- بالاخره موفق شدم. و آخر سر زانوی او را به زمین میآورم و او را تسلیم میکنم؛ نمیدانید چه کار کردم امروز خردش کردم بالاخره اقرار از او گرفتم که مرا دوست دارد بیچاره بیخیال و ساده لوح نمیدانست که این اقرار را تو گوش خود من میگوید گوش کن دکتر ریزبین؛ اگر بفهمد که چه حقۀ به او زدهام دیگر نابود میشود پیشانیش را به خاک مالیدم اوخ چقدر کیف بردم نمیدانید با چه حیله و تزویری ازش اقرار گرفتم اما مسئله مشکل است دختره به کس دیگری قول داده است یارو در آمریکاست بیچاره وقتی از من مایوس شد این کار را کرد چقدر به من نفهم میفهماند که اگر میخواهی جلو بیا اما من نمیفهمیدم باید هر طوری شده است این مشکل را حل کرد. من میدانم بیچاره مرا دوست دارد. چه کنم. چه میگویید شما؟
- آخر قصه را بگو ببینم چه شد تلفن کردی؟ چه گفتی او چه جواب داد بالاخره کار به کجا کشید؟
رقیق ما تفصیل را گفت: با اب و تاب زیادی برای آنها شرح داد.
- هر کی غیر از من بود نمیتوانست موفق شود به طوری او را اغفال کردم که نفهمید او صددرصد خیال میکند که واقعا دکتر ریزبین با او صحبت میکند اگر من به اسم خودم با او حرف میزدم محال بود که صد سال دیگر اقرار کند که مرا دوست دارد.
رفیق دیگرش پرسید:
- خوب با این طوری که تو میگویی جریان بر وفق دلخواه تو هست اما مسئله مسافرت چه میشود؟
مسئله مسافرت؛ هیچ مانعی با این کار ندارد مسافرت من حتمی است اما میدانید اگر این کار مانع مسافرت من شود ازش صرفنظر میکنم و به مسافرت میروم؛ به هیچ وجه امکان ندارد از مسافرت صرفنظر کنم ولی برای این هم فکری میکنم، خیال نمیکنم که او با مسافرت من مخالفت کند؛ اگر هم نخواست به جهنم با وجودی که دوستش دارم فراموشش میکنم و میروم پی کارم.
از آن روز تا شنبه صحبتی جز این مسئله در میان نبود از صبح تا شب در فکر دختر و جریان مذاکرات بود و بعد دوستانش را به اطاقش میبرد و تا ساعت یک دو بعد از نصف شب یک نفس حرف ماجرای خودش را میزد آن ها هم مثل گوسفند مرده با چشمهای وق زده و خسته و سرخ شده به او نگاه میکردند و خمیازه میکشیدند دیگر روحیه رفیق ما خوب شده بود یک دست لباس نو و دو سه تا کراوات جور واجور و جوراب و دستمال نو خریده بود به صاحب خانه منزلش سپرده بود که دیگر دخترهایی را که به دیدن او میرفتند جواب کند؛ تمام قوایش را به کار انداخته بود که به مراد دل خود برسد. روز شنبه ساعت پنج با قدم های محکم وارد دکان عطاری شد. گوشی را برداشت.
- آلو- آلو- شما هستید؟
- بله خودمم؛ بفرمایید:
- خانم سلام عرض می کنم احوال شما چطوره؟
- سلام آقای دکتر. حال شما چطوره؛ من بد نیستم، خدا بگویم به شما عوض بدهد.
- چرا خانم چه شده است مگر چیزی اتفاق افتاده است؛ چرا ناراحت شدید؟
- چیزی نیست؛ میخواهید چه اتفاق افتاده باشد؛ شما دیگر خواب و راحت برای من نگذاشتهاید.
- خانم چرا؛ من که چیزی عرض نکردم؛ کاری نشده است؛ آخر چرا اینطور ناراحت شدهاید؟
اصلا آقای دکتر چرا برای من تلفن کردید؟ چرا خواب و راحت را از من سلب کردید؛ این شکی که شما در دل من انداختید روح مرا میخورد. سرم از دارد میترکد؛ مثل آدمهای سرسام زده یک جا نمیتوانم آرام بگیرم. چرا مرا اذیت کردید؛ برای من همه چیز تمام شده بود من تصمیم خود را گرفته بودم من گذشته را مثل یک خاطره شیرین برای همیشه در دل خود حفظ میکردم؛ اصلا فکر نمیکردم یک چنین پیشامدی بکند؛ کاشکی این تلفن را نمیکردید؛ کاشکی اینقدر پافشاری و سماجت نمیکردید؛ کاشکی آن موقع کسی سر میرسید و صحبت ما قطع میشد ...
