Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

بله برون - قسمت چهارم (نویسنده : عزیز نسین، مترجم : دکتر علی اصغر حاج سید جوادی)

بله برون - قسمت چهارم (نویسنده : عزیز نسین، مترجم : دکتر علی اصغر حاج سید جوادی)

رفقایش دور او جمع شدند، پیشانی او را با آب سرد مالیدند لباس‌هایش را درآوردند لحظه‌ای بعد به خواب عمیقی فرو رفت.

تا ساعت پنج فردا رفیق ما خواب و راحت نداشت دائم در فکر خود سئوالات مختلفی را طرح می‌کرد و برای آن‌ها جواب تهیه می‌نمود دلش از شوق می‌طپید او خیلی به فصاحت‌ خود عقیده داشت اما نگران بود بالاخره این مذاکرات تلفنی چه نتیجه خواهد داشت اما در دلش می‌گفت در هر صورت فعلا من به اسم دکتر ریزبین با او حرف می‌زنم خودش امتیاز بزرگی برای من است سر ساعت پنج وارد دکان عطاری شد گوشی را برداشت و شماره تلفن دختر را گرفت رنگش پریده و دست‌هایش می لرزید قلبش به شدت صدا می‌کرد

- آلو- آلو شما هستید؟

- بله خودمم.

- خانم سلام عرض می‌کنم، حال شما چه طوره؟

- مرسی آقای دکتر شما چه طورید؟

متشکرم خانم- خیلی معذرت می‌خواهم که دیشب مزاحم شما شدم انشاءالله مرا می‌بخشید چه باید کرد دوستی موقعی ارزش دارد که انسان در مواقع حساس به کمک رفقایش بشتابد.

- مثل این که رفیق شما خوب کسی را انتخاب کرده است ماشاءالله شما خیلی سر و زبون دارید به این زودی‌ها از میدان در نمی‌رید.

به دنبال این حرف خندۀ لطیفی مثل اهنگ موسیقی پرده‌های گوش رفیق ما را نوازش داد.

- اختیار دارید خانم، چوب کاری می‌فرمایید. نظر لطف شماست، والا زبان من آنقدر‌ها گویا نیست.

- خوب آقای دکتر بالاخره نفرمودید مقصودتون از این حرف‌ها چیه؟

- خانم مقصودی ندارم که از شما پنهان باشد می‌خواستم راجع به رفیقم با شما صحبت کنم و نظر شما را بخواهم؟ مقصود خانم ارتباط نیست گوش کنید شما باید زندگی کنید و بالاخره خواه ناخواه باید روزی برای خودتان همسری اختیار کنید و خواه ناخواه این همسر باید مطابق میل و دلخواه شما باشد مزاحمت من هم در اطراف همین مسائل است بالاخره فراموش نکنید که شما دختر تحصیل کرده و روشنفکری هستید شما آتیه خودتون را حتما با میل و اراده خودتون تنظیم می‌کنید از این حرف‌ها نه باید شانه خالی کنید و نه عصبانی شوید.

- آقای دکتر من آتیه خودم را به میل خودم درست کرده‌ام برای من مسائلی که فرمودید حل شده است، فعلا مسئله قابل بحثی در زندگی من وجود ندارد.

- چطور خانم، چگونه مسئله قابل بحثی وجود ندارد، آیا شما برای آتیه فرزندانتان فکری کرده اید آیا کسی را که باید شریک زندگی شما شود انتخاب کرده‌اید!

- عرض کردم آقای دکتر من فکر‌هایم را کرده‌ام من نمی‌توانم همه حرف‌هایم را به شما بزنم، خیلی ببخشید آقا اصلا فکر می‌کنم که این مسائل ارتباطی به شما نداشته باشد من مجبور نیستم که هر چه که در خانواده ما اتفاق افتاده است برای شما شرح بدهم. همینطور به طور سربسته می‌گویم که ادامۀ این حرف‌ها فایده‌ای ندارد و هم شما و هم من وقت خودمون را تلف می‌کنیم.

