در ژوییهی سال 1346، شاه مهیای اقدام دوباره شد. او همراه پسر پانزده سالهاش ادوارد، پرنس وِیلز، در کشتی نشست و با چهارهزار سواره و دههزار کماندار و تعدادی پیادهی ایرلندی و وِیلزی راه نورماندی را در پیش گرفت. (نیروی دیگری زودتر از آنان، از راهی طولانیتر، به بوردو رفته و در مرز گییِن با فرانسویها درگیر شده بود). لشکر شاه با راهنمایی گودفروآ دآرکور، که از فرانسه اخراج شده بود، در شبهجزیرهی کوتانتَن فرود آمد، جایی که به گفتهی دآرکور، به آسانی میشد ثروت انبوه نهفته در شهرهای بیدیوارش را تاراج کرد. به نوشتهی فروآسار، شاه «به هیچچیز به اندازهی خود جنگ علاقه نداشت»، اما (و این خود نمونهی دیگری است از دوگانگی قرون وسطایی) گویا از این نوید دآرکور به وجد آمد که در آنجا با مقاومتی روبهرو نخواهد شد: دوک نورماندی برای جنگ با دیگر انگلیسیها با شهسوارانش به گییِن رفته بود و مردم نورماندی هم عادت به جنگ نداشتند.
ذخایر نورماندی چنان پربار از کار درآمد که انگلیسیها را از تدارک آذوقه برای لشکر خود بینیاز کرد. حتی جنگ هم لزومی نیافت، چون اهالی گریختند و خانهها را رها کردند، «با خوردنیهای بسیار و انبارهای لبالب از غله، زیرا نمیدانستند چگونه حفظشان کنند و آنها را برای خود نگه دارند... مردمان آن دیار پیش از آن نه مردان جنگی دیده بودند و نه میدانستند جنگ چیست.» در شهر ثروتمند کان که دیوار هم نداشت، مردم و دستهی شهسواران به فرماندهی شهربان کنتدُو مقاومتی جانانه از خود نشان دادند، اما حریف انگلیسیها نشدند، خاصه از آن رو که نیروهای کمکی هم به آنان پیوسته بودند. فاتحان شهربان را به اسارت گرفتند و او را با اسیران و غنایم دیگر به انگلستان فرستادند تا بعد در ازای سَربَهای کلانی آزادش کنند و البته این ماجرا عواقب ناگواری به بار آورد. نوشتهاند که انگلیسیها «سوختند و کندند و بردند» و شهر به شهر رفتند و هرچه زربفت و جواهر و ظروف و احشام و جنس فروختنی دیدند برداشتند و مردان و زنان را به اسارت گرفتند.
چپاول نورماندی با سپاهی به فرماندهی شخص شاه مشتی نمونۀ خروار بود از لشکرکشیهای بعدی. مهاجمان که در سه سپاه یا در سه «نبرد» منظم شده بودند «بیرحمانه حمله آوردند و تباه کردند و به یغما بردند.» غنایم چنان انبوه بود که «هر روز فقط اندکی پیش میرفتند و بین ظهر و ساعت سه بعدازظهر اردوگاه خود را جابهجا میکردند.» سربازان «در باب آنچه برمیداشتند نه در پیشگاه شاه پاسخگو بودند و نه در برابر هیچکس دیگری. آنها غنایمشان را برای خود نگه میداشتند.» انگلیسیها از یک سمت رود سِن به سوی پاریس میرفتند و فیلیپ که پیشتر بیهیچ اقدامی در روآن مانده بود، از سوی دیگرِ رودخانه آنها را تعقیب میکرد. او وقتی دوباره وارد پاریس شد که ادوارد در حوالی سی کیلومتری غرب شهر به پوآسی رسیده بود. در نیمههای ماه اوت، پادشاه انگلستان با قبای قرمز خزدار مراسم عید بانوی ما (مریم مقدس) را در پوآسی برگزار کرد و سپاهش به آتشزدن و تاراج روستاهای اطراف پرداخت. ژان دو وُنِت مینویسد شعلههای سربرافراشته در پشت دروازههای پاریس مردم شهر را «مات و مبهوت کرد. نگارندهی این سطور به چشم خود شاهد تمام این اعمال بود، چه در پاریس هرکس بر فراز برجی میرفت آنها را میدید.»