سکوت سنگینی برقرار شد. جملات آخری که از دهان دختر خارج میشد مقطع بود؛ دختر نفس نفس میزد و رفیق ما خیال میکرد بغض شدیدی گلوی دختر را گرفته است. لبخندی مالامال از غرور زد. آن طرف سیم هم لبخند تند و کوچکی لبهای دختر را باز کرد و فوری مثل این که حریف روبرویش نشسته باشد خودش را جمع و جور کرد؛ رفیق ما سرمست پیروزی با صدای محکم و مطمئن شروع کرد.
- خوب خانم چیزی نشده است؛ من ترسیدم مبادا واقعهای اتفاق افتاده باشد؛ در اینطور کارها طبعا این ناراحتیهای موقتی هم وجود دارد شما خیال میکنید رفیق من خواب و راحت دارد؛ او هم مثل شماست، هر دوی شما خود را برای اتخاذ یک تصمیمی آماده میکنید که با زندگی شما سر و کار دارد؛ البته که باید نارحت باشید؛ به دنبال این ناراحتی لذت و خوشبختی است؛ و به این میارزد که دو سه روز ناراحت باشید؛ خوب بالاخره شما در اطراف پیشنهاد من فکر کردید تصمیم خودتون را گرفتید؟
- نه آقای دکتر من تصمیم نگرفتم؛ فکری هم نکردم.
- چطور خانم، چرا مگر قرار ما بر این نبود که شما فکر کنید و تصمیم بگیرید؟
- چرا آقای دکتر اما من تصمیم دیگری گرفتم.
- چه تصمیمی خانم، عجیب، نمیفهمم چه میفرمایید خواهش میکنم واضحتر صحبت کنید، تصمیم دیگری در بین نبود؟
خنده بلندی از آن طرف سیم بلند شد، قلب رفیق ما تند تند میزد، خیال کرد که نقشههایش نقش بر آب شده است.
- چرا اقای دکتر من تصمیم گرفتم که این تصمیم را خود شما بگیرید.
- چطور خانم من تصمیم بگیرم، چطور من خودم تصمیم بگیرم؟ نمیفهمم.
- آقای دکتر این که چیز مشکلی نیست چطور نمیفهمید، مگر بنا نبود من فکر کنم و تصمیم بگیرم؟
- چرا- چرا همینطور قرار بود.
- خوب من تصمیم گرفتم، که مسئله را به خود شما واگذار کنم. هر طور که شما صلاح دانستید، من هم همان طور عمل میکنم، چطوره؟ من به شما اعتماد دارم.
- اوه خانم، مرا ترساندید، فکر کردم نکند باز سنگی جلوی پای شما افتاده باشد از لطف شما بینهایت متشکرم خانم، هر طور که میل شماست من عمل میکنم در این صورت کارها آسان شد؛ تصمیم من هم که برای شما معلوم است، من عقیده دارم که شما پیشنهاد ازدواج رفیق مرا بپذیرید.
- پیشنهاد ازدواج، اوه آقای دکتر به این زودی؛ میدانید این رفیق شما چه بلایی سر من آورده است، چقدر مرا اذیت کرده است، تلافی این کارها را من سرش در میاورم.
به دنبال این حرف آه طولانی کشید و بعد خنده کوچکی کرد.
- خیال نکنید آقای دکتر که من زن بدجنسی هستم، نه اما از رفیق شما به هیچ وجه صرفنظر نخواهم کرد.
- خوب خانم، اولا که من از رفیقم شفاعت میکنم که از تقصیرش بگذرید و ثانیا اگر هم نخواستید صرفنظر کنید هر بلایی خواستید سرش بیاورید او از هر دو کار شما ممنون میشود، من هم خوشحالم که دیگر ماموریتم تمام شد و دیگر باقی مسائل را خود شما بین هم حل خواهید کرد.
- چطور آقای دکتر نه نه، شما به این زودی نباید خودتونو کنار بکشید هنوز خیلی زوده، نه نه.
- چرا خانم الحمدالله هم شما و هم او راضی به ازدواج هستید و منظور از ماموریت من این بود که نظر شما را جلب کنم الحمدالله انجام شد؛ دیگر وظیفه بنده فقط سورخوری و انتظار روزهای عروسی است؛ به دنبال این حرف خنده بلندی کرد، چشمهایش از خوشحالی برق میزد، دختر هم خنده کرد:
- اون درست اما هنوز ما به وجود شما احتیاج داریم؛ هم من و هم رفیقتان از شما خواهش میکنیم که خودتونو کنار نکشید.
