیفه دارد دوازده ماه سال را نمایندگی کند: کیسهی بذری به گردن دارد و بذر میافشاند، با پیراهن گشاد و کلاه حصیری و پاهای برهنه در گرمای تابستان علف میچیند، انگورهای ریخته در تغاری چوبی را لگد میکند، گوسفندی را میان دو پای خود گرفته و پشمش را میچیند، در جنگل خوک میچراند، باشلق به سر و پوستین به تن بار هیزمی را در برف به دوش میکشد و در فوریه در کلبهی کم ارتفاعی خود را کنار آتش گرم میکند. همسرش نیز در مرزعه کنار اوست و بافه گره میزند، زنی با سربندی پارچهای به جای کلاه و دامنی که لبهاش را تا زیر کمربند بالا کشیده تا دستوپاگیرش نباشد.
قشر دهقان نیز همچون هر قشر دیگری از لحاظ اقتصادی گوناگون بود و هر نوع کشتگری را در بر میگرفت، از کشاورز مفلس بدوی گرفته تا زمیندار نازپروردهای که پسانداز میکرد تا بتواند پسرش را به دانشگاه بفرستد. آنها را یک کاسه villein یا vilain مینامیدند، لقبی که بار تحقیرآمیزی یافته بود، هر چند از واژهی لاتینی خنثای villa (خانهی ییلاقی ارباب) مشتق میشد. ویلیِن نه کاملاً بردهی ارباب به حساب میآمد و نه یکسره آزاد از بند او. دهقان به زمین ارباب تعلق داشت، به پرداخت اجارهبها یا کار رایگان در ازای استفاده از زمین متعهد بود و در عوض از امنیت و عدالت برخوردار میشد. اما سِرف از لحظهی زادهشدن به شخص ارباب تعلق داشت و چون فرزندانش نیز موقعیت او را داشتند، طبق قانون فُرماریاژ، ازدواج با زنی غیر از اهالی قلمرو ارباب برای وی ممنوع بود. اگر بدون فرزند میمرد، خانه و ابزار و تمام داراییاش – طبق حق اربابی مُرتمَن – از آنِ ارباب میشد، زیرا فرض بر این بود که دارایی او برای کار در زمان حیاتش به وی داده شده است. در واقع جز کشاورزی، تمام کارهای ضروری دیگر ملک ارباب نیز به عهدهی دهقان بود: تعمیر راهها، پلها، خندقها، تهیهی هیزم، رسیدگی به آغلها و سگدانیها، آهنگری، رختشویی، ریسندگی، بافندگی و کارهای دیگر قلعه. اما در قرن چهاردهم، بسیاری از این کارها را کارگران مزدور انجام میدادند و هرچه در قلعه بدان نیاز میافتاد با خرید از شهر و فروشندگان دورهگرد فراهم میآمد. در نتیجه، بخش بزرگی از دهقانان مستأجر تنها چند روز در ازای اجارهبها برای ارباب کار میکردند.
دهقان به جز مالیات اجاق و عشریهی کلیسا و کمک به پرداخت سَربَهای ارباب و شهسوارشدن پسر ارباب و ازدواج دختر ارباب، باید کرایهی هرچیز دیگری را هم که از آن استفاده میکرد میپرداخت: آردکردن گندم در آسیای ارباب، نانپختن در تنور ارباب، گرفتن آب سیب در دستگاه آب میوهگیری ارباب و حتی رفع و رجوع منازعاتش در دادگاه ارباب. وقتی هم که از دنیا میرفت، باز تاوانی به ارباب بدهکار بود که باید با بهترین اموالش آن را میپرداخت.
کار کشاورزی او تابع مقرراتی بود که آنها هم به سود ارباب بودند، به سود سینیوری که زمینهایش شخم زده میشد و بذرش افشانده، عفلش وجین میشد و خرمنش درو، و اگر پتک توفان یا آفتی بر سر ناحیه فرود میآمد، اول محصول او نجات مییافت و بعد محصول خود دهقان. دهقان مجبور بود دامهایش را از داخل زمینهای اربابی به چرا ببرد و برگرداند تا پشکل آنها نصیب ارباب شود. این نوع حقوق اربابی و قوانین خاص سبب میشد سود مازادی نصیب زمینداران شود.
