جناب کوسی و دودمانش
کلات باشکوه و سهمگین کوسی، با پنج برج بلندش، برفراز تپهای در پیکاردی قد برافراشته بود و از سمت شمال بر جادهی پاریس اِشراف داشت، اما کسی نمیدانست نگهبان سلطنت در پایتخت است یا هماورد آن. استوانهای عظیم، با بلندایی دو برابر چهار برج دورادورش، از مرکز کلات سر به آسمان میکشید. این استوانه دونژون یا برج مرکزی کلات بود. بنایی بلندتر از آن در اروپا یافت نمیشد و سازهای استوارتر از آن نیز ساخته نشد، نه در سدههای میانه و نه پس از آن. قطرش حدود بیستوهشت متر بود و بلندایش بیش از شصت متر. اگر محاصرهاش میکردند، میتوانست هزار نفر را در دل خود جا دهد. کلات در سایهی عظمت برج و دلگرم به حمایت آن آرمیده بود، نیز خوشهی بامهای شهرستان، برج ناقوس کلیسا و سی برجکِ دیوار قطوری که کل سازهی نوک تپه را احاطه میکرد. مسافرانی که از هر سو میآمدند از فرسنگها دورتر این مظهر غولآسای قدرت اربابی را میدیدند و به همان ترس و حیرتی دچار میشدند که مسافر مسیحیِ سرزمینهای کفار با دیدن اهرام مصر حس میکرد.
سازندگان، محسور عظمت مخلوق خویش، اندرونی دونژون را با ابعادی فوقانسانی ساخته بودند. بلندی هر پله حدود چهل سانتیمتر بود و سطح نشستگاههای کوچک جلو پنجره یک متر با زمین فاصله داشت، گویی همهچیز متناسب با قامت تیتانها ساخته شده بود. سنگ سر در اتاقها نیز که دو متر مکعب حجم داشت، به همین اندازه پهلوانانه بود. بیش از چهارصد سال، دودمانی که این ترتیبات مظهر آن به شمار میآمد همین ابعاد گزاف را به نمایش گذاشته بود. کوسیهای جاهطلب، خطرناک و اغلب درندهخو بر زمین بلندی جا خوش کرده بودند که گویی دست طبیعت آن را برای فرماندهان ساخته بود. تپهی آنها بر گذرگاه بین درهی اِلِت و درهی بزرگتر اوآز اِشراف داشت. آنان از این سنگر مرتفع با شاهان درآویخته بودند، کلیسا را تاراج کرده بودند، به جنگهای صلیبی رفته و جان باخته بودند، به سبب جنایاتشان محکوم و تکفیر شده بودند، رفته رفته بر قلمرو خود افزوده بودند، با خاندان سلطنت وصلت کرده بودند و باد به غبغب غروری انداخته بودند که در آوردگاه نعرهی «منم کوسی شگفتآور!» سر میداد. کوسیها صاحب یکی از چهار اربابنشین بزرگ فرانسه بودند، اما القاب ارضی را نمیپسندیدند و شعار غرورآمیزشان این بود:
نه شاه و نه شاهزادهام،
نه دوک و نه کنت،
من عالیجنابِ کوسیام.
کلات کوسی که بنای آن از 1223 آغاز شد، محصول حرکتی انفجاری در معماری بود که به خلق کلیساهای جامع عظیم اروپا انجامید. نطفهی این کلیساها نیز در شمال فرانسه بسته شده بود. بزرگترین کلیساهای فرانسه در لان، رَنس، آمیان و بووه، همه در هشتاد کیلومتری کوسی، همزمان با این کلات در دست ساخت بودند. تکمیل هر کلیسایی در این ابعاد بین پنجاه تا صدوپنجاه سال به درازا میکشید، اما ساختمان عظیم کوسی با دونژون، برجها، باروها و راههای زیرزمینیاش، به ادارهی آهنین آنگراندوکوسی سوم، در مدت حیرتانگیز هفت سال به پایان رسید.
زیربنای مجتمع کلات حدود هشت کیلومتر مربع بود. بلندای هریک از چهار برج گوشههای آن سی متر و قطرشان بیستودو متر بود. سه ضلع بیرونی کلات دروازهی مجهزی بود در ضلع داخلی مجاور دونژون که برجهای محافظ و خندق آهنی کشویی داشت. از دروازه که بیرون میرفتی، بخشهای مختلف مجتمع را در برمیگرفت. از جمله اصطبلها و ساختمانهای خدماتی و حیاط تمرین پرتاب نیزه و چراگاه اسبهای شهسواران. پشت آن، در جایی که تپه مثل دُم ماهی عریض میشد، شهرستان قرار داشت، با حدود صد خانه و یک کلیسای چهارگوش. دیوارهای بیرونی نیز سه دروازهی مجهز دیگر داشت که از نوک تپه نظارهگر جهان خارج بودند. در سمت جنوب، که رو به سوآسون بود، تپه شیب تندی داشت و به آسانی میشد از آن دفاع کرد. در طرف شمال، که رو به لان داشت، در محل پیوستگی تپه به فلات، خندق بزرگی کنده بودند که راه دشمن را سد میکرد.
