این که میگویند فقط کافی است فعل خواستن را صرف کنی یا خواستن توانستن است. فقط در جمله قال معنا است. یعنی به سادگی قابل درک، انتقال و فهم است، اما نتیجه عملی صرف افعال به این سادگی در دنیای واقعی چندان مصداق نداد. سادهترین راه امتحان آن در اقتصاد است. من یا شما کدام یک از پولدارشدن بدمان میآید؟ کدام یک هزار بار نخواستهایم پولدار شویم؟ اصلا بحث بر سر خیالبافی و رویای نشستن پشت فرمان فلان ماشین یا چند تا سفر خارجی نیست که در ذهنی میآید و میرود. یک نوع خواستن واقعی، از آنها که چند نفری شریک میشوند و سرمایه میآورند، برنامهریزی میکنند، خرید و فروش میکنند، حتی کار به تولید هم میکشد ولی همانها، آخرش میشود ضرر اگر همیشه و هر بار هم ضرر نشود، نهایتا میشود سر به سر و خبری از پول درآوردن و از این رو به آن رو شدن زندگی نیست. با کار حقوق بگیری و چندر غاز هم هیچ کس به جایی نرسیده که من و شما برسیم. اصلا مهمتر از همه اینها، شما چند مخترع و نویسنده، میشناسید که پولدار باشند؟ حتی اگر آدمهای معروفی باشند، کارهای مهمی انجام داده باشند، پولدار نیستند. یعنی با ان کارهای بزرگ و مفید، پولی به چنگ نیاوردهاند. در عوض همانهایی که اصلا فکرش را نمیکردیم یا وقتی سرگذشتشان را میشنویم یک باره میگوییم: «اون واقعا اون؟ کی فکرش را میکرد؟» تا توانستهاند پیش رفتهاند و هنوز هم میروند.
واقعا کسی فکرش را نمیکند، هیچ کس غیر از آن کسی که میداند و قرار است ثروتمند شود، بقیه واقعا نمیدانند. ففط همه آنها که به نظرم تعدادشان زیاد نیست. یک فرق بزرگ با بقیه دارند، پیچش مو را جور خاص میبینند. حتی در خشت خیلی خوب و صیقل یافته تصاویر را درک میکنند برای همین است که وقتی از نظر همه باید در بازار سکه سرمایه گذاری کرد، آنها سراغ زمین میروند اصلا مهم نیست بقیه بگویند «همهاش ضرر است». بعد همان وقت که همه دلارها را میفروشند، آنها در حال طراحی روی کاغذ هستند یا اعدادی مینویسند که کسی نمیفهمد. یا سر در کامپیوتر دارند و از میان همه صفحههای باز شده سر بیرون میآورند و چیزهایی میگویند که آدم نمیفهمد. دایم هم تاکید میکنند باید دست جنباند تا برنده شد. اینها را نباید دست کم گرفت چون برگ برنده خود را وقتی رو میکنند که هیچ کس انتظار ندارد همان وقتی که خودشان از قبل محاسبه کرده بودند.
دنباله روی ممنوع
شاید با چنین افرادی روبرو شده باشید، شاید هم نه، آدمهایی که برای کار و پول درآوردن، راهی را میروند که یا دیگران نرفتهاند و یا اگر رفتهاند، شکست خوردهاند. آنها دنبال راههای جدید هستند. هیچ وقت بازارهای تکراری را تجربه نمیکنند. در عوض ریسک میکنند و یک یا چند راه برای رسیدن به پول را پیدا میکنند. آنها از تجربه کردن نمیترسند، در بازارهای اشباع شده وارد نمیشوند مگر نوآوری و خلاقیت داشته باشند. آنها خلاقیتهایشان را بیهوده مصرف نمیکنند، مگر خریدار داشته باشند یا بدانند میتوانند خریدار برای خود بسازند. آنها همان کسانی هستند که هر چند خلاف جهت آب حرکت میکنند، اما هیچ وقت در مسیر رودخانه سد ایجاد نمیکنند. آنها میدانند که فقط باید به پیش رفت، اما از مسیری که فقط به موفقیت برسند. آنها خوب میدانند و باور دارند تنها کسانی نیستند که در حال جست و جو و تلاش هستند، بلکه در کنار آنها، حتی زیر گوششان بسیاری ممکن است کارهای مشابه آنها را انجام دهند و یا به سرعت کپی خیلی خوبی از طرح و ایده آنها را راهی بازار کنند، برای همین است که آنها نه رقبایشان را نادیده میگیرند و نه منتظر میمانند تا آنها ترفندهایشان را پیاده کنند، بازار را قبضه کنند یا از چنگشان در بیاورند و بعد به فکر چاره باشند. آنها همیشه چند گام پیشتر میروند حتی اگر لازم باشد فکر خوانی میکنند، نیت سنجی میکنند و بعد ایده تازهتری را ارایه میکنند یا بسا اندکی تغییر و اصلاح طرحهای قبلی، یک بار دیگر خود را در پله اول و برتر نگاه میدارند. آنها در مغزشان همیشه چند گام جلوتر راه میروند.
