ممکن است به جاهایی سفر کنید که وقتی اسمش را میگویید، شنونده بگوید: کجا؟ و شما تکرار کنید و او بگوید: مگر آنجا هم جای دیدنی دارد؟ حواستان باشد بعضی جاها بیستون ندارد، مثل همه جا غیراز کرمانشاه، منارجنبان هم ندارد، عین اصفهان یا خیلی از شهرها هستند که تخت جمشید ندارند، مثل همه جا غیر از شیراز، در عوض دیگر شهرها تجربهای تازه از سفر دارند. جاهایی هستند که میتوانید پنجه دست راستان را باز کنید و بگویی فرض کن این شمال، بعد پنجه دست چپتان را باز کنید و بگویید این هم جنوب، بعد دو تا پنجه را به هم بچسبانید و بگویید: «حالا اینم طبس» البته دنبال دریا نگردید که نه دریای شمال را دارد و نه جنوب اما میوههایش را دارد. البته اگر حس کردید حق مطالب خوب ادا نشد، سریع بگویید: «خلاصه اش کنم تجربه نابی بود. خستگی به تنم نماند. بس که کویر دلبری میکرد.»
سفر را با خالد (کوه پشتیام) و جهاندار (دوربین عکاسیام) شروع کردم. قرار بود قطار یک ظهر از تهران حرکت کند و 14 ساعت بعد در طبس باشم اما سفر شد 5/15 ساعته برای این مسیر قطار درجه دو پیدا میشود که هر کوپهاش شش نفره است. حواستان باشد گول گرمای هوا را نخورید، کویر شبهای سردی دارد، حداقل اگر غیر از تابستان سفر کنید، شبها واقعا نیاز به یک لباس اضافه دارید یا شاید من کمی سرمایی هستم.
هم کوپهایها رگهای در طبس داشتند سفرم به طبس برایشان عجیب بود عجیبتر وقتی شد که گفتم برای گردش و تفریح میروم و آن وقت یکیشان گفت «دربند و درکه بری بهتره» هیجان من برای اسم بردن از چشمه علی، دره جنیها و تخت عروس اصلا موجب نشد آنها چشمشان برق بزند. برای شان جایی معمولی بود. البته به نظرم خیلی اهل گفت و گو نبودند تا فضای طبس را برایشان جذاب کنم چون سریع تختها را باز کردند و خوابیدند، آن همه طول راه را.
بالاخره رسیدم، از راه آهن که بیرون آمدم، تاکسیها منتظر بودند به عنوان دربست نشستم اما میانه راه یک مسافر دیگر را هم سوار کرد و موقع پیاده شدن همان پنج هزار تومانی را که توافق کرده بودیم، گرفت.
رونق هتل سازی در طبس
هتل سازی در این شهر زیادی رونق داد. دو هتل در حال ساخت دارد که یکی از آنها آماده پذیرایی از مسافران است اما پرنده پر نمیزند هتل دیگر تقریبا تمام شده اما هنوز مسافر نمیگیرد و آخری هتل امیر است که از داخل قطار همه سفارش کردند بروم آنجا، روبروی امامزاده حسین بن موسی الکاظم است. اتاق یک و دو تخته ندارد. اتاق تمیز است و معمولی.
شهر جمعیت زیادی ندارد اما جمع و جور نیست. هیچ چراغ قرمزی در شهر نمیبینید. ماشینها سر هر چهار راه توقف کوچکی میکنند و حق تقدم هم با کسی است که زودتر رسیده. بین خانهها فاصله است. بلندترین ساختمانها دو طبقه هستند و همه حیاط دار در شمال یا جنوب شهر فرقی ندارد.