در داخل دیوارهایی به پهنای شش تا ده متر، پلکان مارپیچی ساخته شده بود که سه اشکوب دونژون را به هم وصل میکرد. یک روزنه یا «چشم» در سقف ضربی هر طبقه تعبیه کرده بودند که مقداری نور و هوا به دل تنگ آن میافزود. نیز میشد اسلحه و آذوقه را به جای پلکان، از طریق این روزنهها به طبقات منتقل کرد. فرمانها نیز از همین راه شفاهاً به همهی سربازان ابلاغ میشد. 1200 تا 1500 نفر میتوانستند آنچه را که در اشکوب میانی گفته میشد بشنوند. دونژون آشپزخانهای داشت که کسی بهتزده آن را «برازندهی نرون» توصیف کرده بود. روی آخرین سقفش حوض ماهیداری داشت که از آب باران پر میشد. دونژون همچنین به چاه و تنور و سرداب و انبار هم مجهز بود و در هر طبقه اجاق بزرگی با دودکش و دستشویی هم داشت. دالانهای زیرزمینی دونژون به تمام بخشهای کلات، به حیاط و به خروجیهای مخفی بیرون باروها وصل میشد و در زمان محاصره از راه آنها به سربازان آذوقه میرساندند. از فراز دونژون، کل منطقه تا جنگل کُمپیِن که چهلوپنج کیلومتر دورتر بود به چشم میآمد و بدین ترتیب کوسی هرگز غافلگیر نمیشد. کلات از لحاظ طراحی و اجرا کاملترین سازه در اروپای سدههای میانه بود و از نظر اندازه جسورانهترین آنها.
اصل اساسی شکلدهندهی هر قلعه نه سکونت، که دفاع بود. قلعه درست مثل صلیب نشانهی زندگی در سدههای میانه به شمار میآمد. در رمانس گلسرخ، کشکول بزرگی از همه چیز به جز رمانس، دژی که گلسرخ را در میان میگیرد بنایی مرکزی است که باید آن را محاصره و تسخیر کرد تا به کام دل رسید. در زندگی واقعی، همهی اجزای قلعه از خشونت و انتظار هجومی حکایت میکردند که سراسر تاریخ سدههای میانه را رقم زده بود. سَلَف قلعه، ویلای رومی، استحکاماتی نداشت، زیرا برای دفاع از خود به قانون روم و به سپاهیان رومی متکی بود. پس از فروپاشی امپراتوری روم، جامعهی قرون وسطایی پدید آمد. جامعهای متشکل از بخشهای پراکنده و ستیزنده و بدون هیچ قدرت سکولار مرکزی و کارآمد. کلیسا تنها نهادی بودی که اصلی برای سامان بخشی جامعه عرضه میکرد و علت توفیقش هم همین بود. زیرا جوامع تاب هرجومرج را ندارند.
قدرت سکولار مرکزی رفتهرفته از میان آشوب سر برآورده و شکل پادشاهی به خود گرفت. اما این قدرت نوپا، به محض تکوین، با دو حریف قدر سرشاخ شد، از یک سو با کلیسا و از سوی دیگر با اربابها. دراین میان، بورژوازی شهرها (کسبه) نیز نظام خود را پدید میآوردند و، در ازای منشورهای آزادی، در مقام «جوامع آزاد» حمایت خود را به اربابان و اسقفان و شاهان میفروختند. منشورها، با تضمین آزادی برای توسعه تجارت، زمینهی پیدایش طبقهی سوم شهری را پدید آوردند. موازنهی سیاسی در میان گروههای رقیب ناپایدار بود، زیرا شاه نیروی مسلح ثابتی تحت فرمان خود نداشت. از همین رو، ناچار بود به تعهد فئودالی تیولدارانش برای خدمت نظامی محدود تکیه کند که مدتی بعد خدمت مزدوری نیز مکمل آن شد. حکومت هنوز نهادی شخصی بود و از واگذاری زمین به رعیت و بیعت زمیندار با حاکم مشتق میشد. پیوندی که ساختار سیاسی بدان اتکا داشت نه پیوند شهروند با دولت، که پیوند رعیت با ارباب بود. اما چیزی به تولد دولت نمانده بود.
