اول: حسین (ع)
حاضر نیست تسلیمِ حرفِ زور شود.
تا آخر میایستد.
خودش و فرزندانش کشته میشوند.
هزینه انتخابش را میدهد و به چیزی که نمیخواهد تن نمیدهد.
از آب میگذرد، از آبرو نه!
دوم: یزید
همه را تسلیم میخواهد.
مخالف را تحمل نمیکند.
سرِ حرفش میایستد.
نوه پیغمبر را سر می برد.
بی آبرویی را به جان میخرد تا به چیزی که میخواهد برسد!
سوم: عمرِ سعد به روایتِ تاریخ تا روز هشت محرّم در تردید است.
هم خدا را میخواهد هم خرما،
هم دنیا را میخواهد هم آخرت.
هم میخواهد حسین (ع) را راضی کند هم یزید را.
هم امارتِ ری را میخواهد، هم احترامِ مردم را.
نه حاضر است از قدرت بگذرد، نه از خوشنامی.
هم آب میخواهد هم آبرو.
دستِ آخر اما عمرِ سعد تنها کسی است که به هیچکدام از چیزهایی که میخواهد نمیرسد.
نه سهمی از قدرت میبرد نه از خوشنامی!
ما آدمهایِ معمولی راستش نه جرات و ارادهِ حسین (ع) شدن را داریم، نه قدرت و ابزارِ یزید شدن را.
اما،
در درونِ همۀ ما یک عمرِ سعد هست!
من بیش از همه، از عمر سعد شدن میترسم...
عاشورا را با تفکر و تأمل تجربه کنیم...