کارمند هتل میگوید (اینجا همه یا کارمند هستند یا شغل آزاد دارند) کارمندی شغل محبوب همه شهر است، بعضی هم که سرمایهای دارند، مغازه میزنند و شغل شان آزاد میشود. زهرا و فاطمه اسم اکثر دخترهای شهر است و امیرعلی و امیرحسین هم اسم پسرها. کارمند هتل می گوید: یکی از اقوام 9 بچه داره که هر کدامشان دو سه تا بچه دارند و اسم همه این نوهها فاطمه و زهرا و امیرعلی است.
اکثر ماشینهای اهالی 206 و سمند است، چند تا در میان هم یک ال 90 رد میشود در همه شهر یک گدا نمیبینید اگر هم باشد، از اهالی طبس نیست.
170 پله تا آب گرم مرتضی علی
آقای حسینی گفت کیلومتر شمار را میزند و مطلق آن حساب میکند، از طبس که بیرون آمدم به سمت شمال راند و روستای خرو را رد کرد از گلابی و انار تا گردو و انجیر در باغها میوه دادهاند. در ده کسی نیست. فقط یک پسر بچه بیرون خانه نشسته که به سلام و لبخند جوابی نمیدهد بالاتر اما پیرزنی سر در حوضچه آبی کرده و دست و روی میشوید. او خوب حال و احوال میکند. همه دستش چروک است. چشمهای ریز و فرورفته با صورتی گرد و کمی لپهای تپلی گپ و گفتمان خیلی طولانی نیست فقط می گوید همه در باغها مشغول کارند. همان وقت چند انجیر هم از درخت کند و در آب شست و دستم داد. شیرین بود و البته کم، من بیشتر از چهار پنج تا میخواستم.
روستا را که رد کردیم، رسیدیم به 170 پلهای که باید پایین رفت تا رسید به آب و رودخانه. آب گرم است،حتی نزدیک غروب آب پیچ و تاب میخورد و بالا میرود. دو طرف کوه است که بالا رفته، در دل آن حفرههایی است که میتوان هر یک را به چیزی ترسیم کرد، من حتی جای خالی مجسمه بودا را هم دیدم.
راه مطلوبی است، در بعضی جاها آب عمق بیشتری داد و میتوان تنی هم به اب زد پیشنهاد من این است که اگر میتوانید کف رودخانه دراز بکشید، هوا گرم و آب چشمه هم گرم، ترس از سرماخوردگی نداشته باشید فقط لذت ببرید مثل همان چند دقیقهای که من خوابیدم.
در آن بالا رفتنها حواستان به سمت چپ باشد، یک حفره کوچک شبیه ورودی غار در کوه شکافته، همان ابتدا که سر را داخل کنید، فقط آب را در کف غار میبینید یکی از مسافران گفت اینجا سوناست. کمتر از چهار پنج متر که دولادولا پیش رفتم، توانستم تمام قد بایستم، یک حمام تمام عیار یا سوناست به نام حمام مرتضی علی در آن فضای بسته و تنگ به سادگی میشود نفس کشید.
شیب زمین خیلی ملایم است راه همان است. جاهایی کوهها به هم نزدیک میشوند و بعضی جاها دور، گاه کوتاه و گاه قد میکشند یا رنگ عوض میکنند. همین راه و آب ادامه دارد تا آخر خط. به نظرم در آخر خط باید دو دست را بر کمر گذاشت و پاها را به عرض شانه باز کرد و به سر و بر نگاه کرد و گفت وووووه، بعد دو دست را روی سرگذاشت و گفت وووووه، ای جانم طاق شاه عباسی ترکیبی از آجر و گل در میانه دو برآمدگی کوه سنگی همان جا زیر همان طاقی باید روی زمین دراز کشید سنگهایش چنان صیقل خوردهاند که هیچ نیشی به بدن نمیزنند در عوض چشم که ببندی صدای آب میآید مگر موقع پایین آمدن، یک باره میان دو کوه فریاد بزنی اوووووی ، هوووووی به خیال اینکه صدا برگردد اما برنمیگردد.