در این میان، فیلیپ ششم اعلام بسیج عمومی کرد و در سراسر منطقهی جنگی هرکس را که میتوانست سلاح برگیرد به میدان کارزار خواند. بنابراین اصل که جان همهی اتباع کشور در گرو «دفاع از شاه و میهن» است، فرمان بسیج عمومی باید زمانی صادر میشد که فراخواندن نجیبزادگان برای دفع دشمن کفایت نمیکرد یا تا آن زمان کفایت نکرده بود. فرمان شاه را مانند دیگر اعلانهای عمومی در شهر و روستا «جار زدند» و برای گردآوری اعانههای معمول، به شهرها و صومعهها نیز نامههایی اختصاصی فرستادند. برخی شهرها هنوز با گسیل دستهای سرباز پیاده انجام وظیفه میکردند، سربازانی که با عجله بسیج شده و آموزش ندیده بودند و از همین رو عملاً کارایی نداشتند. شهرهای دیگر پول میدادند و با اینکار امکان استخدام سربازان مزدور و کارآمدتر را فراهم میآوردند.
هر شهر و ناحیهای، بنابر تعداد اجاقها و رفاه یا فقر نسبی محل، واحدهای نظامی متشکل از غیرنجیبزادگان را تأمین میکرد. در بعضی نواحی، به ازای هر صد اجاق باید یک سرباز را به مدت یک سال به اردوی شاه میفرستادند. در نواحی فقیرتر، گاه یک سرباز معادل دویست یا سیصد اجاق بود. تعداد سربازان آمادهای که بدینسان فراهم میآمد زیاد نبود. مثلاً در سال 1337، روآن تنها دویست سرباز ساده گرد آورد، ناربون صد و پنجاه کماندار و شهر نیم نودوپنج مرد سراپا مسلح. در پرتو این ارقام، گزافهگوییهای رویدادنگاران در باب دههاهزار نفر به واقعیتهای معقولتری بدل میشود. برای سربازگیری از هر شهر، ناحیه، اربابنشین یا منطقهی ویژهای باید جداگانه بر سر تعداد سرباز، مدت خدمت، حقوق و امتیازات مذاکره میکردند. اختلافات تمامی نداشت. دوکنشینها، کنتنشینها و باروننشینهای بزرگی همچون کوسی نفراتشان را از طریق خزانهدار خود میفرستادند، اما جنگ که طولانی میشد، شاه باید جبران میکرد.
شهسواران و سپرداران نجیبزاده نیز مانند دیگران دستمزد ثابتی میگرفتند. در دههی 1340، هر پرچمدار (اربابی که شهسوارانش را زیر پرچم خودش به جنگ میبرد)، هر شهسوار مرئوس و هر سپردار سوار روزانه به ترتیب بیست، ده و شش یا هفت سو دستمزد میگرفت. مشکلی که همیشه شاه را آزار میداد این بود که باید اطمینان مییافت به اندازهی پولی که پرداخته نیروی کارآمد دریافت کرده است. بنابراین هرچند وقت یک بار، معمولاً یک بار در ماه، مأمور تیزبینی از واحدها بازدید میکرد تا مطمئن شود مثلاً نوکری را نجیبزاده نشمردهاند، اسبی را بعد از بازدید نبرده و یابویی به جایش نیاوردهاند یا به جای مزدهای نقدی اجناسی نفرستادهاند. در ارتشی که ساختار دقیقی نداشت، سلسله مراتب فرماندهی هم دقیق نبود. گذشته از شاه که شخصاً بر سپاه فرمان میراند، مقامات ثابت دیگر عبارت بودند از یک Constable که حکم رئیس ستاد ارتش را داشت و دو Marshal که هر کدامشان وظایف مختلفی داشتند. گویا در نبود آنها، شورای فرماندهان در باب مسائل نظامی تصمیم میگرفت.
