در سال 1501 م ایران در زیر پرچم «بلاد محروسۀ ایران» دوباره متحد و شاخۀ شیعی اسلام مذهب رسمی کشور شد. امپراتوری صفویه در اوایل قرن هفدهم به اوج خود رسید، اما در سال 1722 به دست شورشیان افغان سقوط کرد. دهه ها جنگ داخلی و خارجی از پی آمد.
در اواخر قرن هجدهم دودمان قاجار به قدرت رسید و آرامش نسبی به کشور بازگشت. اما پس از آن ایران دستخوش رقابت شدید انگلیس و روسیه برای سلطۀ امپریالیستی شد، که از آن پس «بازی بزرگ» لقب گرفت که حاکمیت کامل را از کشور سلب کرد. این ریشۀ تئوری های توطئه نزد ایرانیان معاصر بود که هنوز هم بر تقریباً همۀ طیف های دیدگاه های سیاسی سایه انداخت. ایرانیان معمولاً حتی کوچکترین رخداد سیاسی در کشورشان را به توطئه چینی های قدرت های خارجی نسبت می دهند و خود را در بازی شطرنج بازیگران خارجی مهره های ناتوان می بینند.
روشنفکران راه چاره را در حکومت قانون یافتند و خاطرنشان می کردند که، برخلاف اروپا، حکومت در ایران هنوز هم خودسرانه بر جامعه اعمال قدرت می کند. انقلاب مشروطه در اوایل قرن بیستم به قصد آن صورت گرفت که دولتی بر مبنای قانون ایجاد کند، و همچنین کشور را به روش اروپایی مدرن سازی کند. اما سقوط حکومت خودسرانه به جای دموکراسی به هرج و مرج انجامید، همان گونه که در سرتاسر تاریخ ایران زخ داده بود.
در سال 1921 م کودتایی به سرکردگی رضا خان (1878 – 1944) به هرج و مرج پایان داد و او در سال 1926 م دودمان پهلوی را بنیان گذاشت که تا سال 1979 پابرجا ماند. دیپلمات ها و افسران نظامی بریتانیایی به کودتا کمک کردند، اما دولت بریتانیا مستقیماً در آن نقش نداشت. کودتا به نوعی دیکتاتوری انجامید که ظرف یک دهه به احیای سلطنت مطلقۀ باستانی منجر شد. در این دوره گام هایی در جهت مدرن سازی دستگاه دولتی، حمل و نقل، صنایع و آموزش برداشته شد. گرچه این جنبش مدرن سازی در آن زمان تنها به نفع اقلیت کوچکی از جمعیت تمام شد، شالوده ای برای پیشرفت های بعدی در قرن بیستم فراهم آورد.
نخبگان ایران مدرن، که عمیقاً تحت تأثیر ایدئولوژی های ناسیونالیستی (ملی گرایانۀ) اروپایی بودند، گذشتۀ شکوهمند آریایی ایران باستان را بازیافتند و درباره اش خیال پردازی کردند و گناه عقب افتادگی این زمان کشور را متوجه اعراب و اسلام دانستند: آن ها براین باور بودند که اگر اعراب مسلمان ایران را تسخیر نکرده بودند، ایران کنونی همتراز اروپای غربی بود. این دیدگاه در دورۀ پهلوی به ایدئولوژی حکومتی تبدیل شد. اما بنا بر سنتِ همستیزی حکومت – جامعه، بعداً نه تنها سنت گرایان بلکه حتی سکولارها و مدرن گرایان نیز به اسلام شیعی به مثابۀ عقیده و ابزاری برای رویارویی با فرمانراویی سکولار و خودسرانۀ پهلوی دوم، محمد رضا شاه (1919 – 1980)، روی آوردند. انقلاب فوریۀ 1979 (بهمن 1357) وجهۀ کاملاً اسلامی یافت.
ملی گرایی مدرن برای مسئلۀ پیچیدۀ هویت ایرانی مفاهیم مهمی در برداشت. آریا گرایی پان ایرانی به ناگزیر به کوچک شمردن، گاهی حتی نفی، سرشت چند قومی و چند زبانی جامعۀ ایران از همان آغاز پیدایش منجر شد و باعث آزردگی عمیق و گاهی دشمنی با حکومت و همین طور با فارسی زبانان گردید. توصیف ایرانیان به منزلۀ یک نژاد خالص یگانه نه تنها واقعیت ها را نادیده می گیرد، بلکه از آن مهم تر، از توانایی درخور توجه ایرانیان در دریافت، فراگیری و سازگاری فرهنگ های بیگانه، از فرهنگ بابلی قرن ششم ق.م گرفته تا فرهنگ آمریکایی قرن بیستم، چشم می پوشد. در واقع، این راز غنا و تدوام فرهنگ و تمدن ایرانی، علی رغم گسست های تاریخی و انقلاب های مکرر، است.