از میغان؛ تضاد رنگ و کشت
کویر برای من دوست داشتنیتر است. رنگ خاک واقعا سحر میکند. ظهر پنج شنبه حمید را سر میدان اصلی شهر گیر انداختم. قرار شد مقصد از میغان باشد. روستای از میغان در 40 کیلومتری شمال طبس است و درون یک دره کم عمق که از ابتدا تا انتهایش آب جاری است. از بالای بالا که نگاه کنی یک نگین است دقیقا نگین. نگین سبز در احاطه رنگ خاک و خشکی.
روستا آنقدرها بزرگ نیست. در همه ده فقط یک کشاورز در گوشهای کار میکند. اهالی طبس چندان اهل گفت و گو نیستند. من سلام کردم، آن هم با یک نیش کاملا باز و صدای پرانرژی او هم در حال کار یک جواب سرسری داد.
یک گوشه ده شالیزار است و برنجکاری، همه گوشهها نخل است و باقی جاها درخت میوه اما آن بالا، خوشههای سبز گندم است یک راه باریک میان دو مزرعه است شاید کمتر از نیم متر، چشمها بسته، دستها دو طرف کشیده جوری که میان ساقههای گندمها باشد بعد فقط باید دوید، یک بار به سمت بالا و یک بار به سمت پایین ساقهها به پشت دست که میخورند، صدای زنگ خاصی دارند ریزریز، نرم و لطیف جوری که انگار فقط خودت میشنوی و حتی اگر به کسی در همان نزدیکی بگویی: «این صدا برای تو چه معنایی دارد؟» چه جور زنگی است؟ بگوید مگه صدایی میاد.
بزمجنیها
از پلیس قطار که اهل طبس بود پرسیدم : دره جنیها رفتید؟ با لهجه گفت: «کال جنی» میخواهید برید؟ جواب معلوم بود.
طبق روایتی که از پدرش تعریف کرد، آنجا درهای است که جنها در آن آمد و شد داشتهاند و انتهای آن به یک چشمه و رودخانه ختم میشود. پدرش دیده بوده که جنها آنجا در حال شست و شو بودند و همان زمانها چند نفری از اهل دل، جنها را عبد و عبید خود کرده بودند. البته تاکید میکرد که جن خوب داریم و جن بد، همان اهل دل، کاسهای میگذاشتند و پارچهای روی آن میکشیدند و برای آنکه ثابت کنند جن الان شاهد این گفت و گو است، دست طرف مقابل را زیر پارچه میبردند و بعد از کمی گفت و گو از جن میخواستند آب روی دست طرف مقابل بریزد و اتفاقا جن آب میریخت.
آقای حسینی که روز اول اصرار داشت هر بار ماشین میخواهم سراغش بروم، وقتی گفتم کال جنی، گفت تا حالا نرفته و نمیرود. بعد هم بهانه آورد که بلد نیست اما ترسیده بود برای همین روز دوم بعد از میغان از حمید خواستم به سمت کال جنی برویم هر چه بهانه آورد و آسمان ریسمان کرد که بلد نیست و نمیداند از کدام طرف باید برود فایده نداشت در نهایت پیچید در یک راه فرعی و خاکی و بعد هم ترمز کرد با انگشت اشاره دره را نشان داد و راهی باریک که راحتتر میشد از آن پایین رفت آن پایین کال جنی است که آخرش میخورد به چشمه.
سکوت است هیچ موجودی نیست ابتدا یک شیب ملایم را پایین رفتم و بعد مسیر صاف شد و افتادم میان دره. دیواره در دو طرف قد کشیده است. بعضی جاها فرورفته بود و جاهایی حفرههای کوچک دارد گاهی برشها افقی است و گاه عمودی انگار جایی در دیوار را تراش دادهاند. یک جاهایی مثل آن که محل بزم باشد یا مانند مجلس، جای نشستن دارد چند جایی به نظرم برای مقامات و بزرگان بود چون فضای بزرگی در دل دیواره دره خالی شده بود البته طبق گفته مسئولان سازمان میراث فرهنگی، این حفرههای با مراسم چله نشینی پیروان آیین میترایی در ایران باستان ارتباط دارد.
