Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

مرگ در می زند.

مرگ در می زند.

نویسنده: وودی آلن
ترجمۀ: حسین یعقوبی

محکوم زندگی

وینشتاین روی تختخوابش دراز کشیده بود و با نگاهی انباشته از سستی و تنبلی و افسردگی به سقف خیره شده بود نمی توانست بخوابد؛ نمی توانست بخوابد؛ از آن بیرون صدای کر کنندۀ ترافیک شلوغ ساعت هشت صبح به گوش می رسید و از طرف دیگر حس می کرد خانه بیش از حد لازم گرم است. به علاوه، آن افکار لعنتی دوباره به سراغش آمده بود؛ حس پیری و ناتوانی.

«نگاه کن، خوب خودتو نگاه کن... پنجاه سال سنته. هرجوری حساب کنی دقیقاً نیم قرن می شه... سال بعد اوضاع از این هم بدتر می شه چون پنجاه و یک سالت می شه و سال بعدش پنجاه و دوسال... همین جوری میشه تا بیست و پنج سال آینده رو حدس زد.... اما ببینم، جداً من بیست و پنج سال فرصت دارم؟»

با غصه فکر کرد که چه مدت زمان کمی برای زندگی برایش باقی مانده و چقدر کار ناتمام و نیمه تمام پیش رو دارد. مهم ترین این کارها، مطمئناً گرفتن گواهینامۀ رانندگی اش بود. حسرت این که بتواند مثل دوستش ری آدلمن رانندگی کند، سال ها بود روی دلش سنگینی می کرد. آدلمن از همان اوایل جوانی رانندگی یاد گرفته بود و تقریباً نصف مملکت را با ماشین خودش گشته بود؛ اما وینشتاین با وجود سی سال تلاش برای فراگیری رانندگی همچنان ناموفق بود. یکی از تلخ ترین خاطرات زندگی اش مربوط به زمانی بود که جلوی آدلمن و گروهی از دوستانش سعی کرده بود ماشین عهد دقیانوس پدرش را کمی جلو و عقب کند؛ اما پس از طی مسافتی کم تر از ده متر چرخ ماشین داخل جوی آب افتاده بود.

وینشتاین آزرده از یاد آوری این خاطرۀ تلخ، تلوتلو خوران از تختش برخاست و به دست شویی رفت. نگاهی به صورتش انداخت و دستی به ریش دو سه روزه اش کشید. باید ریشش را می تراشید. مطمئن بود تماشای صورت اصلاح شده اش در آینه وضعیت روحی اش را بهتر می کند. یادش می آمد یک بار که اصلاح کرده بود و درست و حسابی هم به سرو وضعیتش رسیده بود، یک نفر او را با رابرت ردفورد اشتباه گرفته بود. البته طرف یک پیرمرد کور بود اما وینشتاین فکر کرد: «به اون ها می گن روشندل... مطمئناً یه چیزایی مثل جذابیت مردونه و بهتر از کسایی که دو چشم بینا دارن حس می کنند.»

درحالی که ریشش را می زد یاد دوران کودکی اش افتاد؛ موقعی که در مدرسه او را نابغه صدا می کردند. خوب خاطرش می آمد که در سن دوازده سالگی موفق شده بود به تنهایی و با صرف شش ماه وقت اشعار تی. اس. الیوت را به زبان انگلیسی ترجمه کند. وقتی معلمش ماجرا را شنید خیلی تعجب کرد چون شنیده بود که تی. اس. الیوت شخصاً این اشعار را به زبان انگلیسی سروده است؛ اما وقتی وینشتاین توضیح داد که اصل انگلیسی کتاب را کسی از کتاب خانه دزدیده و فقط ترجمۀ فرانسوی کتاب در کتاب خانه موجود بوده، معلم به او لقب نابغه داد، لقبی که دیگر همه در مدرسه او را آن می شناختند.

همه.... جز باد فینگلاس که او را همچنان مشنگ صدا می کرد. او از معدود آدم هایی بود که با فینگلاس رفیق بود. در مدرسه همه باد را به عنوان خبرچین می شناختند. این شهرت باد باعث شد وقتی که درسش را تمام کرد چاره ای جز کار در کارخانه ها به عنوان خبرچین کارفرما نداشته باشد. بعد که رسوا شد یک مدت برای کمونیست ها به عنوان خرابکار فعالیت کرد و بعد که از آرمان های حزب کمونیست سرخورده شد به هالیوود رفت تا برای یک شخصیت محبوب کارتونی صدا پیشگی کند.