قلمرو کوسی، به سبب آن که در مرکز پیکاردی بود، به اعتراف شخص شاه «یکی از کلیدهای کشور» به شمار میرفت. پیکاردی از شمال تا مرزهای فلاندر و از غرب تا کانال مانش و مرز نورماندی امتداد داشت و گذرگاه اصلی شمال فرانسه به حساب میآمد. رودهای آن در جنوب به رود سن میپیوستند و در غرب به کانال میریختند. خاک حاصلخیز، چراگاه، گندمزار، جنگلهای انبوه و روستاهای فراوان پیکاردی آن را به مهمترین منطقهی تولیدکنندهی محصولات کشاورزی در فرانسه تبدیل میکرد. پاکسازی – نخستین کار تمدن – را رومیها آغاز کرده بودند. در اوایل سدهی چهاردهم، پیکاردی دویستوپنجاه هزار خانوار و بیش از یکمیلیون نفر جمعیت داشت و، به جز استان جنوبی تولوز، تنها استان فرانسه به شمار میآمد که جمعیت آن در قرون وسطا از جمعیتش در قرون جدید بیشتر بود. پیکاردی نشاط طبع و استقلال رأی داشت و شهرهایش نخستین شهرهایی بودند که منشور کمونها (جوامع خودمختار محلی) را به دست آوردند.
در سایهی بین افسانه و تاریخ، قلمرو کوسی در اصل تیولی از آن کلیسا بود که کلوویس، نخستین شاه مسیحی قوم فرانک، در حدود سال پانصد میلادی آن را به سنرِمی، اولین اسقف شهر رَنس، واگذار کرد. کلوویس، پس از گرویدن به مسیحیت، سرزمین کوسی را به مقام اسقفی رَنس داد و کلیسا را در مِلک سزار فرود آورد، همچنان که امپراتور کنستانتین کلیسای رُم را بر زمین نشانده بود. با این بخشش کنستانتین، کلیسا هم رسماً تأسیس شد و هم به دام سازشی مهلک افتاد. ویلیام لنگلند، شاعر انگلیسی، مینویسد:
آنگاه که کنستانتین از سر لطف به کلیسای مقدس هدایایی بخشید
از ملک و املاک گرفته تا خدم و حشم
صدای فرشتهای به گوش رومیان رسید
که در آسمان گریست و گفت:
«امروز کلیسا زهر نوشید
و آنان که بر سریر پترس نشستهاند
تا ابد مسموم کرد.»
این کشاکش بین جذبهی آسمانی و وسوسهی زمینی مسئلهی اصلی قرون وسطا بود. کلیسا به ثروت مادی دل بست و دیگر نتوانست در نزد تمام پیروانش مدعی اعتبار معنوی تمام و کمال باشد. هرچه بیشتر ثروت اندوخت، این عیب نمایانتر و آزارندهتر شد، عیبی که هرگز درمان نپذیرفت و روزبهروز بدگمانی و ناخرسندی بیشتری برانگیخت.
در کهنترین اسناد لاتینی، کوسی را کُدیسیاکوم یا کُدیاکوم خواندهاند که گویا واژهای است مشتق از کُدکس یا کُدیسیس به معنی تنهی عریان درخت، از همان درختانی که قوم گُل حصارهای دفاعی خود را با آنها میساخت. کوسی در چهار قرن نخست قرون وسطا در سایه بود. در سالهای بین 910 و 920، اِروه، سراسقف رَنس، نخستین قلعه و نمازخانه را بر فراز تپه بنا کرد و گِردشان دیواری کشید تا از گزند مهاجمان نُرس که به درهی اوآز میتاختند در امان باشند. اهالی روستای پاییندست به قلمرو و اسقف پناه آوردند و شهر بالادست را پی افکندند که «کوسی لوشاتو» نام گرفت تا از «کوسی لاویل» در پاییندست متمایز شود. در آن روزهای سخت، قلمرو کوسی یکسره میدان ستیزه اربابان و اسقفان و شاهان بود. ایستادگی در برابر مهاجمان – مسلمانان از جنوب و نُرسها از شمال – طبقهی جنگجوی زبدهای پدید آورد. این جنگاوران همانقدر مشتاقانه و بیرحمانه با یکدیگر میجنگیدند که با دشمن. در سال 975، اودریک، سراسقف رَنس، تیول منطقه را به کنت دُد سپرد و بدین ترتیب او به نخستین ارباب کوسی بدل شد. از این شخص چیزی جز نامش دانسته نیست، اما او به محض استقرار در بالای تپه، قدرت و خشونت خارقالعادهای را در نهاد بازماندگانش به ارث نهاد.
* دونژون: از ریشهی لاتینی به معنای برج ارباب یا برج بانو.
** رمانس گل سرخ: منظومهی عاشقانهای متعلق به قرن سیزدهم میلادی، به قلم ژان دومون. معشوق شاعر در این منظومه، «گل سرخ» نامیده میشود.
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.
بخش بعدی متن را میتوانید در آینه ای در دوردست (قرن مصیبت بار چهاردهم) قسمت دوم مطالعه نمایید.