همواره بین طرز نگاه یونانیان به خودشان و طرز نگاه دیگران به آن ها فاصله وجود داشته است. تا پیش از گردشگری گسترده و انبوه، تنها عده ای مسافر دانش آموخته یونان را از راه کتاب هایشان می شناختند. این ها کسانی بودند که یونان باستان را می ستودند، اما به دیگر دوره های تاریخی آن به دیدۀ تحقیر می نگریستند. در قرن نوزدهم، یونانیان تازه استقلال یافته حقارت و سرافکندگی مشابهی از خود نشان می دادند: مثلاً با «پاکسازی» آکروپولیس و آتن از همۀ سازه های رومی و بیزانسی. بعدها این رفتار تغییر کرد و آن ها کوشیدند همۀ عناصر دوره های پیشین را به نمایش بگذارند تا تاریخ ناگسستۀ یونانی گرایی را نشان دهند. برای انجام دادن این کار با مانع بزرگی برخورد کردند:
بیزانس نه تنها از فهرست تاریخ یونانی بلکه اروپایی داشت حذف می شد. این بدان معنا بود که اُرتدوکس و اروپای شرقی را تمدنی جدا از تمدن اروپای غربی تلقی می کردند. یونانیان اینک می کوشیدند تاریخ بیزانس را به خودشان اختصاص دهند و از آن به مثابۀ یک حلقۀ پیوند در تاریخ ملی خودشان حمایت کنند. لذا بیزانس را به صورت کانالی تصویر می کردند که ادبیات یونان باستان از راه آن به اروپای مدرن رسیده است. با این همه، جالب توجه است که درست همان طور که اروپاییان غربی به یونانیان پشت کرده بودند، خود یونانیان به مردمان بالکان و خاورمیانه پشت کرده بودند. رویارویی تاریخی یونانیان با وِنسیایی ها، صرب ها، آلبانیایی ها، بلغارها، عرب ها و ترک ها نادیده گرفته نمی شد، اما در چارچوب ستیزه جویی های ملی تفسیر می شد.
اشاره به کشورهای بالکان غالباً مسائلی چون جنگ و درگیری قومی و حتی پاکسازی قومی را به ذهن می آورد: منطقه ای پنداشته می شود که (در آن) هرکس علیه دیگری می جنگد. اما در بالکان هیچ مورد استثنایی وجود ندارد؛ خونریزی دراین منطقه بیشتر از هر جای دیگر جهان نبوده است. ریشۀ مشکلات در این منطقه همزیستی جمعیت های قومی گوناگون در یک قلمرو واحد است. در نتیجه، از پی زوال امپراتوری عثمانی، هر ملتی خواست ارادۀ سیاسی خود را اعمال کند و مدعی مناطقی شد که مورد ادعای ملت های دیگر نیز بود. مثلاً، یونان و بلغارستان هر دو مدعی مقدونیه بودند، یونان با ترک ها نیز بر سر قسطنطنیه (استانبول کنونی) و آسیای صغیر درگیری داشت. سال های منتهی به جنگ جهانی اول فوران شور و حرارت ملی گرایانه را به همراه داشت که به یک دهه جنگ های بی وقفه و درگیری های خونین (1912 – 1922) منجر شد. دراین فرایند، یونان با به دست آوردن بزرگ ترین بخش مقدونیه، که عمدتاً از راه انتقال پناهندگان از آسیای صغیر یونانی شده بود، وسعت خود را چهار برابر کرد. این جنگ ها اخراج گروهی خشن و اجباری یا مبادلۀ جمعیت و در مواردی کشتارهای جمعی را به دنبال داشت. در سال 1922، 5/1 میلیون پناهندۀ مسیحی مجبور به ترک ترکیه به مقصد یونان شدند. ششصد هزار همتای مسلمانشان یونان را به قصد اقامت در ترکیه ترک کردند. جماعت های یونانی از گوشه و کنار بالکان در درون مرزهای حکومت یونان به هم رسیدند. در سال های پس از آن، یونان تلاش زیادی کرد تا به این پناهندگان، که بیست درصد جمعیت کشور را شامل می شدند، یاری رساند و آن ها را جذب سبک زندگی یونانی کند.
جنگ صحنۀ سیاسی یونان را تغییر داد؛ ارتش قوی تر شد و به کودتای هایی انجامید که نظام پارلمانی کشور را با بحران روبه رو ساخت. بحران اقتصادی سال های 1929 – 1932 به یک حکومت دیکتاتوری به ریاست ژنرال یوئانیس متاکساس (1871 – 1941)، همانند دیگر کشورهای اروپایی این دوره، برسر کار آمد. در واقع، یونان تحت یک دیکتاتوری مقلد فاشیسم، اما متحد بریتانیا، وارد جنگ جهانی دوم شد.
