حالا پای کوه رسیده بودند. اول درّهی تنگی دیده شد. کوهها در دهانهی درّه سر به هم آورده بودند. و دهانه را تنگتر کرده بودند. کبوترها وارد درّه شدند. یاشار از عروسک پرسید: عروسک سخنگو، تو هیچ به ما نگفتی برای چه به جنگل میرویم.
عروسک گفت: امشب همهی عروسکها میآیند به جنگل. هرچند ماه یک بار این جلسه را داریم.
اولدوز گفت: جمع میشوید که چه؟
عروسک گفت: جمع میشویم که ببینیم حال پسربچهها و دختربچهها خوب است یا نه. از این گذشته، ما هم بالاخره جشن و شادی لازم داریم.
درّه تمام شد. جنگل شروع شد. درختها، دراز دراز سر پا ایستاده بودند و زیر نور ماه میدرخشیدند. مدتی هم از بالای درختها پرواز کردند تا وسط جنگل رسیدند. سر و صدا و همهمهی گفتگو به گوش رسید. زمین بزرگ بیدرختی بود. برکهای از یک گوشهاش شروع میشد و پشت درختها میپیچید. دورادور درختهای گوناگون بلند گویی، سر پا ایستاده و پرندگان رنگارنگی رویشان نشسته آواز میخواندند یا صحبت میکردند. کنار برکه، آتش بزرگی روشن بود که نور سرخش را همهجا میپاشید. صدها و هزارها عروسک کوچک و بزرگ اینور آنور میرفتند یا دسته دسته گرد هم نشسته گپ میزدند. عروسکهای گُنده و ریزه، خوشپوش و بد سر و وضع و پسر و دختر، قاتی هم شده بودند.
آن شب جانوران جنگل هم نخوابیده بودند. دورادور، پای درختها، جا خوش کرده بودند و عروسکها را تماشا میکردند.
یاشار و اولدوز از دیدن این همه عروسک و پرنده و جانور ذوق میکردند. هیچ بچهای حتّی در خواب هم چنین چیزی ندیده است. ماه در آب برکه دیده میشد. درخت و پرندهها و شعلههای آتش هم دیده میشد. همه چیز زیبا بود. همه چیز مهربان بود. خوب بود. دوست داشتنی بود. همهچیز. همهچیز. همه.
طاووس تک و تنها روی درختی نشسته و دمش را آویخته بود. عروسک سخنگو، به یاشار و اولدوز گفت: بیایید شما را ببرم پیش طاووس، باش صحبت کنید. من میروم پیش سارا. صداتان که کردم، میآیید پیش عروسکها.
اولدوز گفت: سارا دیگر کیست؟
عروسک گفـت: سارا بزرگ ماست.
عروسک بچهها را با طاووس آشنا کرد و خودش رفت پیش دوستانش.
طاووس گفت: پس شما دوستان عروسک سخنگو هستید.
اولدوز گفت: آره. ما را آورده اینجا که جشن عروسکها را تماشا کنیم.
یاشار گفت: راستی طاووس، تو چقدر خوشگلی!
طاووس گفت: حالا شما کجای مرا دیدهاید. دمم را نگاه کنید...
یاشار و اولدوز نگاه کردند دیدند دُم طاووس یواش یواش بالا آمد و آمد و مثل چتر بزرگی باز شد. در نور ماه و آتش، پَرهای طاووس هزار رنگ میزدند. بچهها دهانشان از تعجب باز مانده بود.
طاووس گفت: بله، همانطور که میبینید من پرندهی بسیار زیبایی هستم. میبینید با دمم چه طاق زیبایی بستهام؟ همهی بچهها میمیرند برای یک پر من. تمام شاعران از زیبایی و لطافت من تعریف کردهاند.
مثلاً سعدی شیرازی میگوید:
از لطافت که هست در طاووس
کودکان میکنَنَد بال و پَرش
حتّی در یک کتاب قدیمی خواندم که ابوعلی سینا، حکیم بزرگ، تعریف گوشت و پیه مرا خیلی کرده و گفته که درمان بسیاری از مرضهاست. شاعران، خورشید را به من تشبیه میکنند و به آن میگویند: طاووس آتشینپر. حتّی از جفت خودم زیباترم...
یاشار از پُرچانگی طاووس به تنگ آمده بود. امّا چون در نظر داشت یکی دو تا از پَرهاش را از او بخواهد، به حرفهای طاووس خوب گوش میداد و پی فرصت بود. آخرش سخن طاووس را برید و گفت: طاووس جان، یکی دو تا از پرهای زیبایت را به من و اولدوز میدهی؟ میخواهم بگذارم لای کتابهام.
طاووس یکه خورد و گفت: نه، من نمیتوانم پرهای قیمتیام را از خودم دور کنم. اینها جزو بدن منند. مگر تو میتوانی چشمهات را درآری بدهی به من؟
اولدوز حواسش بیشتر پیش عروسکها و جانوران بود و به حرفهای طاووس کمتر گوش میداد. بنابراین زودتر از یاشار دید که عروسک سخنگو صداشان میزند. عروسک جلدش را انداخته بود و دیگر کبوتر نبود. اولدوز نگاه کرد دید یاشار بدجوری پکر است. گفت: یاشار بیا بریم پایین. عروسک سخنگو صدامان میکند.
