اما حج؟
پدر، مادر، با شما به حج آمدم. دیدم چه می کنید! دیدم که با یک جت بوئینگ ۷۰۷ به مکه آمدید، وارد فرودگاه که شدید، بعد، آن کاتولوگ حج را در آوردید، با چندین اسم بزرگ پشت جلدش، از رویش اعمال و احکام حج را می خواندید، می بینم که به عنوان اولین کاری که حاجی باید انجام بدهد نوشته: "وقتی که وارد می شوی و از شتر می خواهی پیاده شوی، اول پای راست را زمین بگذار"! داستان تو و مناسکت را و حجت را تا آخرش خواندم.
اما دنبالت آمدم، دیدم رفتی به مدینه، آنجا شروع کردی (رو در روی مسلمانهای دیگر) به زیارتنامه خواندن برای کسانی که می پرستی، اما اصلا نمی شناسی کی هستند! فقط توی این زیارتنامه فحش و لعن بود که با صدای بلند نثار معتقدات و احساسات اکثریت مسلمانی کردی که آنها هم مثل تو به زیارت پیغمبر آمده بودند!...
در مکه، این همه وسواس داشتی برای اینکه در موقع طواف، نوک شانه چپت با خانه کعبه دقیقا محاذی باشد، اگر یک میلیمتر انحراف پیدا کند همه چیز باطل می شود، حتی بسیاری از مردها شانه زنشان را می گیرند و به طرف خانه راست نگه می دارند که منحرف نشود و گویی حج یک عمل الکترونیکی و ماشینی پیچیده ای است که همه هوش و حواس باید متوجه مسائل تکنیکی و فنی کار باشد و اگر یک کمی در فرم کار غفلت شود منفجر می شود! در صورتیکه باز می شنوم که خودتان می گویید پیغمبر سوار بر شتر وارد مسجدالحرام شد و سواره طواف کرد!
همیشه و همه جا، تمام هوش و حواست سر همین فرمالیته های تکنولوژیک بود، هزار تا سوال کردی که: "چه جور؟" یکبار نپرسیدی: "چرا؟".
در همین "سعی" می رفتم، یکی از همسفرهای من که طبیبی دانشمند و هنرشناس و حساس بود، می گفت "برای اولین بار احساس کرده ام که چقدر در این حج عمق وجود دارد، و اسلام این همه دارای اندیشه و معنی است و هرگز فکر نمی کردم مذهب این همه فکر و فلسفه و عمق و فرهنگ داشته باشد"، و به شدت تحت تاثیر این همه معنویت و این همه احساس و این همه اندیشه و این همه عمق تاثیر و وزن مسوولیتی که حج بر سرشت و زندگی آدم آگاه می گذارد، قرار گرفته بود و از این رو، بر روی هر نکته ای تامل بسیار می کرد و از هر عملی می پرسید و همه چیز را سرشار معنی و عمق و شعور می یافت.
نزدیک من سعی می کرد و غرق اندیشه و احساس بود و چون دقیق بود، کتابی را، از همانها که مخلوطی است از مناسک و دعا و زیارتنامه و غیره، گشوده بود و آن چه را به سعی مربوط بود می خواند. ناگهان، با شگفتی از من پرسید: فلانی، اینجا یک چیزی نوشته نمی فهمم یعنی چه؟ پرسیدم: چه نوشته؟ گفت: نوشته است "در سعی چهارم، روی پله چهارم طفا اگر بایستی، این ورد را بخوانی پولدار می شوی"! خجالت کشیدم که یک جوان روشنفکر دانشمند و حساس که معنی "ارزش های انسانی" و "زیباییهای روح" و "سرمایههای شعور و دانش" و هنر و ایمان و عشق را می فهمد و اسلام و بویژه حج به تازگی این همه برایش زیبایی و عمق و آبروی علمی پیدا کرده، با چنین چیزهایی که نیاز پول پرستهای بی عرضه بدبخت و عاجز را برآورده می کند برخورد کند. برای توجیه، گفتم: نه دکتر، این حرفها را همین کتاب فروشها که این کتابها را نزدیک حج تالیف می کنند نوشته اند، پشت جلد را نشانم داد و نام مولف را. پشتم لرزید، تنها جوابی که دادم این بود! که راه افتادم و به سعی ام ادامه دادم...، با چه سرعتی!
می گویم: این دستور درست هم هست، راه پولدار شدن هم همین است!، اما آنجا، مومن خدا، جای این است که یک انسانی که در آن عشق ذوب می شود، و روحی که هیجان زده کار ابراهیم و قربانی اسماعیل و سعی هاجر تنها و مطرود، و افروخته از خاطره پیغمبر و اندیشه خدا و انسان و قیامت است، به فکر این بیفتد که در اینجا یک راهی پیدا کند که پولدار شود؟
تو ای آقای نویسنده این کتاب، عالم، خودت واقعا "از هیچکس پول نمی گیری؟ دیگر هیچ کاری برای پولدار شدن نمی کنی؟ فقط سالی یکبار روی همان پله چهارم کوه صفا می ایستی و این را می خوانی و پولدار می شوی؟! چرا خودت پول نداری؟ و اگر داری مسلم است که از پله چهارم کوه صفا بدست نیاورده ای. اصلا عالم عزیز! پله چهارم چی؟ تپه صفا هم دیگر نیست، جایش یک کریدور مدرن سبک ایتالیایی و امریکایی است، حواست کجاست!؟ برای مردم بدبخت راهنمای حج می نویسی و خودت حج را ندیده ای؟ از روی کتاب های عصر بوق رونویسی می کنی؟ امروز هواپیماهای چهار موتوره را حاجی دیگر سوار نمی شود که خیلی کهنه شده و از خط مکه افتاده و تو هنوز از شتر حرف می زنی و پله چهارم کوه صفا و بازار عطرفروش ها و...
آخر تو که می نویسی مثلا "فلان ورد را اگر در زیر ناودان طلای کعبه بخوانی دشمنت ناگهان سوسک می شود! فلان دعا ترا پولدار می کند و فلان سوره قرآن درد و مرض بیمارت را شفا می دهد"، افراد، بدستور تو، به خیال دستور دین، می خوانند و اثر نمی بینند، از اصل دین عقیده شان بر می گردد و اصل کعبه و دعا و قرآن را بی اثر می پندارند.
آری، پدر، مادر،
من از این طریق می دانم که پول بدست نمی آید، می دانم که دین، ترا و امثال ترا وادار می کند که یا زندگی و پول را تحقیر کنید و ستایشگر فقر باشید و آنرا فخر بشمارید، که پیغمبر گفته: الفقر فخری! و یا شما را دعوت می کند که برای پول دار شدن و سعادت و برخورداری مادی و خیر و برکت اقتصادی ورد بخوانید و یا آنرا با عجز و التماس و گریه و زاری از ضریح امام ها و امام زادههاتان بخواهید! ولی من می بینم که در همان حال ثروت ترا و ذخائر و منابع ترا و جامعه ترا و همه دنیای اسلامی ترا می برند!... چه می گویم؟ اصلا بقدری سرت به خودت بند است که خبر هم نداری که چه خبر است؟
اما من (که یک بی مذهبم) می دانم که راه پولدار شدن خودم و جامعه ام این است که پولی را که داریم نگه داریم و ثروت خودمان را از دست دشمن بگیریم و برای پولدار شدن، "علم، تکنیک، تجهیز اندیشه و شعور و کار منطقی" لازم است، نمیبینی که شما دعاخوان های مومن فقیر و عقب مانده اید و آن بی نمازهای کافر، پیشرفته و صاحب همه نعمتهای زمین؟