راه همینطور پیچ میخورد رنگها میان زرد و خاکی و نارنجی در نوسان است. گاهی صدایی میآید، آن هم اگر خوب گوش کنی، فقط لحظهای باید ایستاد صدا از سمت چپ که یک راه باریک در حاشیه راه اصلی است و قرار است به چشمه برسد، میآید یک لحظه توقف و نفس در سینه حبس صدای گفت و گویی محو از آن پشت میآید.
صدا گاهی قطع و وصل میشود، گاهی همهمه میشود و گاه پچ پچ. جنها دارند حرف میزنند نه جدی جدی دارند حرف میزنند، خوب گوش کن و یک خنده بلند. صدای باد می پیچید در این مارپیچ و صدایی همچون پچ پچ در فضا پخش میکند اگر تنها باشی، حتما ترس آور است و میتوانی مدعی شوی جنها در حال حرف زدن بودند حتی من جاهایی را دیدم که میتوانم بگویم جای پا یا یادگاری نویسی جنها بود. پیچ و تاب ادامه پیدا میکند تا یک باره باز صدای هیجان زده من بلند شود که وااای خدای من. نه این که محوطهای عظیم و بزرگ از سبزی و آب مقابلم باشد اما همان شاخ و برگها که یک وجب برکه و چشمه را دل آن دره جنی محصور کرده، واقعا لیاقت یک فریاد شادی را دارد. میان همان جیغ بود که یاد خاطره پدر پلیس قطار افتادم که جنها را موقع آب بازی دیده بود. آب گرم بود و شیرین طعم دست و پای جن هم نمیداد. اگر مسیرتان به طبس افتاد و کال جنی، اگر تا چشمه رفتید دو زانو کنار آن بنشینید، چشم ببندید، دست در آب ببرید و مشت مشت آب به صورت بزنید حتی اگر صدای خس خس شنیدید نگران نشوید، یک مارمولک تپل است که دمش سه برابر خودش طول دارد نصف دمش سیاه سیاه است و باقی همان رنگ خاک، البته خالهای رنگی هم داشت نترسید، به شما کاری ندارد. از این که از ارتفاع 20،10 سانتیمتری به سمت پایین یا بالا میپرد هم تعجب نکنید تحت هر شرایطی او با شما کاری ندارد هر چند فکر کنید با چشمهایش شما را میپاید که حتما میپاید.
مسیر برگشت هم همان است. کل زمانی میتوان در کال جنی گذراند 45 دقیقه است آن هم اگر برای در و دیوارش قصه نبافید و دنبال صداها نروید و گاهی یک شکاف را بالا نروید در طول مسیر هم مدام عکاسی نکنید زمان کمتری نیاز دارد.
راستی من در آن کال در میانه دره ایستادم و دو دست را بالا گرفتم، جثهام در آن میانه تحقیر شده بود از بس که ارتفاع داشت، همان وقت فریاد زدم و سلامی به جنها کردم وقتی برگشتم به حمید آقا هم گفتم، جنها سراغت را گرفتند خیلی دلخور شدند تا اینجا آمدی و سراغی ازشون نگرفتی گفتند این رسمش نیست که در طبس باشی و سری به ما نزنی.
تمام عمر طول کشید تا از میغان و کال جنی را خوب و یک دل سیر ببینم در میان راه هم یکی دو بار حمید را متوقف کردم تا تپههایی که فرورفتگی و برآمدگی خاص داشت را از نزدیک بازرسی دقیق کنم. چیزی به دست نیامد جز چند تایی عکس وقتی به شهر برگشتیم ساعت پنج بود یا کمی بیشتر.