Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

بابا لنگ دراز (قسمت سوم)

بابا لنگ دراز (قسمت سوم)

بابا لنگ دراز عزیز من اسمم را عوض کرده ام.

چهارشنبه

بابا لنگ دراز عزیز من اسمم را عوض کرده ام. در دفتر البته اسم من همان جروشا است ولی همه مرا «جودی» صدا می کنند. کاش مادام لیپت سلیقه بیشتری در انتخاب اسم اطفال بخرج میداد، من یقین دارم نام های خانوادگی را از روی دفتر تلفون انتخاب میکند میگوئید نه ورق بزنید «ابوت» در صفحه اول دفتر است، ولی اسم اول را از هر کجا که شد بنظرم جروشا را از روی سنگ قبر اقتباس کرده. من همیشه از این اسم تنفر داشته ام ولی «جودی» نسبتا بد نیست بامزه است، گر چه قاعدتاً بایستی جودی متعلق به یک دختر شیرین چشم آبی و عزیز نازی باشد که همه فامیل او را لوس کنند و غمی در عالم نداشته باشد.

من هر عیبی داشته باشم اقلا کسی نمیتواند بگوید مرا لوس بار آورده اند، ولی بدم نمیآید که گاهی هم بدان تظاهر کنم خواهش میکنم در آینده مرا جودی خطاب کنید.

میخواهید یک چیزی برایتان بگویم؟ من سه جفت دستکش چرمی خریده ام. البته من از دستکش هائیکه انگشت ندارد و بچه ها دست میکنند داشته ام، یعنی از درخت عید نوئل گیرم آمده اما دستکش حقیقی با پنج انگشت نداشته ام. هر نیم ساعت یکبار آنها را از کشو میز بیرون میآورم و دستم میکنم، خیلی خودداری کرده ام که تا بحال آنها را سرکلاس نپوشیده ام. زنگ شام را زدند.

جمعه

بابا جون فکر کنید! معلم انگلیسی بمن گفت که آخرین انشاء من عالی و بکر بوده است، باور کنید این عین عبارت اوست عالی و بکر با طرز تربیتی که من در این هیجده سال داشته ام غریب بنظر میآید. اینطور نیست؟

هدف موسسه ژان گریر (چنانچه میدانید و خودتان هم با آن موافق هستید) اینست که 97 یتیم را بصورت 97 قلو در بیاورند، همه مثل هم بدون اراده و ابتکار!

استعداد فوق العاده من در نقاشی از وقتی رشد کرد که شروع کردم عکس مادام لیپت را با گچ روی درها کشیدن. امیدوارم از اینکه بجایگاه طفولیت خود خورده میگیرم احساسات شما جریحه دار نشود اگر دیدید جسارت کردم فوری چک ماهانه را توقیف کنید، البته گفتن این حرف منتهای بی ادبی است. ولی بالاخره انتظار خانمی و ادب از کسی که در پرورشگاه بزرگ شده نباید داشت.

باباجون. آنقدر که تفریحهای دانشکده برای من ناراحت کننده است درسهای آن مشکل نیست. بیشتر اوقات من نمیفهمم دخترها چه میگویند و برای چه میخندند شوخی های آنها مربوط به گذشته است که همه کس جز من در آن سهیم است. احساس میکنم که در دنیا بیگانه هستم و زبان مردم را نمی فهمم و این امر مرا بیچاره کرده است در دبیرستان دخترها دسته دسته دور هم جمع میشدند و بمن نگاه میکردند همه میدانستند که من با آنها فرق دارم. گوئی نام ژان گریر بر سر تا پای من نوشته شده، آنوقت بعضی از آنها که می خواستند مهربان باشند میآمدند و مودبانه با من صحبت می کردند. آه که چقدر از همه متنفر و بیزار بودم. بیش از همه از آنها که تظاهر به نیکوکاری و محبت میکردند.

در اینجا کسی نمیداند که من در نوانخانه بزرگ شده ام و یک طفل سر راهی بوده ام، من به سالی ماک براید گفتم که پدر و مادرم فوت کرده اند و یک آقای مسنی مرا بدانشکده فرستاده، در حقیقت هم دروغ نگفته ام. دلم نمیخواهد شما مرا جبون بدانید ولی نمیدانید چقدر دلم می خواهد مثل سایر دخترها باشم ولی خاطره «موسسه خیریه ژان گریر»که دورنمای دوران طفولیت من است بزرگترن تفاوت بین من و آنهاست. اگر بتوانم این خاطره را مطلقاً پشت سر بگذارم شاید بتوانم مثل دیگر دختران باشم. فکر نمیکنم که باطناً تفاوتی بین من و آنها باشد. اینطور نیست؟ در هر حال اقلا سالی ماک براید مرا دوست دارد.

ارادتمند همیشگی جودی ابوت

صبح شنبه

الان این نامه را خواندم بنظرم خیلی غم انگیز آمد ولی از کسی که صبح دوشنبه امتحان دارد و باید هندسه را دوره کند و زکام است و دائم عطسه میکند چه توقع دارید؟

یکشنبه

دیروز یادم رفت این نامه را به پست بیندازم و حالا یک حاشیه ئی اضافه میکنم. امروز صبح اسقفی برای ما صحبت کرد. حدس میزنید چه گفت؟

«حکمت بزرگی که انجیل بما تعلیم داده است اینست، فقرا از این جهت خلق شده اند که برای دیگران مجال نیکوکاری بوجود آید»!

ملاحظه میفرمائید. مثل اینکه فقرا هم یک نوع حیوان اهلی مفیدی هستند، اگر من حالا یک خانم تمام عیار نشده بودم بعد از دعا میرفتم و هر چه از دهانم درمیآید باین اسقف می گفتم.

25 اکتبر

بابا لنگ دراز عزیز. من در تیم باسکتبال قبول شدم. کاش میدیدید سرشانه ام چگونه سیاه شده! ژولیا خیلی کوشش کرد که بلکه انتخاب شود ولی نشد. هورا! هورا! می بینید بابا چه جنس جلبی شده ام؟

دانشکده روز بروز بهتر و بهتر میشود. من دخترها، معلم ها، کلاسها و باغ دانشکده و تمام خوراکی های آن را دوست دارم. هفته ای دو بار بستنی بما میدهند و هرگز صبح گندم پخته نمیدهند چه از این بهتر؟ قرار بود من فقط ماهی یکبار برای شما نامه بنویسم در صورتیکه هر چند روز یکبار چندین ورق سیاه کرده ام. آخر من آنقدر تهییج شده بودم که در هر قدمی ماجرائی تازه میدیدم و دلم میخواست راجع بآن با یکنفر صحبت کنم. امیدوارم این پرچانگی را ببخشید، کم کم آرام میشوم اگر نامه های من خسته کننده است به سبد زیر میز بیندازید. قول میدهم که تا اواسط نوامبر دیگر چیزی ننویسم.

دختر پرگوی شما- جودی ابوت

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در بابا لنگ دراز (قسمت چهارم) مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: بابا لنگ دراز، نویسنده : جین وبستر، مترجم : میمنت دانا
  • تاریخ: چهارشنبه 28 تیر 1396 - 14:25
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 3173

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 2935
  • بازدید دیروز: 6030
  • بازدید کل: 23029587