سروصدای این علامتها در باد از صدای دستفروشان و فریاد قاطرداران و سُمکوبهی اسبان و نعرهی جارچیان هیچ کم نداشت. پاریس شش جارچی داشت که هرکدام دارای چند دستیار بودند و رئیس صنف برای اعلام فرمانها، مالیاتها، جشنها، آیینها، خانههای فروشی، بچههای گمشده، عروسیها، تشییع جنازهها، تولدها و مراسم غسل تعمید از آنان استفاده میکرد. وقتی شراب مرغوب شاه آمادهی فروش میشد، تمام میخانهداران باید درِ دکان خود را میبستند و جارچیان روزی دو بار برای فروش شراب شاه جار میزدند. هنگامی که کسی از دنیا میرفت، جارچیان زنگ مینواختند و نوحه سر میدادند که «ای خفتگان برخیزید و برای آمرزش گناهانتان دعا کنید. صدای مردگان به گوشتان نمیرسد، پس با شنیدن صدای این زنگ در خیابانها برای روح آنان دعا کنید». سگهای ولگرد زوزه میکشیدند تا بلکه صدایشان به گوش مردم برسد.
هریک از اصناف، محلهی خاص خود را داشت: قصابان و دباغان در اطراف شاتله بودند، صرافان و زرگران و بزازان در «گران پُن» و خطنویسان و تذهیبکاران و فروشندگان کاغذ و جوهر در ساحل چپ نزدیک دانشگاه. نانوایان، صابونسازان، ماهیفروشان، کلاهدوزان، درودگران، سفالگران، توریدوزان، رختشویان، خزدوزان، آهنگران، آرایشگران، عطاران و دهها پیشهوری که زیرشاخهی صنایع فلزی و پوشاک به شمار میآمدند در دکانهای روباز کار میکردند. پایینتر از طبقهی صنعتگر، گارگران روزمزد و باربران و خدمتکاران خانگی بودند. نانهای آنان براساس حرفه یا محل تولد یا صفتی شخصی میتوانست روبر لوگرو (فربه) باشد، یا رائول لوپیکار (اهل پیکاردی)، یا ایزابو دُتر – مِر (اهل آنسوی دریاها) یا گوتیه اُر – دو – سان (والتر خله).
محلهها گرمابههای عمومی مجهز به بخار یا آب گرم داشتند. در آمارگیری سال 1292، بیستوشش گرمابه ثبت شده است. گرمابهها دارای مخاطرات اخلاقی بودند (به ویژه برای زنان)، اما از آنجا که به پاکیزگی شهروندان کمک میکردند، تلاش میشد همیشه باز باشند، حتی در زمستانها که سوخت گرانتر میشد. گرمابهها اجازه نداشتند روسپیان، ولگردان، جذامیان یا افراد بدنام را راه دهند. بازکردن درِ گرمابه پیش از دمیدن آفتاب نیز ممنوع بود، زیرا خیابانها در تاریکی امنیت نداشتند. اما به محض برآمدن خورشید، این صدا به گوش میرسید:
به گرمابه بشتابید، آقایان
بیدرنگ تن به بخار بسپارید
آب داغ مهیاست
و این دورغ نیست.
پاریس در مقام پایتختی که دانشگاه بزرگی داشت، میزبان خیل سرکشی از دانشجویان بود که برای تحصیل از سراسر اروپا به فرانسه میآمدند. دانشجویان این امتیاز را داشتند که جز شخص شاه در برابر هیچ مقام قضایی دیگری پاسخگو نبودند و از همین رو بزهکاریها و آشوبگریهایشان کمابیش بیمجازات میماند. آنها زندگی فلاکتباری داشتند و برای زندگی در اتاقهای کثیف اجارهای در محلههای دلگیر پول کلانی میدادند. در کلاسهای سردی که تنها با دو شمع روشن میشد بر چارپایه مینشستند و مردم مدام از الواطیها و دزدیها و «اهانتهای آنان به مقدسات دینی» شکایت میکردند.