- خانم اجازه بفرمایید از دو سه دفعه حرف زدن وقت ما تلف نمی‌شود، خواهش می‌کنم به عرایض من توجه کنید شما در موقعیت بسیار حساسی هستید شما می‌خواهید سرنوشت خودتون را برای یک عمر معین کنید؛ این مسئله شاید الان برای شما اهمیتی نداشته باشد الان جوان هستید آزادید و هزار و یک شوق و هوس و آرزو دارید که حرارت و گرمی آن‌ها مانع از این است که شما حتی آینده نزدیک خودتونه بتونید پیش بینی کنید اما همیشه اینطور نیست الان شما برای انتخاب سرنوشت خود آزادی دارید الانست که شما می‌توانید به میل خود انتخاب کنید اما فردا دیگر این آزادی انتخاب از شما گرفته می‌شود شما در برابر کار انجام شده‌ای قرار می‌گیرد و دیگر باید تا آخر عمر در آتش پشیمانی بسوزید و با پشت پا به همه چیز بزنید. درست فکر کنید، درسته که شما مرا نمی‌شناسید و اصلا هم مرا ندیده‌اید ولی من کوچکترین قصدی جز خوشبختی شما و رفیقم ندارم و هر چه از دستم برآید در این راه انجام می‌دهم.

- آقای دکتر از لطف شما متشکرم ولی باور کنید که سرنوشت من از این نظر معین شده است و از دست من کاری ساخته نیست.

- یعنی چه خانم؛ می‌خواهید بفرمایید که شما خیال ازدواج دارید؟

- در همین حدود‌ها.

رفیق ما خودش را باخت لحظه‌ای سکوت کرد و دچار تردید شد؛ خون به صورتش دوید و می‌خواست بدون ملاحظه گوشی را کوبیده و از مغازه خارج شود:

- چطور در همین حدود‌ها چرا صریح صحبت نمی‌کنید اگر میل دارید که من هر چه زودتر رفع زحمت کنم و دیگر مزاحم شما نشوم می‌توانیم آزادتر صحبت کنیم.

- اقای دکتر تعجب می‌کنم مثل این که شما فارسی سرتان نمی شه، عرض کردم سرنوشت من تعیین شده است دیگر از این صریح‌تر چطوری حرف بزنم.

- ببخشید خانم معذرت می‌خواهم بنده را خواهید بخشید مقصودتون اینه که نامزد دارید.

- بله. بله نامزد دارم.

- متشکرم خانم ممکن است بفرمایید اسم نامزدتون چیه؟

- اقای دکتر حرف‌های شما هم آدم را عصبانی می‌کند و هم به خنده می‌اندازد آخه شما اسم نامزد مرا می‌خواهید چه کنید، اسم او به دردتون چه می‌خورد.

- خانم اجازه بفرمایید مثل این که شما مرا مدعی خودتون می‌دونید من از طرف رفیقم حرف می‌زنم، من برای او حرف می‌زنم همین طور که شما می‌گویید سرنوشت خودتونه معین کرده‌اید او هم می‌خواهد تکلیف خودشو بفهمد؟

- من چه کار به تکلیف ایشان دارم مگه زندگی ایشان به زندگی من بسته است اصلا از ایشان بپرسید مگه ما با هم حرفی زده‌ایم رابطه‌ای داشتیم.

- نه خانم این‌ها را می‌دونم عرض نکردم که شما رابطه‌ای با هم داشتید مقصودم این بود که من جواب قانع کننده‌ای برای رفیقم داشته باشم از شما خواهش می‌کنم بفرمایید کی نامزد شده‌اید؟

- مدتی است؛ آقای دکتر نامزد من در امریکا مشغول تحصیل است یعنی کارش تمام شده است و سه چهار ماه دیگر برمی‌گردد.

