پنجم مارس
ضیافت دیشب، عالی بود... به به! چه شامی!
یکی از رجال، سرمیز شام نطق غرایی ایراد کرد و درباره روابط فرهنگی، بازرگانی، تاریخی، جغرافیائی، فکاهی، نژادی و قوزموغرافیائی و همچنین در مورد سرنوشت مشترک دو کشور دوست و همسایه، داد سخن داد. بینوا انگار سال های سال می گذشت که دو تا کلمه حرف نزده بود!
ناطق محترم، دست آخر، جام خود را بلند کرد، باد به گلو انداخت و گفت:
به امید پیروزی های هرچه بیشتر، برای دو کشور دوست و دو ملت شجاع تاریخی!
اما درهمان لحظه که همۀ حضار جام های خود را بلند کرده بودند، برق تالار خاموش شد و حضار پس از آن که لحظۀ کوتاهی این پا و آن پا کردند و کوشیدند که قضیه را به خونسردی برگزار کنند و موفق نشدند، سرانجام ترس پیروز شد و ناگهان همۀ میزبانان با هم به طرف درهای تالار پذیرائی خیز برداشتند و فرار را بر قرار ترجیح دادند!
از بیرون، فریادهای «آی اتصالی کرده! آی اتصال شده!» به هوا بلند بود. و ما هم که به کلی خودمان را باخته بودیم، از سر و کول هم بالا می رفتیم و فی الواقع عقل و فعلمان قاتی شده بود.
پس از چند دقیقه، برق روشن شد. و ما دوباره سرمیز شام جمع شدیم.
یکی از میزبانان که مرد محترمی به نظر می آمد، درکمال نزاکت از این پیشآمد اظهار تأسف کرد و گفت:
تصور کردیم اتصالی شده. چون که آخه، گاه به گاهی این جوری ها میشه.... ولی، خوب، به خیر گذشت.
این جانب از طرف خود و هیأت اقتصادی و دولت متبوعه، استفسار کردم:
آخه پس چی بود؟
و میزبان محترم، با شخصیت قابل احترام خود پاسخ داد که: هیچی بابا.... فیوزش سوخته بود دیگه!
تازه از سرنو، بخور و بنوش شروع شده بود، که باز دوباره برق خاموش شد و همه مان به هم ریختیم، و مهمان و مهماندار از سر و کلۀ هم بالا رفتیم.
این جانب در تاریکی موفق شدم خرخرۀ یکی را بچسبم و ازش توضیحاتی کسب کنم:
بگو ببینم: اتصالیه یا فیوزه؟
گفت: خیر قربون. نه اتصالیه نه فیوزه. اصلاً جریان برق قطع شده. خرابی از مرکزه.
اینجانب برسم همدردی تأکید کردم که: بله، بله، در کشور ما هم معمولاً خرابی از مرکزه. و بعد پرسیدم:
خوب. چه قدری طول می کشه؟ تا درست شه؟
گفت: چه عرض کنم؟ گاه وقتی طول می کشه، گاه وقتی هم یکی دو سه ساعته درست میشه.
ولی از آنجا که قبلاً همه جور پیش بینی شده بود، چراغ توری ها را آوردند، که متأسفانه چون نفت نداشت روشن نشد.
رفتند از این رو و آن ور شمع دست و پا کردند و آوردند، اما همین که کبریت کشیدند آنها را روشن کنند، برق آمد.
شش مارس
امشب برای ما برنامه های هنری ترتیب داده بودند.
تماشای خوبی کردیم. هم سازش عالی بود، هم آوازش.
راستی که خیلی خوش گذشت.
یازدهم مارس
دیروز از موزه ها و اماکن مقدسه بازدید به عمل آمد.
امروز هم کارخانه های جدید التأسیس را بازدید کردیم.
تا حالا از موضوع «قرارداد تجاری براساس معاملۀ پایاپای» هیچ صحبتی به میان نیانده. ما هم بنا به رعایت اصول ادب و نزاکت چیزی نگفته ایم.
درهر صورت، ما طبق برنامه ئی که تنظیم شده رفتار می کنیم.
شانزدهم مارس
هیچ نمی دانم بالاخره صلاح هست که مأموریت خودمان را به میزبانانمان متذکر بشویم یا نه.
دراین مورد، به انتظار دستور آن مقام معظم می باشم و در هرصورت، امر، امر مبارک است.
دیشب به افتخار میسیون تجاری مجلس ضیافت باشکوهی ترتیب داده بودند که تا پاسی از نیمه شب گذشته ادامه داشت.
امروز از مدارس بازدید به عمل آمد.
امشب قرار است در ضیافتی که به افتخار این هیأت برپا می شود شرکت کنیم.
نوزده مارس
دیشب، بعد از نیمه شب، با بیست و شش دستگاه اتوموبیل آخرین سیستم، ما را به ناحیه آب و هوا و با صفائی بردند....
بزن و بکوب، تا صبح!
این گزارش را درحالی که از فرط بیخوابی بکلی کلافه ام و خطوط کاغذ را چهارتا می بینم، برای آن مقام منیع می نویسم.