طاووس را بدرود گفتند و پر کشیدند و رفتند پایین. طاووس تا آن لحظه دمش را بالا نگه داشته بود و از جایش تکان نخورده بود که مبادا پای زشتش دیده شود. وقتی دید بچهها میخواهند بروند، گفت: خوش آمدید. امیدوارم هر جا که رفتید فراموش نکنید که از زیبایی من تعریف کنید.
عروسک سخنگو دستی به سر و صورت اولدوز و یاشار کشید و از جلد کبوتر درشان آورد. عروسک ریزهای قد یک وجب، روی سنگی نشسته بود. عروسک سخنگو به او گفت: سارا، دوستان من اینها هستند: اولدوز و یاشار.
یاشار و اولدوز سلام کردند. سارا پا شد. بچهها خم شدند و با او دست دادند.
یاشار گفت: ما هم خیلی افتخار میکنیم که توانستهایم محبت عروسک سخنگو را بدست آوریم و خیلی خوشحالیم که به جمع خودتان راهمان دادهاید و با ما مثل دوستان خود رفتار میکنید. از همهتان تشکر میکنیم.
سارا گفت: اول باید از خودتان تشکر کنید که توانستهاید با اخلاق و رفتار مهربان خود عروسکتان را به حرف بیاورید و به این جنگل راه بیابید.
بعد رویش را کرد به عروسک سخنگو گفت: بچهها را ببر با عروسکهای دیگر آشنا کن و به همه بگو بیایند پیش من. چند کلمه حرف میزنیم و رقص را شروع میکنیم.
عروسکها تا شنیده بودند عروسک سخنگو، دوستانش را هم آورده است، خودشان دسته دسته جلو میآمدند و بچهها را دوره میکردند؛ شروع میکردند به خوشآمدگفتن و محبتکردن و حرفزدن.
درد انگشت یاشار شدت یافته بود. دست عروسک را گرفت و گفت: انگشتم بدجوری درد میکند. یک کاری بکن.
عروسک گفت: پاک یادم رفته بود. خوب شد یادم انداختی.
عروسک گندهای پیش آمد و گفت: زخمی شدی، یاشار؟
یاشار گفت: آره، عروسک خانم. انگشت شستم را کارد بریده.
اولدوز اضافه کرد: تو کارخانهی قالیبافی.
عروسک گنده گفت: بیا برویم جنگل. من مرهمی بلدم که زخم را چند ساعته خوب میکند. بیا.
بعد دست یاشار را گرفت و کشید.
عروسک سخنگو گفت: برو یاشار. عروسک مهربانی است. دواهای گیاهی را خوب میشناسد.
دوتایی از وسط عروسکها گذشتند و پای درختان رسیدند.
جانوران راه باز کردند. خرگوش سفیدی داشت ساقهی گیاهی را میجوید. عروسک به او گفت: رفیق خرگوش، میتوانی بروی از آن سر جنگل یکی دو تا از آن برگهای پت و پهن برایم بیاری؟
خرگوش گفت: این دفعه زخم که را میبندی؟
عروسک گفت: زخم یاشار را میبندم. همینجا پای درخت چنار نشستهایم. خرگوش دیگر چیزی نگفت و خیز برداشت و در پیچ و خم جنگل ناپدید شد. عروسک چند جور برگ و گیاه جمع کرد و نشست پای درخت چناری و سنگ پهنی جلوش گذشت و شروع کرد برگ و گیاه را کوبیدن.
عروسکهای دیگر از اینجا دیده نمیشدند فقط شعلههای آتش کم و بیش از وسط شاخ و برگ درختان دیده میشد.
یاشار گفت: عروسک خانوم. طاووس را میشناسی؟
عروسک گفـت: خیلی هم خوب میشناسم. همهاش فیس و اِفاده میفروشد، پُز میدهد.
یاشار گفت: عروسک سخنگو ما را برد پیش او که باهاش صحبت کنیم امّا او همهاش از خودش گفت.
عروسک گفت: عروسک سخنگو شما را پیش او برده که با چشم خودتان ببینید خودپسندها چه ریختیاند.
یاشار گفت: بهش گفتم از پرهاش یکی دو تا بده بگذارم لای کتابهام، نداد گفت که پرهاش به آن ارزانیها هم نیست که من گمان میکنم.
عروسک گنده همانطور که برگ و گیاه را میکوبید گفت: بیخود میگوید همین روزها وقت ریختن پرهاش است. آن وقت هر چقدر بخواهی میتوانی برداری.
یاشار گفت: راستی؟
عروسک گفت: یک چیز زشت و بد منظره. بخصوص که پاهای زشتش را هم دیگر نمیتواند قایم کند.
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.