- عجب خانم پس تبریک عرض می‌کنم فقط یک سئوال دیگر از شما می‌کنم و بعد رفع زحمت می‌کنم از شما تمنا دارم به این سئوال من جواب بدهید دیگر بعد از ان کاری با هم نداریم من با عذرخواهی خداحافظی می‌کنم و هم شما و هم من این مذاکرات را فراموش می‌کنیم شاید دیگر شما در تمام عمر نه اسم مرا بشنوید و نه صدای مرا.

خنده دختر بلند شد:

- آقای دکتر شما خیلی احساساتی هستید خوب بود عوض دکتری شاعر می‌شدید سئوالتان چیه بفرمایید.

- خانم قول می‌دهید که به سئوال من جواب صریح بدهید فکر کنید این آخرین سئوال و جواب بین ماست.

- البته اگر سئوال شما جوابی داشته باشد با کمال میل جواب می‌دهم بفرمایید؟

- خانم می‌خواهم عرض کنم که آیا نامزد تونه دوست دارید واقعا از روی میل و علاقه او را انتخاب کرده‌اید؟

دو سه دقیقه سکوت برقرار شد رفیق ما بیش از پیش مضطرب و نگران بود در آن طرف سیم قلب دختر هم تند تند می‌زد رنگش پریده بود خونسردی خود را از دست داده بود.

- این چه سئوالی است آقا. مگه کسی مرا مجبور کرده بود البته که از روی میل این کار را کردم.

- خانم بنا بود که به سئوال من جواب ریح بدهید من گمان می‌کنم این جواب شما برای من قانع کننده نباشد این جواب قلب شما نبود حال که شما سرنوشت خودتون را معین کرده‌اید و چاره دیگری نیست اقلا آنچه که در دل دارید برای من بگویید این خواهش مرا بپذیرید.

باز لحظه‌ای سکوت برقرار شد طرفین در التهاب بودند رفیق ما گوشی را سفت و سخت به گوشش چسبانده بود می‌خواست حرف‌های دختر را مثل قطره آب زلال در کام خود بریزد او همین قدر راضی بود که غرور و خودخواهی او ارضا شود.

- نه آقای دکتر من او را دوست ندام هیچ دوست ندارم.

برقی از چشمان رفیق ما بیرون جست لرزه‌ای بر اندامش افتاد قلبش می‌خواست از جا کنده شود آهنگ صدای دختر برای او نوید امید و آرزو بود با آهنگی لرزان و بدون اینکه اختیاری از خود داشته باشد با عجله و شتاب گفت:

- آخه پس چرا پس چرا برای چه می‌خواهید این کار را بکنید برای چه.

صدای مضطرب و لرزانی از پشت گوشی برخاست:

- برای آتیه آقای دکتر فکر می‌کنم در آتیه او را دوست خواهم داشت برای خوشبختی آینده.

- عجب، عجب خانم چطور برای آتیه و کدام آتیه آینده‌ای که شما خبری از او ندارید چطور شما می‌خواهید زندگی کنونی خود را به خاطر آینده تباه کنید؟ کی این کار را کرده است وچه تضمینی دارید که در آینده خوشبخت می‌شوید؟

- خانم من از شما خواهش می‌کنم فکر کنید به خاطر خودتان فکر کنید.

- من نمی‌توانم آقای دکتر دیگر حرف از این‌ها گذشته است خواهش می‌کنم دیگر بس کنید همه چیز را امکان ندارد که آدم بتواند سنجیده و فکر کرده عمل کند گاهی نه چه بسیار اوقات کارها و اعمال ما هیچ محملی ندارد و با هیچ قانونی تطبیق نمی‌کند چه باید کرد شاید صلاح در همین بوده است.