به علت لزوم استفاده از زره بنددار با تسمهها و سگکهای بسیارش، نبرد در حالتی کموبیش ساکن رخ میداد و تکلیف نبرد تن به تن را وضعیت دو طرف در لحظهی رسیدن به یکدیگر روشن میکرد. در سدهی چهاردهم، زره یکپارچهی سینه اختراع شده و زره زنجیری را، که تیرِ کمانهای صلیبی از آن عبور میکرد، تکمیل کرده بود. قطعات زره گهگاه تغییر میکرد، اما اجزای بنیادینش در آن زمان عبارت بودند از ورق سینه، دامنی از حلقههای پیوسته و پوششهایی برای دست و پا. این زره را روی پیراهنی زنجیری یا چرمی و نیمتنهای چسبان به تن میکردند. روی زره سینه جلیقهای میپوشیدند که نشان خانوادگی جنگجوی زرهپوش بر آن سوزندوزی شده بود. زره زنجیری گلو و آرنجها و مفصلهای دیگر را میپوشاند و دستکشهایی از ورقهای فلزی پیوسته از دستها محافظت میکرد. کلاهخود در گذشته چهره رزمنده را نمیپوشاند، اما اینک نقابی یافته بود که لولاهایش روی پیشانی یا شقیقهها قرار داشتند. این کلاهخود چهار تا شش کیلو وزن داشت، داخلش تاریک و خفه بود و جز شکافهایی برای چشم و روزنههایی برای تنفس درز دیگری نداشت. وزن این قطعات محافظ روی هم رفته سنگین بود، اما سپری کوچکتر که آزادی عمل بیشتری به سوارکار میداد آن را تا حدودی جبران میکرد.
شهسوار – به قول شاعری گمنام، این «کرم هراسناک در پیلهی آهنینش» - بر زینی بالاتر از گُردهی اسب مینشست و پایش را در رکاب میگذاشت که به یاری آن میتوانست بایستد و تمام وزن خود را به سنگینی ضربات هولناک جنگافزارهای زرادخانهی سیارش بیفزاید. او رزم را با نیزهای برای سرنگونکردن دشمن آغاز میکرد. به یک پهلوی کمربندش شمشیر دودَمی آویزان بود و به پهلوی دیگرش دشنهای به طول نیم متر. شمشیر بلندتری هم داشت که آن را چون نیزه در بدن حریف فرو میبرد. شهسوار این شمشیر دراز را روی زین میبست یا آن را به سپردار خود میسپرد. سلاح دیگرش تبرزینی با پاشنهی نوکتیز بود و گرز خارداری هم داشت که سلاح دلخواه اسقفان و اَبّاهای جنگجو به شمار میرفت، زیرا روحانیون از «کشتن با شمشیر» منع شده بودند. بینی و سینه و کپل اسب جنگیای که این بارها را حمل میکرد نیز زرهپوش بود و پردهای هم بدنش را تا روی پاها میپوشاند. اگر اسب سرنگون میشد، شهسوار نیز با همهی زرادخانهاش سقوط میکرد و بین سلاحها و سپر و نیزهاش گرفتار میشد و احتمالاً پیش از آنکه به خود بجنبد، به اسارت میافتاد.
مراحل رزم در قاره چنین بود: نخست مرحلهی شهسواران اسبسوار، سپس جنگ پیادهی تنبهتن آنها و گاه، پیش یا پس از آن، ورود ردههای کمانداران و پیادگان که شهسواران هردوشان را تحقیر میکردند. اما انگلیسیها در جنگهای اسکاتلند پی برده بودند که پیادگان بلندکماندار که آموزش دیده و قادر به حفظ انضباط صفوف خود باشند، میتوانند اسبها را نشانه بگیرند و هجوم شهسواران را دفع کنند. تحقیر طبقاتی در پرتو این دانش سودمند رنگ باخت. فرانسه و انگلستان پیوسته با هم درگیر بودند و از همینرو فرانسویان بیشک کاربرد بلندکمان را دیده بودند، اما گویا به پیامدهای آن برای لشکر خودی نمیاندیشیدند. شهسواران فرانسوی حاضر نبودند نقش غیرنجبا را در جنگ جدی بگیرند، هرچند نورمانها با تیری که یکی از کماندارانشان به چشم هارولد زده بود انگلستان را گرفته بودند.