کلیسا نیز، که به خاطر منافعش بیشتر با توانگران بود تا ناتوانان، به این نظام کمک میکرد. کلیسا چنین میآموخت که کیفر وانهادنِ کار سینیور و رعایتنکردن قوانین او رفتن به دوزخ است و عدم پرداخت عشریه به کلیسا روح آدمی را به مخاطره میافکند. کشیش میکوشید عشریه را در قالب اجناس دریافت کند (گندم، تخممرغ، یک مرغ یا خوک) و به دهقان میگفت این مالیات را «به خدا بدهکار است». زندگی روزمره زیر نظر پیشکار ارباب میگذشت و بدرفتاریها و باجگیریهای او همیشه فریاد فرودستان را به آسمان میبرد. پیشکار میتوانست مالیات را بالا ببرد تا بتواند مقداری از آن را برای خود بردارد، یا دهقان را به دزدی متهم کند و با دریافت رشوهای از سر تقصیرش بگذرد.
اجارهبها معمولاً با دستمزد کار و فروش محصولات پرداخت میشد. در فصل برداشت محصول، مرد و زن برای انگورچینی هجوم میآوردند، زیرا این کار با اضافهدستمزد و یکی دو هفتهای خوشگذرانی همراه بود. زنها نصف مردها مزد میگرفتند. قحطی بیش از هر چیز دیگر مردم را به وحشت میانداخت و کمبودهای محلی نیز بسیار اتفاق میافتاد، زیرا حملونقل آسان نبود و وضع محصول، به علت کمبود کود، تعریفی نداشت.
آنچه دهقان سیر را از دهقان گرسنه جدا میکرد عبارت بود از داشتن یک خیش ده یا دوازده لیوری و یک اسبِ کاری هشت یا ده لیوری. دهقانان فقیری که خیش نداشتند یا آن را کرایه میکردند و یا خاک را با بیل و بیلچه برمیگرداندند. شاید هفتاد و پنج تا هشتاد درصد آنها از عهدهی تهیهی خیش برنمیآمدند. نیمی از اینان چند جریبی زمین داشتند و قدری امنیت اقتصادی. دیگران تنها نان بخور و نمیری به کف میآوردند، زمینهای کوچکی داشتند و با کار برای ارباب یا همسایگان مرفهتر خود کمبودهایشان را جبران میکردند. افراد ده درصد پایینی، که فرودستترین قشر این طبقه را تشکیل میدادند، تنها با نان و پیاز و اندکی میوه روزگار میگذراندند، به حصیر میخفتند، اسباب و اثاثیهای نداشتند و در آلونکهایی به سر میبردند که تنها سوراخی در سقف داشت تا دود از آن خارج شود. اینان که حتی از تیول سرفها نیز محروم بودند، طبقهی کارگر – کشاورز نوپدیدی به شمار میرفتند که با استحالهی نظام اربابی کهن در نظام مبتنی بر پول پا به صحنهی جامعه گذاشتند.
از روی مردهریگ دهقانان میشد دریافت که چند درصد آنان دارا و چند درصدشان ندار هستند و از آنجا که تنگدستترین دهقانان اساساً هیچ چیزی از خود به ارث نمیگذاشتند، هیچ قضاوتی هم دربارهشان در دست نیست. این هدف معروف مورخان، wie es wirklich war، یعنی کشف این حقیقت که «واقعیت چه بود»، در بررسی حیات هیچ طبقهای چنین دشواریاب نبوده است، زیرا در برابر هر گفتهای در باب زندگی دهقانی، گفتهای درست عکس آن یافت میشود. نوشتهاند «شستوشو در میان طبقات پایین امری عادی بود... و حتی روستاهای کوچک هم گرمابههای عمومی داشتند»، حال آنکه نویسندگان همروزگار دهقانان فرانسوی یکسره از آلودگی و بویناکی آنان نالیدهاند. گویا انگلیسیها شک نداشتند که وضع دهقان انگلیسی از حال و روز دهقان فرانسوی بهتر است و در باب غذای بیگوشت دهقانان فرانسه قلمفرساییها کردهاند، اما در منابع دیگری از سفرهی رنگین دهقان فرانسوی سخن رفته است که پیاپی از کباب خوک و کباب ماکیان پر میشد. به علاوه، او تخممرغ و ماهی دودی و پنیر و پیه خوک و نخود و لوبیا و پیاز و سیر و موسیر هم میخورد، در باغچهاش کلم و کاهو میکاشت، برای زمستان میوه خشک میکرد یا در شربت میپخت و نان جو و عسل و آبجو و یا شراب سیب هم در خانهاش یافت میشد.
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.
بخش بعدی متن را میتوانید در آینهای در دوردست (قرن مصیبتبار چهاردهم) - قسمت پانزدهم مطالعه نمایید.