- بسیار خوب خانم خیلی متشکرم خیلی ممنونم من بیش از این اصرار نمی‌کنم لابد شما مصلحت خودتون را بهتر از من می‌دانید؛ من دیگر عرضی ندارم پس من بالاخره به رفیقم چه بگویم... راستی خانم ممکن است که به یک سئوال من هم یعنی به آخرین سئوال من جواب بدهید و مرا ممنون کنید.

دیگر بین ما حرفی نمانده است و شما کسی را که دوست ندارید برای همسری خود انتخاب کرده‌اید در هر حال من نمی‌خواهم زیاد در اطراف این موضوع صحبت کنم امیدوارم خوشبخت و سعادتمند بشوید و همان طوری که فرمودید همسر آینده خود را بتوانید از صمیم قلب دوست بدارید.

- باز ممنونم آقای دکتر سئوالتون را بفرمایید.

- خانم خیلی معذرت می‌خواهم عرض می‌کنم آیا ... آیا رفیق مرا دوست دارید؟

این دفعه سکوت طولانی‌تر شد بغض سنگینی گلوی دختر را می‌فشرد نفس‌هایش مقطع و تند به گوش رفیق ما می‌رسید؛ این یکی هم حال خرابی داشت.

- بله آقای دکتر او را دوست دارم بعد از چند لحظه سکوت- اما از او گله دارم خیلی گله دارم.

رفیق ما با شتاب و عجله پرسید:

- چرا خانم چرا گله دارید او چه کرده است؟

- خیلی کارها کرده است اقا خیلی اذیت کرده است. فعلا یکی موضوع آن کاغذ که زنکه جهوده را فرستاده بود پیش من و می‌خواست به وسیله او با من نامه پرانی کند.

- خانم او چه تقصیری داشت مثلا شما چه خیال می‌کنید شما خیال می‌کنید که او در این نامه چه برای شما نوشته بود؟ من آن نامه را خوانده‌ام حتما شما تصور کردید که ان نامه عاشقانه بوده است و یا در آن ناله و زاری کرده و یا از شما وقت ملاقات خواسته است خیر خانم اشتباه می‌کنید. بالاخره روزی شما آن نامه را خواهید خواند. می‌دانید شما چقدر رفیق مرا ناراحت کرده بودید؟

- در هر صورت آقای دکتر همه این‌ها گذشته است همه این‌ها جزء خاطرات گذشته است، هر طور بود گذشت؛ گله و شکایت دیگر فایده ندارد.

- نه خانم اشتباه می‌کنید؛ هیچ چیزی نگذشته است بلکه شروع کار است من مجبورم حرف‌های گذشته خود را تکرار کنم شما هیچ اجباری ندارید خود را تسلیم جریاناتی که به میل شما نیست بکنید شما مسئولیت بزرگی به گردن دارید شما نه برای خودتان تنها بلکه برای چند برای فرزندان خودتان هم الان باید تصمیم بگیرید هیچ قدرتی شما را مجبور نمی‌کند که کسی را که دوست ندارید انتخاب کنید و کسی را که دوست دارید طرد کنید من از شما خواهش می‌کنم فکر کنید باز هم وقت دارید هنوز هیچ اشکالی در کار نیست شما قبل از همه چیز باید زندگی و آتیه خود را نجات بدهید.

- چه بکنم آقای دکتر من نمی‌توانم از قولی که داده‌ام شانه خالی کنم نه خوب نیست نه برای من و نه برای خانواده من صورت خوبی ندارد.