دانشگاه آکسفورد نیز در جایگاه کانون اندیشه به راه بالندگی میرفت، اما دانشگاه پاریس همچنان پایتخت علم الهیات در اروپا به شمار میآمد و کتابخانههای دانشکدههای آن، که برخی هزار جلد داشتند، بر شکوه آن میافزودند. در کنار آن، کتابخانهی نفیس کلیسای نوتردام نیز جای داشت، همچنین دستکم بیستوهشت مغازهی کتابفروشی، به جز دکهها. مسافری انگلیسی بهتزده نوشته بود اینجا «گلستانهای بسیاری از انواع و اقسام کتابها یافت میشود. دل ما از شادی و لذت سرشار شد، آنگاه که بهشتِ روی زمین، پاریس، را به چشم خود دیدیم.»
آب شهر را جویهایی تأمین میکرد که از تپههای شمال شرق پاریس تا آبفشانهای داخل شهر امتداد داشتند. اطراف شهر پر از آسیاهای بادی بود، خانهها باغچه و تاکستان داشتند و دِیرها دارای زمینهای کشاورزی بودند. محصولات کشاورزی را بیشتر با قایق به شهر میآوردند و آنها را در بساط مغازهها یا بر سینی دورهگردها میفروختند. گدایان کنار درِ کلیسا صدقه میگرفتند، راهبان سائل برای اعضای فرقهی خود یا زندانیان فقیر نان گدایی میکردند، شعبدهبازان در میدانها نمایش میدادند یا در باب ممالک اسلامی حکایات بامزه میگفتند و اشعار حماسی میخواندند. خیابانها از جامههای رنگین میدرخشید، اما لباسهای سرخ و سبز و رنگارنگ که از همه گرانتر بودند، به اشراف و روحانیون و تاجران بزرگ اختصاص داشت. روحانیان مجاز بودند جامههای رنگین به تن کنند، به این شرط که قبای بلند بپوشند و دگمههایش را ببندند. آفتاب که غروب میکرد، ناقوس منع عبور و مرور به صدا در میآمد، کارها متوقف میشد، دکانها میبستند و سکوت جای هیاهو را میگرفت. ساعت هشت که ناقوس نماز شب به صدا در میآمد، شهر دیگر در تاریکی محض فرورفته بودو فقط چهارراهها با نور ضعیفی روشن بودند، نور شمع یا چراغی که کنج طاقچهای، در دستان پیکرهی مریم عذرا یا قدیس حامی محله، میسوخت.
یکشنبهها کار تعطیل بود و همه به کلیسا میرفتند. پس از پایان مراسم، کارگران در میخانهها گرد میآمدند و بورژواها برای گردش راهی حومهی شهر میشدند. در پاریس رسم بود که مردم در روزهای عید میز غذای خود را جلو درِ خانهشان میچیدند. خانههای شهری باریک و بلند بودند، دیوار به دیوار ساخته میشدند و برخی از آنها میان نیمهی عقب و نیمهی جلوشان حیاطی هم داشتند. خانهها را نیمهچوبی میساختند و فاصلهی میان الوارها را با گِل یا سنگ پر میکردند. هر طبقه نسبت به طبقهی زیرین خود کمی جلوتر میآمد. در خانههای اعیانی هنوز عناصری از قلعهها به چشم میآمد، از جمله برجهای مخروطی و دیوارهای بلند. تنها امتیازی که این خانهها به زندگی شهر داده بودند پنجرههایی بزرگ و شیشهای و مشرف به حیاط و مهتابیهایی با قبههای تزئینی بسیار بود. از این مهتابیها میشد تمام گوشههای پیرامون خانه را زیر نظر گرفت. نشانهای حکشده بر درِ ورودی صاحبِ خانه را معرفی میکرد. کوچهها کتیبهی نام نداشتند و هرکس میخواست جایی را پیدا کند، باید ساعتها در شهر میگشت.