فرانسویان از کماندارانی استفاده میکردند که اغلب جنوایی بودند و در کار با کمان صلیبی مهارت داشتند، اما چون خونشان به جوش میآمد، به آنها اجازه نمیدادند در حضور شهسواران خودنمایی و میدانداری کنند. شهسواران تنها به نبرد رودررو باور داشتند و جنگافزاری را که از دور عمل میکرد خوار میشمردند. به تعبیر سرودهای از سدهی دوازدهم، نخستین کماندار جهان «ترسویی بود که جرئت نمیکرد به دشمنش نزدیک شود.» با این همه، در سال 1328 در نبرد کاسل که جنگ با عوام ضرورت یافت، فرانسویان به کمانداران خود آزادی عمل دادند و به لطف کوشش آنها پیروزی را به دست آوردند.
کمان صلیبی را از چوب و فولاد و رباط حیوانات میساختند. این کمان با فشار پای کماندار بر یک رکاب و با قلاب یا دستهی چرخانی متصل به کمربند او یا به کمک مجموعهی پیچیدهای از چرخها و قرقرهها عمل میکرد و تیری با قدرت نفوذ فراوان میانداخت. اما تیراندازیاش کُند، وزنش زیاد و جنگیدن با آن خستهکننده بود. کماندار معمولاً حدود پنجاه تیر به میدان نبرد میبرد و تجهیزاتش را با گاری برایش میآوردند. هنگام تیراندازی، به فضایی برای حرکات دستانش نیاز داشت و از همینرو بیشتر در موقعیتهای ساکن، مثلاً برای زدن دشمنی در محاصره که از استحکاماتش دفاع میکرد، کارایی داشت تا در نبردِ باز. حملهی شهسوارانی که از تلفات سنگین باکی نداشتند خط استقرار کمانداران را درهم میریخت. قدرت مکانیکی کمان صلیبی در همان ابتدای ظهورش چنان هراسانگیز بود که کلیسا در سال 1139 استفاده از آن را ممنوع کرد، اما این سلاح تا دویست سال پس از حکم کلیسا نیز در جنگها رواج داشت، بی آنکه برای قلمرو زرهی شهسواران خطری جدی به شمار رود.
نجیبزاده، در حفاظ زره ورقهدار و غرور شهسواری، خود را آسیبناپذیر و شکستناپذیر میدید و هرچه بیشتر سرباز پیاده را تحقیر میکرد. معتقد بود مردم عادی جایی در میان شهسواران ندارند و از همینرو در جنگها نمیتوان به آنها اعتماد کرد. عوام در مقام ستوربان، باربر، پیامرسان و راهساز (معادل واحد مهندسی در ارتشهای امروزی) به کار میآمدند، اما وقتی در میدان کارزار جلیقهی چرمی به تن میکردند و نیزه و داس به دست میگرفتند، وبالگردن بودند و وقتی که جنگ مغلوبه میشد، «همچون برف در آفتاب آب میشدند». این باورها نه خودبزرگبینی محض، که بازتاب تجربه در غیاب آموزش بود. قرون وسطا از واحدهای نظامیای معادل لژیونهای رومی بهرهای نداشت. شهرها پاسبانهای آموزش دیده داشتند، اما واحدهای دفاع ملیِ آنها را اراذل و اوباشی تشکیل میدادند که به هیچ درد دیگری نمیخوردند. صومعهها برای کشاورزان خود مصارف بهتری سراغ داشتند تا صرف وقت آنها در تمرینهای نظامی. یک تفاوت ارتش با اوباش (در هر روزگاری) آموزشی است که پیادگان بسیجشده با فراخوان عمومی از آن بیبهرهاند و در قرون وسطا، آنها تحقیر میشدند چون کارایی نداشتند و کارایی نداشتند چون تحقیر میشدند.
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.
بخش بعدی متن را میتوانید در آینه ای در دوردست (قرن مصیبت بار چهاردهم)- قسمت نهم مطالعه نمایید.