- چشم خانم این که شوخی بود، من همیشه در خدمت حاضرم، اما واقعا دیگر من کاری ندارم، فقط شما میبایست همدیگر را ببینید، با هم حرف بزنید او هم حرفهایی دارد که میخواهد حتما قبل از همه کارها به شما بگوید و شما را از جریان زندگی خودش مطلع کند و شما هم حتما حرفهایی دارید که میل دارید به او بزنید و تصدیق میفرمایید که وجود من دیگر لزومی ندارد فقط من باید الان قرار یک ملاقاتی را با شما بگذارم روزی را معین کنید که با رفیق من صحبت کنید و البته بعد از ان باز هر کاری بود بنده انجام خواهم داد.
قیافه دختر در هم رفت و حالت تفکر به خود گرفت، لحظهای ناخنش را زیر دندانها سایید و فکر کرد.
- آقای دکتر البته ما باید همدیگر را ببینیم با هم حرف بزنیم و اصلا ما باید همدیگر را بشناسیم، اما حالا خیلی زود است، من دختر قدیمی و ترسویی نیستم به این حرفها هم پابند نیستم، من میتوانم با کمال شجاعت هر جا بروم، اینقدر به خود اطمینان دارم که میتوانم از خودم دفاع کنم اما از شما میپرسم توی این خراب شده در میان این محیط و این مردم آیا صلاح ماست که همینطور همدیگر را ملاقات کنیم؟ اصلا برای رفیق شما هم خوب نیست ایا برای من شایسته است که مرا در یک کافه و یا سینما و یا جای خلوت و دور افتادهای با یک مرد ببینند برای من هیچ اهمیتی ندارد حتی حاضرم به منزل خود او بروم اما خودتون قضاوت کنید. صورت خوبی دارد؟ او هر حرفی دارد میتواند به وسیله شما به من بگوید و یا برای من بنویسد.
- درسته خانم البته این طور ملاقاتها صورت خوبی ندارد ولی تصدیق بفرمایید که در هر صورت و به هر شکل شما باید قبلا همدیگر را ببینید. همان طوری که گفتم او حرفهایی دارد که باید قبلا به شما بگوید.
- چه حرفهایی دارد آقای دکتر شما هیچ نمیدانید؟
- من همه را نمیدانم خانم، مثلا او میخواد به اروپا برود، میگوید به هیچ قیمتی از این مسافرت صرفنظر نخواهد کرد؛ خوب؛ این موضوع کم اهمیتی نیست؛ حتما باید نظرش را در این خصوص به شما بگوید و نظر شما را هم بداند.
- آقای دکتر من حق ندارم که مانع انجام نقشههای زندگی او که برای زندگی و آیندهاش مفید است بشوم. اینها مسائلی نیست که نشود با من در میان گذاشت. من امل و قدیمی نیستم، البته هر چه که بخواهد انجام دهد ازاد است ولی به هر حال در این مسئله هم خود شما قضاوت کنید. قبل از این باید بگویم که خانواده من مثل خود من نیستند فکر آنها خیلی عقب مانده است خیلی قدیمیاند و ممکن نیست بگذارند من با غریبه ای ملاقات کنم؛ با این همه باز میل شما است. هر طوری که شما بگویید حرفی ندارم.
رفیق ما دیگر راحت شده بود به راحتی فکر میکرد و حرف میزد از این که دختر حاضر نشده بود با او ملاقات کند، اول قدری جا خورد و عصبانی شد ولی بعد از توضیحات دختر کمی قانع شد و در دل اندیشید که بیش از این صلاح نیست که در ملاقات پافشاری کند، میترسید دختره مشکوک شود.
- بسیار خوب خانم؛ اصلا اصرار من در این مورد بیربط است این مسئله این است که باید به رفیقم بگویم و در هر صورت باید بین خودتون حل بشه.
- هر طور شما صلاح میدانید بکنید.
- بسیار خوب خانم من با رفیقم صحبت میکنم و بعد به شما تلفن میکنم.
- موافقم آقای دکتر، کی منتظر تلفن شما باشم؟
- فردا ساعت پنج بعد از ظهر.
- بسیار خوب آقای دکتر تا فردا خداحافظ.
- خداحافظ خانم.
شب؛ جلسه مشورتی در اطاق رفیق ما برپا شد، رفقایش را از گوشه و کنار پیدا کرده و به اطاقش کشانده بود.
متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.
بخش بعدی متن را میتوانید در بله برون - قسمت ششم مطالعه نمایید.