خانههای اعیانی پر از دیوارنگاره و پردههای نگارین بود، اما اثاثیهی زیادی نداشت. مهمترین وسیلهی این خانهها تختخواب بود که هم برای خوابیدن و هم برای نشستن به کار میرفت. صندلی هم کاربرد چندانی نداشت و حتی شاهان و پاپها نیز نشسته بر بسترهای آراسته به روتختی و پردههای نفیس، سفیران را به حضور میپذیرفتند. مشعلهای متصل به دیوارها اتاقها را روشن میکردند و بخاریهای بزرگی در داخل دیوارها کار گذاشته شده بودند. این بخاریهای دیواریِ «سبک فرانسوی» (نامی که ایتالیاییها رویشان گذاشته بودند) بزرگترین اثاثیهی تجملی خانههای طبقهی میانه به شمار میرفتند. وسایل گرمازای دیگر عبارت بودند از اجاق آشپزی و نیز منقل سرپوشیدهای که شبها در بستر میگذاشتند. گویا گرمایش نیز همچون بهداشت میتوانست وضع بهتری داشته باشد، یعنی اگر آدمی در باب آسایش خود (همچون کارهای دیگر) نابخردی کمتری به خرج میداد، احتمالاً فناوریاش را داشت که هم گرمایش و هم بهداشت زندگی خود را بهبود بخشد. به جای وسایل گرمازای فعال، از روتختی پوستی و جامههای خزدار یا آستر پوست جداگانه در زیرلباس استفاده میشد. پوست سمور، گربه، سنجاب قرمز، سنجاب و روباه ارزانتر از لباسهای پشمی سنگین تمام میشد. ثروتمندان پوست قاقم و راسو را نیز برای تزئینات به کار میبردند.
در تابستان، کف اتاقها را با گیاهان و علوفهی معطر فرش میکردند و در فصلهای دیگر با حصیر. توانگران چهار بار در سال حصیر عوض میکردند و تنگدستان تنها یک بار در سال، زیرا دیگر از کک آکنده و به فضله و ادرار سگ آلوده شده بود. کاسب مرفه برای هر مهمانی شامی کف اتاق پذیراییاش را با بنفشه و گلهای دیگر زینت میداد و صبح زود به خرید میرفت تا دیوارها و میزش را با گلهای نوشکفته بیاراید.
تعداد اتاقها کم بود. خدمتکاران هرجا که میشد میخوابیدند و حریم خصوصی مطلقاً معنایی نداشت. شاید همین تنگنا سبب افزایش تندخویی میشد. اما این که تنگی جا به اغوای جنسی نیز میانجامید یا از آن جلوگیری میکرد جای بحث دارد. در «قصهی مباشر» چاسر، دو دانشجوی کمبریج به آسانی از الطاف همسر و دختر آسیابان بهرهمند میشوند، زیرا همه با هم در یک اتاق میخوابند. حتی در خانههای بزرگتر نیز مهمان و میزبان در یک اتاق میخوابیدند.
طبقهی سوم در پاریس، از تهیدستترین کارگر تا شوکتمندترین غول اقتصادی، در چنین وضعی بود که مارسل در ستیز خود با دوفَن کوشید آن را به حرکت درآورد. رئیس صنف شروع به تهدید کرد و وعدهی اعتصاب و بلوا داد تا شارل را به تسلیم وا دارد. هنگامی که دوفَن کوشید با کاهش ارزش سکهها پول فراهم آورد (و با این کار پاریس را به خشم آورد)، «رئیس صنف دستور داد همهی اصناف و پیشهوران شهر از کار دست بکشند و تمام مردم سلاح به دست بگیرند». دوفَن به ناچار فرمانهای خود را لغو کرد و از آنجا که پولی به دست نیاورده بود، دوباره مجلس طبقات را فراخواند و برای ملاقات با اعضای آن به پاریس بازگشت.
در این نشست که به مدت یک ماه، از ماه فوریه تا مارس 1357، به درازا کشید، همهی اصلاحات پیشنهادی در یک «فرمان کبیر» شصتویک مادهای نوشته و تدوین شد که حکم «ماگنا کارتا»ی طبقهی سوم را پیدا کرد. فرمان نه به لاتینی، که به فرانسوی به نگارش درآمد، گویی نگارندگانش میخواستند بر ظهور صدای تازهای تأکید کنند. این فرمان آرمان «کشورداری نیکو» را مطرح کرد، انگار تدوینگران آن کوشیده بودند تخیل زیبای لورنتستّی را از قوه به فعل درآورند. این نقاش ایتالیایی چند سال پیش در سیینا نقاشیای به همین نام خلق کرده بود. مردمان شهرِ نقششده بر پرده، رنگارنگ و هماهنگ، سر به کار خویش گرم دارند و سواران مسلح، با شکیبایی و بیآزاری متقابل، از کنار آنها میگذرند. در آن روزگار آشفته، «فرمان کبیر» در پی همین نظم و ادب بود.