کرهگیری از آب
تاجر، بیزینس مسن، فعال اقتصادی یا یک پولدار، به خصوص از آن دست آدمهایی که دایم در حال به روز شدن هستند و لحظهای از دنیا وا نمیمانند کسانی که هر وسیله و هر راه را روشی تازه برای دستیابی به بازارهای جدیدتر میدانند. آنها که پاهایشان را در یک بازار و یک بخش بند نمیکنند. آنها که جامعه هدف شان هر روز رشد میکند و قابلیت کشسانی عجیبی دارد. اینها دنیای خود را محدود به اقتصاد نمیکنند، شما از هر چه بگویی، آنها خبر دارند. این افراد دایم در حال رصد کردن دنیای جدید هستند، اگر هر رویداد یا پدیدهای تازه در دنیا ارتباطات برای همه آدمها، حکم کشف دنیای تازهای را دارد. برای آنها وسیلهای است برای کسب درآمد. این افراد همان کسانی هستند که میتوان گفت از آب هم کره میگیرد.
اول عمق آب را بسنج، بعد شیرجه بزن
خیلی از ما، همه کسانی که رویا و یا هدف کسب مپول و درآمد بالا را دارند، به ان اصل معتقد هستند که باید ریسک کرد. هیچ کس همین طور راحت و بیدردسر به جایی نرسیده است، اما از بین همه معتقدان به این نظریه و تئوری، چند نفر را سراغ دارید که بعد از چند بار ریسک، نصیحت نکرده باشد که اقتصاد و یک شبه پول دار شدن، کار من و شما نیست. دار و ندارم را گذاشتم پای کار و سرمایه گذاری کردم، حالا به روز سیاه نشستم. اما چرا برخی دیگر ریسک میکنند و اتفاقا دایم هم سفارش میکنند که باید دل نترسی داشت، از قضا آنها همیشه موفق بودهاند و باز هم مصر هستند که باید ریسک کرد؟ شاید در یک بار نشست و برخواست حرف اصلی و آخر را نزنند، اما آنها جزو همان گروه و دستهای هستند که در عین اعتقاد به ریسک، بازارها را خوب میشناسند، میدانند مشتریهایشان کیستند، سلیقهشان چیست؟ الان چه میخواهند، میدانند کدام بازار نبضش چطور میزند اینها هیچ وقت بیگدار به آب نمیزنند از ریسک نمیترسند اما احتیاط برای آنها شرط عقل است.
بادکنکهای بزرگی که نمیترکند
تا به حال بادکنک باد کردهاید اگر دقت کرده باشید هر چه بادکنک بزرگتر میشود چشمان آدم ریزتر میشود و دایم در انتظار ترکیدن و شنیدن یک صداست. همین ترس موجب میشود چند بار و مداوم دست از فوت کردن بکشیم، اما انها، این طور نیستند میدانند که این بادکنک بیش از آن ظرفیت و گنجایش دارد. فقط آنها یک باره همه انرژیشان را خالی نمیکنند، خود را از نفس نمیاندازند، آرام و شمرده فوت میکنند برای همین بادکنکهای آنها همیشه بزرگتر از بقیه است برای آنها دنیا و تجارت حکم همان بادکنک را دارد، آن قدر میتواند بزرگ شود که در تصور نیاید. آنها به باد شدن یک بادکنک به اندازه یک توپ فوتبال راضی نمیشوند، آنها هر بار، با هر نفس، یک گام به دنیای بزرگتر نزدیک میشوند.
خستگی حق هر آدمی است، غیر از آنها
میتوان مانند انشاهای قدیمی نوشت البته واضح و مبرهن است بعد جمله دیگری را به عنوان ختم کلام آورد که خستگی حق هر آدمی است، برای همین خیلی از ما که خیال پریدن داریم، بعد از یکی دوبار که به درهای بسته میخوریم، بعد از آن که فکر میکردیم آن چه مقابلمان است آسمان است و بعد از پریدن به شیشه خوردهایم، نشستهایم تا خستگی در کنیم چون خستگی حق هر آدمی است و در نتیجه آن استراحت یک الزام است، اما آنها برای خودشان خطوط قرمز دیگری دارند، خستگی حتی اگر حق شان باشد، نشستن حقشان نیست، چون میدانند دنیا در انتظار آنها باقی نمیماند. همان طور که هیچ یک از رقبا، از حرکت باز نمیایستد. آنها خوب میدانند توقف، معنای استراحت ندارد، تنها معنایش جا ماندن از قافلهای است که سرعتش بیش از تصور است.
در پایان در همان نقطه اول میایستند
خیالبافی نیست.، حتی پلههای زاپاس، یا طنابهایی که از قبل تهیه شده تا در صورت شکسته شدن پلهها، به آنها چنگ زده شود، مشخص است. مانند یک پازل، نه یک پازل 100 تکهای که به نظر آسان است، بلکه بسیار پیچیدهتر، پر راز و رمزتر و در عین حال حساب شدهتر است. آنها از ابتدا هدف را مشخص کردهاند، مقصد را میدانند کجاست راه اصلی و تمام مسیرهای فرع را نیز در نظر آوردهاند و وقت حرکت، همان مسیر را میروند، ممکن است گاهی تندتر و گاهی کندتر بروند، یا به جای مسیر اصلی، راه را کج کنند و به فرعیها بپیچند، اما در نهایت آنها میدانند که قرار است روی کدام پله بایستند، آنها در پایان درست در نقطهای میایستند که از ابتدا طرح ریزی کرده بودند. درست است که آنها خود را از ابتدا برنده بازی میدانند اما از خود راضی نیستند، بلکه میدانند دنیا را چگونه باید در دست گرفت و چرخاند.