با آن که امپراتوری های ایران باستان و سده های میانه در مقایسه با ایران امروزی گاهی از تنوع قومی بیشتری برخوردار بودند، خصلت و ویژگی ایرانیت همواره این کشور را از همسایگانش متمایز می ساخت. این نه ملی گرایی به معنای امروزی آن، بلکه آگاهی از یک کلیت اجتماعی و فرهنگی بود که مردم این کشور را از یونانیان، رومیان، اعراب، چینی ها و هندی ها متمایز می ساخت. عواملی که ایرانیان را به هم پیوند می داد و هویتشان را تعیین می کرد لزوماً در طول اعصار یکسان نبوده است، هرچند سه عامل از سده های میانه به بعد نقش مهمی بازی کرده اند. یکی زبان فارسی است، زبان ادبیات و فرهنگ غنی ایران که حتی به زبان گفتاری و رسمی کشورهای دیگر، از جمله هند مغولی، تبدیل شد.
دیگری اسلام شیعی است، که مذهب رسمی حکومتی مختص ایران است و اکثریت ایرانیان از آن پیروی می کنند؛ و مظاهر آن در فرهنگ ایرانی از بدو ورود اسلام به بعد ریشه دوانده است. عامل سوم عامل سرزمینی است، بدین معنا که سرزمین ایران، علی رغم افزایش و کاهش وسعتش در طول قرن ها، دست کم به منزلۀ یک قلمرو فرهنگی قابل تشخیص است.
حملۀ متفقین به ایران در سال 1941 باعث برکناری رضا شاه و جانشینی پسرش محمد رضا شاه شد.
بار دیگر هرج و مرج سیاسی بازگشت. حزب توده، به سازمان یافته ترین جنبش سیاسی در دهۀ 1940 تبدیل شد. پایان آن دهه شاهد برآمدن محمد مصدق (1882 – 1967) در مقام رهبر جبهۀ ملی بود. او به نخست وزیری برگزیده شد و صنعت نفت را ملی کرد، اما نتوانست با بریتانیا به توافق برسد و در سال 1953 با کودتایی که دولت های آمریکا و بریتانیا سازماندهی و تأمین مالی کرده و مخالفان داخلی او نفراتش را فراهم آورده بودند سرنگون شد.
کودتا یک دیکتاتوری طرفدار غرب را مستقر ساخت که تا نیمۀ دهۀ 1960 پابرجا ماند. دراین زمان بود که محمد رضا شاه مقامات سیاسی صاحب نفوذ اما وفادار را کنار گذاشت، جبهۀ ملی را نیز از صحنه خارج کرد، و فرمانروایی مطلق و خودسرانه را در آنچه به «انقلاب سفید» مشهور است باز تولید کرد. مهم ترین اصل این انقلاب اصلاح ارضی بود، که گرچه در عمل بسیاری از دهقانان را شامل نشد، نتیجه اش اُفت نسبی کشاورزی و پرشدن شهرها با مهاجران روستایی بود. چهار برابر شدن بهای نفت در اوایل دهۀ 1970 باعث شد حکومت هزینه هایش را فراتر از ظرفیتش بالا ببرد که به این اقتصاد آسیب رساند. همچنین اعتماد به نفس کاذب شاه را تقویت کرد، که این نیز احساس فقدان آزادی بیان را در میان مردم تشدید کرد.
چنین وضعیتی همۀ گرایش های مخالف، شامل لیبرال ها و چپ گرایان و اسلام گرایان، را گرد هم آورد. هنگامی که شاه، در پاسخ به فراخوان جیمی کارتر رئیس جمهور آمریکا برای گسترش حقوق بشر در سرتاسر جهان، کوشید از سلطه اش کمی بکاهد، جنبش انقلابی، به رهبری آیت الله خمینی پُرجذبه و سازش ناپذیر (1900 – 1989)، حکومتش را در فوریۀ 1979 سرنگون کرد.
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.
بخش بعدی متن را میتوانید در تاریخ ملل، چگونه هویّت ملت ها شکل گرفت - قسمت هفتم مطالعه نمایید.