هدف تدوینگران این فرمان به دست دادن الگویی فاخر و نوین برای کشورداری نبود، بلکه آنها خواهان اصلاحاتی در راستای رفع نارواییهای موجود بودند که برپایهی سه اصل سیاسی مطرح شده بود: 1. شاه نباید بدون رأیگیری از مجلس طبقات مالیات وضع کند؛ 2. مجلس حق دارد به تناوب و به ارادهی خود جلسه تشکیل دهد؛ و 3. باید شورای عالی سیوشش نفرهای از نمایندگان مجلس برای رایزنی با شاه انتخاب شود که هر طبقه دوازده عضو در آن داشته باشد.
یک بار دیگر و این بار با تأکیدی بیشتر، سخن از تصفیهی مشاوران شاه ژان به میان آمد. اعضای شورای عالی جدید «عهد کردند که عادت دیرکرد و کمکاری اسلاف خود را ترک کنند». قرار شد همهی مسئولان «هر روز، صبح اول وقت» سرکار خود حاضر باشند و حقوق کافی بگیرند، به این شرط که دیر به سرکار نروند. قرار بود ارزش سکهها بدون موافقت طبقات تغییری نکند، مخارج شاه و شاهزادگان کاهش یابد، پارلمان به سرعت بیشتری به پروندههای قضایی رسیدگی کند، مقامات دولتی شهرستانها حق نداشته باشند مسئولیت دو شغل را به عهده گیرند یا به فعالیت اقتصادی جداگانهای بپردازند، سربازگیری تنها در شرایط خاص انجام گیرد، اشراف نتوانند بدون اجازه از کشور خارج شوند و جنگهای شخصی بین آنها نیز اکیداً ممنوع شود. به لطف این اصلاحات، احقاق حق فقرا و دستگیری از آنها سرعت بیشتری مییافت و هیچکس نمیتوانست، بدون محاسبهی عادلانه قیمت، املاک آنها را مصادره کند یا به مدتی بیش از یک روز آنها را از حق استفاده از وسایل نقلیهشان محروم سازد. بر حق تجمع و مسلحشدن روستاییان برای مقابله با دزدان و زورگویان نیز تأکید کرده بودند. سرانجام، مجلس متعهد شد برای پرداخت حقوق یک سالِ سیهزار سرباز مالیات کافی وضع کند، اما قرار شد خود نحوهی خرجکردن این پول را مدیریت کند، نه شاه.
دوفَن چندی درنگ کرد و مقاومت ورزید، اما وقتی مارسل کارگران را به خیابان کشاند و هر روز به تعدادشان افزود و تشویقشان کرد که شعار «مسلح شوید!» سر دهند، عاقبت «فرمان» را امضا کرد. مجلس از ولیعهد خواست متن فرمان را به نام نایبالسلطنه امضا کند تا بتواند نمایندگی سلطنت را به عهده گیرد. بدین ترتیب شورای سیوشش نفره جدید مستقر شد و مستشاران معزول به بوردو شتافتند تا شاه را از ماجرای فرمان باخبر کنند. ژان هم، پیش از انتقال به لندن، امضای پسر خود و کل فرمان را مردود خواند.
در تابستان 1357، نه دوفَن از قدرت حاکمیت مؤثری برخوردار بود و نه شورا و هردوشان خواهان حمایت استانها بودند. شارل بهتر از مارسل عمل کرد و با گردشی شاهانه در سراسر کشور نشان داد که نهاد سلطنت هنوز کارآمد است. در اجلاس طبقات در ماه آوریل، که کمتر نجیبزادهای در آن شرکت جسته بود، آشکار شد که آنها «فرمان کبیر» را نپسندیدهاند و از حمایت آن منصرف شدهاند. جنبش اصلاحات به دردسر افتاده بود. در همین گیرودار، فروپاشی اقتدار حکومت در خارج از پاریس به نقطهی فاجعهباری نزدیک میشد.
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.
بخش بعدی متن را میتوانید در آینهای در دوردست (قرن مصیبتبار چهاردهم) - قسمت دوازدهم مطالعه نمایید.