- یعنی چه خانم این حرف‌ها قدیمی شده است. شما چطور می‌خواهید به حرف فلان و به همان تسلیم شوید هیچ کسی شما را ملامت نمی‌کند زندگی همیشه پر از این حوادث است تنها خودتان حاکم مطلق برای تعیین راه خودتان هستید. فکر کنید من از شما خواهش می‌کنم که در کار خودتان و تصمیم خودتان فکر کنید عواقب آن را سنجیده و هر طوری که عقل و قلب شما راضی شد به آن عمل کنید وقت دارید فکر کنید. من هم برای همه گونه کمک حاضرم

- آقای دکتر چه بکنم می گویید چه کاری از دست من ساخته است؟

- اجازه بدهید خانم من یک پیشنهادی به شما می‌کنم و از شما خواهش می‌کنم روی این پیشنهاد من فکر کنید من سه روز به شما مهلت می‌دهم در این سه روز شما وقت دارید؛ کاملا در اطراف پیشنهاد من فکر کنید و آن را از همه طرف بسنجید. پس از این سه روز تصمیم خودتان را بگیرید و به من اطلاع بدهید؛ چطور؟

- بسیار خوب آقای دکتر من گوش می‌کنم بفرمایید.

- ببخشید خانم. شما باید. این دو مسئله را از همه طرف مورد بررسی قرار بدهید از یک طرف آن کسی که شما او را دوست ندارید و به او قول داده‌اید و ای بسا که او هم بیشتر از اینکه شما را دوست داشته باشد روی مسائل دیگری این کار را می‌کند و از طرف دیگر رفیق من که شما او را دوست دارید و هم او شما را، شما فکر می‌کنید که ازدواج با نامزدتان؛ شاید در آتیه شما را خوشبخت کند و خودتون هم خوب می‌دانید که این مسئله فقط اعتبارش همان کلمه شاید است و چه بسا بر عکس باشد اما در مورد رفیق من اینطور نیست شما از همین الان با کمال اطمینان می‌توانید به آتیه خود فکر کنید شما با کسی ازدواج می‌کنید که او را دوست دارید و اطمینان دارید که او هم شما را دوست دارد. تنها مساله حیاتی برای دو نفری که بخواهند زناشویی کنند همین است. شما تنها کاری که باید بکنید این است که بین این دو نفر با مطالعه روی جوانب کار یکی را انتخاب کنید. البته کسی را که مورد علاقه شما باشد. پس از آن کار آسان است شما دختر کوچکی نیستید که مجبور به اطاعت کورکورانه از خانواده‌تان باشید، عمده مساله تصمیم گرفتن است وقتی تصمیم گرفتید باقیش درست می‌شود پس قرار ما این شد که تا سه روز دیگر شما تصمیم خودتان را بگیرید و بعد من به شما تلفن می‌کنم.

لحظه‌ای سکوت برقرار شد. لبخندی شیطنت آمیز دهان دختر را باز کرد و عمدا لب فرو بست و به سکوت ادامه داد. رفیق ما به خیال خود آخرین مراحل موفقیت را طی می‌کرد و تنها آخرین جواب می‌توانست او را به پیروزی قطعی امیدوار کند.

- بسیار خوب آقای دکتر من فکر هایم را می‌کنم و تصمیم خودم را می‌گیرم.

- پس امروز دوشنبه است من پنجشنبه ساعت پنج با شما صحبت می‌کنم.

- نه آقای دکتر پنجشنبه نه. چون ممکن است به اتفاق خانواده‌ام جایی بروم شنبه بهتر است...

- باشد خانم شنبه ساعت پنج خوب است؟

- خوب است موافقم.

- خداحافظ خانم.

- خداحافظ آقای دکتر.

رفیق ما با خوشحالی زیادی گوشی را زمین گذاشت و شلنگ انداز به خانه رفیقش رهسپار شد، دکتر ریزبین هم آنجا بود. دستش را روی شانه‌های ان‌ها گذاشت همه را به سمت خود کشید مثل این که می‌خواست به آن‌ها مژده بدهد که بلیطشان برنده مبلغ هنگفتی شده است توقع داشت آن‌ها از شنیدن سرگذشت او از جا جسته و به رقص درآیند و یا انگشت تعجب به دهان بگذارند.

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در بله برون - قسمت پنجم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 2903
  • بازدید دیروز: 6030
  • بازدید کل: 23029555