چه شد که یاد باد فینگلاس افتاد؟ چون وینشتاین خودش نیز مدتی برای کمونیست ها کار می کرد. البته به خاطر پول نبود، کار دل بود. با دختر زیبایی آشنا شده بود که به جز آرمان های والای حزب کمونیست تحت تأثیر هیچ چیز دیگری قرار نمی گرفت. به خاطر به دست آوردن دل او در چله زمستان به مسکو سفر کرد و در ارتش سرخ اتحاد جماهیر شوروی ثبت نام نمود؛ اما متأسفانه دربازگشت، متوجه شد که دخترک دراین فاصله دچار یک تحول فکری اساسی گردیده و نامزد پسر یک کارخانه دار شده است.

برای فراموش کردن این شکست تلخ عشقی، که به طور خودکار سبب سرخوردگی او از آرمان های مردمی حزب کمونیست نیز شده بود، به شیکاگو سفر کرد تا پیش عمو مایرش کار کند. متأسفانه دوران رکود اقتصادی به طور غیرمستقیم سبب ورشکستگی عمو مایر نیز شد. بعد از این که گروهی از دست اندرکاران امور بازرگانی و تجاری پس از شنیدن خبر ورشکستگی شان از پنجره یا پشت بام محل کارشان به پایین پریدند و خودکشی کردند، دولت رسماً به مأموران فدرال دستور داد که تمام تشک های موجود در شهر را زیر ساختمان های تجاری پهن کنند. از بد روزگار، یکی از تشک ها تشک عمو مایر بود که تمام ثروتش را داخل آن مخفی کرده بود. عمو مایر پس از شکست در جستجوی دیوانه وارش برای یافتن تشک، دست آخر تصمیم گرفت از پنجرۀ دفتر کارش به پایین بپرد. او در فاصلۀ سال های 1930 تا 1937 در آستانۀ پنجره دو دل ایستاده بود و سرانجام در پایان ماه سپتامبر 1937 از لبۀ پنجره پایین آمد چون نمی دانست که پرش از این ارتفاع موجب شکستن گردن می شود یا قطع نخاعش.

وینشتاین بعد از ترک عمویش، در خلال سال های جنگ کارهای مختلفی را تجربه کرد و تقریباً در همۀ آن ها شکست خورد. با این همه، زندگی کم و بیش آرامی داشت و در حقیقت آرامش زندگی وینشتاین با آغاز فعالیت کمیته فعالیت های ضد آمریکایی بود که پایان گرفت. دوستان صمیمی او همگی بدون استثناء به کمیته احضار شدند. بلوتنیک توسط مادرش لو رفته بود، شارپستین توسط منشی اش، کرومپیت توسط پسربزرگش و وینشتاین توسط دوست دختر سابقش. وینشتاین برای تفهیم اتهام در محل کمیته حاضر شد و اعضای کمیته او را به خاطر این که ضمن تقدیم کمک مالی به ارتش سرخ، یک سرویس غذا خوری نیز برای اشخاص استالین فرستاده بود جزو عناصر خطرناک داخلی تشخیص دادند و به او پیشنهاد دادند که بین سپری کردن پانزده سال زندان و یا معرفی پانزده تن از اعضای برجستۀ حزب کمونیست، یکی را به سلیقۀ خود انتخاب کند. وینشتاین از ارائه نام افراد خودداری کرد – چون از مصادیق شناخته شده آدم فروشی بود – اما در ضمن اشاره کرد که اگر اعضای کمیته واقعاً در مورد مسئلۀ پانزده سال زندان مصمم هستند حاضر است طول و قد و دور کمر دقیق افراد هم حزبی اش را افشا کند، چون طبعاً از مصادیق کمتر شناخته شدۀ آدم فروشی بود. به هرحال، در پایان ماجرا، وینشتاین به جای توسل به متمم پنجم قانون اساسی آمریکا – که طبق آن فرد برای حفظ امنیت شخصی خود حق سکوت داشت – از قانون سوم – که طبق آن فرد برای حفظ امنیت ملی بایستی هرچه را که می دانست می گفت – تبعیت کرد و همین باعث شد که یکشنبه هفته بعدش بتواند همراه دوست دختر جدیدش جرجیا در پارک مرکزی فیلادلفیا آزاد و سربلند قدم بزند.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب مرگ در می زند انتشارات نشرچشمه
  • تاریخ: جمعه 3 بهمن 1399 - 08:00
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 2310

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 2301
  • بازدید دیروز: 9027
  • بازدید کل: 22930267