از نظر نیکوس اسورونوس، تاریخ دان برجستۀ یونانی قرن بیستم، در سرتاسر تاریخ یونان روحیۀ «مقاومت» عنصر کلیدی بوده است. به ادعای او، یونانیان همواره در برابر مهاجمان خارجی و استبداد داخلی مقاومت می کردند. این نگرش گستردۀ نتیجۀ این واقعیت است که حکومت امروزی یونان محصول یک انقلاب بود، که این خود نیز یک درونمایۀ برجسته ایجاد کرد: «ما، مردم!» و باعث برآمدن سنت میهن دوستی و ملی گرایی همگانی، سیاست زدگی شدید و احزاب سیاسی قدرتمند، و همچنین سنت پارلمانی نسبتاً جا افتاده شد. با این حال، یونان استقلال خود را از مداخلۀ قدرت های بزرگ آن دوره، به ویژه بریتانیا و روسیه، به دست آورد. یونان در تاریخ معاصرش غالباً وابسته بوده، نخست به بریتانیا، سپس به ایالات متحده. در نتیجه، هر دو قدرت غالباً در سیاست داخلی آن دخالت داشته اند. به عبارت دیگر، یونان چیزی بین حکومت مستقل و مستعمره بود، بدون آن که هیچ گاه عملاً به مستعمره تبدیل شود. یونان به طور همزمان موضعی دو وجهی نسبت به اروپا و غرب داشت، هرچند به هنگام مقابله با ترکیه یا هر همسایۀ دیگر بالکان به قدرت های غربی نیاز داشت. جالب آن که یونان، با این همه، روحیۀ ضد امپریالیستی خود را حفظ می کرد و این خطر را پذیرا بود که بچۀ تخس و شیطان غرب به حساب آید. این دوگانگی پس از جنگ جهانی دوم تشدید شد و تأثیر ژرفی بر یونان معاصر گذاشت.
در سال های 1940 – 1942، یونانیان تجاوز ایتالیا را دفع کردند، اما در برابر آلمانی ها شکست خوردند. از آوریل 1941 تا اکتبر 1944 یونان با اشغال سه جانبۀ آلمان، ایتالیا و بلغارستان روبه رو شد. طی این دوره تمام سازوکار حکومت از هم پاشید. جمعیت شهری با قحطی و گرسنگی مواجه بودند، و این، همراه با یک جنبش مقاومت علیه اشغالگران، به یکی شدن روحیۀ میهن دوستی و شورش اجتماعی انجامید. احزاب سیاسی لیبرال و محافظه کار فعال نبودند، در نتیجه «جبهۀ رهایی بخش ملی»، ائتلافی از احزاب چپ گرا، رهبری گروه های مقاومت در شهر و روستا را به دست گرفت. شاخۀ نظامی این جبهه یک ارتش چریکی به نام «ارتش مقاومت یونان» بود. با وجود بیانیه های هوشیارانۀ رهبری این جبهه مبنی براین که مقاومت یونان طرفدار متفقین و علیه متحدین نیست، جنبش ویژگی های یک انقلاب اجتماعی اعلام نشده را پیدا کرد. از آن گذشته، «ارتش مقاومت» می کوشید، گاهی با خونریزی، بر دیگر گروهای سیاسی یا مسلح مسلط شود. همان طور که غالباً انقلاب یک ضد انقلاب به همراه می آورد، در یونان اشغال شده نیز همین پیش آمد. گروه های مسلح رقیب، با همکاری نیروهای اشغالگر، به تدریج شکل می گرفتند و داشتند کشور را به سمت یک جنگ داخلی خونین پیش می بردند. پس از آزادی یونان از اشغال آلمانی ها در اکتبر 1944 این درگیری ها به پایان نرسید، بلکه در دسامبر 1944 به تدریج شدت گرفت و بار دیگر در سال های 1947 – 1949 که به جنگی تمام عیار تبدیل شد.