بیستم مارس
ابتدا خیال می کردم نقشه چیده اند که با شب نشینی ها و ضیافت های پی در پی و مشروب های سنگین، خسته مان کنند و پشت میز مذاکرات سرمان کلاه بگذارند. ولی اکنون از هر حیث به آن مقام محترم اطمینان قاطع می دهم که مطلقاً چنین خبرهائی نیست. بلکه میهمان نوازی از سجایای اخلاقی این ملت شریف است.
سه هفته است که دراین جا هستیم، و هنوز که هنوز است، یک کلمه هم راجع به قرار داد فیما بین صحبت نشده.
بیست و پنجم مارس
امروز از جناب آقای مدیر کل پرسیدم برای انعقاد قرار داد چه تاریخی را در نظر گرفته اند.
از سؤال من فوق العاده متعجب شدند و فرمودند:
قرار داد چی؟
عرض کردم: قرار داد تجاری، براساس معاملات پایاپای. خیلی، خیلی خیلی، تعجب فرمودند. به طوری که دیگر هیچی نگفتند و همان طور مرا بروبر نگاه کردند.
موقعی که دیدم جناب ایشان آن اندازه تعجب فرموده اند، علت مسافرت و مأموریت خود و هیأت را به عرضشان رساندم – چه مرد نازنینی! اظهار داشتند:
دهه!... شماها... شماها... هی... هیأت... تجاری هستین؟ عجب! ما تا حالا خیال می کردیم شماها هیأتی هستین که برای مطالعه در نحوۀ پرداخت کمک مالی آمریکا بکشور ما آمده این.... عجیبه! می دیدم انگلیسی تون اون اندازه ها خوب نیست ها!... تعجب کردم! پس نگو این طوررررر!
درهرحال....
امشب در ضیافت مجللی که از طرف وزیر بازرگانی به افتخار ورود هیأت برپا شده، شرکت می کنیم.
اول آوریل
دیشب سه نفر از اعضای هیأت نمایندگی بازرگانی، براثر افراط در نوشیدن مشروبات الکلی، به شدت مست کردند و مهمل گفتند.
اعضای هیأت نمایندگی بازرگانی، رقص ها و ترانه های محلی این جا را به خوبی یاد گرفته اند. به طوری که در مجالس ضیافت، ترانه های محلی را با خوانندگان و نوازندگان دم می گیریم. به خصوص معاون این جانب، قر شکم و کمر را خوب یاد گرفته است و حسابی از پس این قضیه برمی آید.
سوم آوریل
دیروز بار دیگر موضوع مأموریت خودمان را به آن ها یاد آوری کردیم. گفتند:
حالا چه عجله ئی دارین؟... ما به شما توتون و پنبه و فندق میفروشیم، شما هم جاش به ما قهوه میدین.
گفتم: قهوه؟.... چی؟.... فرمودین قهوه؟ ما قهوه مان کجا بود؟ تو کشور ما قهوه عمل نمیاد که!
گفتند: ای بابا، فرقش چیه؟ خوب گندم بدین.
عرض کردم: گندم؟.... چی؟.... فرمودین گندم؟! آخه ما خودمون شیش ماه پیش برای مصرف خودمون از شما گندم خریدیم.
گفتند: ای بابا، چه اهمیتی داره؟ اگه چیزی از اون گندم ها باقی مونده، باز به خودمون بفروشین.
پنجم آوریل
امروز دیدم زیر عکس های هیأت نمایندگی، که در صفحۀ اول روزنامه چاپ شده، نوشته اند:
عقد یک قرار داد بازرگانی مهم، میان
دو کشور دوست
یک اعتبار کافی به مبلغ پنجاه میلیون دلار
برای کشور ما منظور گردیده است.
و در زیر این عنوان، پس از شرح مفصلی نوشته اند:
درحقیقت، براساس این قرار داد، مقادیر متنابهی از کالاهای مورد نیاز و ضروری کشور – از قبیل ماتیک، علی ورجه، کش تیرکمون، و غیره از محل این اعتبار تحویل خواهد گردید.
هشتم آوریل
پیرو نامۀ شمارۀ..... مورخه.... مبنی بر پایان مأموریت هیأت نمایندگی تجاری و اعلام تاریخ مراجعت آن، خاطر مبارک را مستحضر می دارد که آب و هوای این کشور به نحو خارق العاده ئی با مزاج اعضای هیأت نمایندگی سازگار درآمده، به طوری که ترک آن بکلی مشکل و بلکه محال می نماید.
علیهذا، بدین وسیله تصمیم هیأت نمایندگی را دایر به ترک تابعیت دولت متبوع به اطلاع آن مقام معظم رسانیده، تقاضا دارد نسبت به پذیرش آن اقدام، و فدویان را برای همیشه رهین الطاف خود فرمایند.
با تقدیم شایسته ترین احترامات
از طرف یکایک اعضای هیأت نمایندگی بازرگانی سابق:
رئیس....
پایان!
متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.