جنگ داخلی یونان یکی از نخستین رویدادهای «جنگ سرد» بود: بریتانیایی ها و آمریکایی ها با مداخلۀ بی درنگ واکنش نشان دادند. جنگ داخلی با شکست قاطع کمونیست ها پایان یافت. تعداد زیادی از آن ها یا اعدام یا به جزایر بایر دریای اژه تبعید شدند یا به کشورهای بلوک شرق گریختند. تا سال 1967 دموکراسی بسیار ضعیفی برکشور حاکم بود. یونان اینک دیگر جامعه ای کشاورز نبود، اکثر جمعیت به شهرها کوچ کرده بودند. اقتصاد توان کافی برای حمایت از مردمش را نداشت و موج بزرگی از مهاجران راهی اروپای غربی شد. اما رونق و رفاه پس از جنگ اروپا بر یونان نیز اثر گذاشت. سطح زندگی مردم پیوسته به سطح زندگی در دیگر کشورهای اروپایی نزدیک تر می شد، هرچند یونان به همراه اسپانیا، پرتغال، و جنوب ایتالیا به اروپای کم شتاب تر تعلق داشت. حکومت نظامیان که از سال 1967 به مدت هفت سال برکشور مسلط بود، این سمت گیری را متوقف کرد برای یونان مصیبت سنگینی به بار آورد، همچنین برای قبرس که دولت قانونی آن را برچید و باعث دست اندازی دائمی ترک ها شد. حکومت نظامیان مرحلۀ نهایی یک دورۀ جنگ و ناآرامی شدید سیاسی بود که از اوایل قرن بیستم آغاز شده بود. با این حال، ربع آخر قرن بیستم شاهد دوره ای بود که در آن نهادهای دموکراتیک کشور استحکام یافتند. از آن گذشته، به مدد گردشگری، سطح زندگی بهبود یافت و درسال 1981 دهمین عضو اتحادیۀ اروپا شد. پیوستن به باشگاه اروپایی بسیار سودمند از کار درآمد، به ویژه برای اقتصاد و مؤسسات کشور، که هر دو مدرن سازی شدند.
در طول نیمۀ دوم قرن بیستم اکثریت قاطع گردشگرانی که از یونان دیدن می کردند هیچ یک از آثار نویسندگان یونان باستان را نخوانده بودند، اما احتمالاً فلیم های زوربای یونانی (1964)، با بازی آنتونی کوئین، و یکشنبه ها هرگز (1960)، با بازی ملینا مرکوری، را دیده بودند. سینمای پس از جنگ هویتی تازه، نامتعارف و سرزنده را از یونانیان به نمایش گذاشت. گرچه بسیاری از یونانیان، به ویژه مردان، این هویت را پذیرا شدند، حقیقت آن است که یونانیان امروز هر دو نگرش خوش بینانه و بدبینانه را نسبت به تاریخ و هویت خود دارند. از آن گذشته، فروپاشی رژیم های سوسیالیستی در اروپای شرقی در سال 1989 و جهانی شدن حاصل از آن نتایج تکان دهنده ای برای یونان داشته است: سرازیر شدن دائمی مهاجران جدید از آلبانی، اروپای شرقی، آسیا و آفریقا به دورافتاده ترین بخش های کشور، که آن ها اینک ده درصد جمعیت را شامل می شوند. در آتن و تسالونیکی مدرسه هایی هستند که در آن ها شمار مهاجران از محلی ها بیشتر است. نگرانی از این که این مهاجرت هویت یونانی را در معرض خطر قرار داده باعث فوران بیگانه هراسی شده است، که در سرزمینی که مردمش مهمان نوازی را ویژگی نیاکانی می دانند شگفت می نماید. دراین میان، قرن بیست و یکم شاهد جشن و پایکوبی ورود یونان به حوزۀ یورو و میزبانی آتن برای بازی های المپیک 2004 بود. با این حال، صورت حساب سنگینی وجود داشت که بایستی پرداخت می شد و بحران اقتصاد و هزینۀ سنگین و دور از انتظار پیوستن به حوزۀ یورو آن را تشدید کرد. بدهی کلان دولت و سلب اعتماد بازارهای مالی بین المللی یک رشته اقدامات ریاضتی شدید را از سال 2010 ناگزیر ساخت، که نتیجۀ آن خشم عمومی گسترده نسبت به دولت بود. سرخط روزنامه ها گواه برآن بود که اگر یونان به تعهدات خود عمل نکند، ساختار حوزۀ یورو در معرض خطر قرار می گیرد. هرچند این بحران جامعۀ یونانی را فقیر می ساخت، یکپارچگی اقتصادی اروپا را الزامی می کرد.
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.
بخش بعدی متن را میتوانید در تاریخ ملل، چگونه هویّت ملت ها شکل گرفت - قسمت نهم مطالعه نمایید.