Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

«بیک بوی» خانه را ترک می گوید - قسمت هفتم

«بیک بوی» خانه را ترک می گوید - قسمت هفتم

نویسنده: ریچارد رایت
مترجم: محمود کیانوش

پیرمرد گفت «لوسی، برو پیش داداش ساندرز و بهش بگو که من گفتم بیاد اینجا، و برو پیش داداش جنگینز و بهش بگو که من گفتم بیاد اینجا؛ و برو پیش بابا پیترز و بهش بگو که من گفتم بیاد اینجا. و غیر از اینها که بهت گفتم حرفی به کسی نزن و همینکه کار تو کردی یکراست برگرد خونه. خب حالا برو!»

لوسی پیشبندش را روی پشتی یک صندلی انداخت و از پله ها پائین دوید. مادر خم شد و بنای گریستن و دعا کردن را گذاشت. پیرمرد با گامهای آهسته به طرف بیک بوی رفت.

بیک بوی؟

بیک بوی خودش را به نشنیدن زد.

با تو هستم!

ها بابا.

چطور شد که امروز صبح نرفتی مدرسه؟

رفتیم جنگل.

ننه ت تو رو نفرستاد مدرسه؟

چرا بابا.

پس چرا نرفتی؟

رفتیم جنگل.

نمیدونستی که این کار، کار بدیه؟

چرا بابا.

پس واسه چی رفتی؟

بیک بوی به انگشتانش نگاه کرد، آنها را گره کرد و سر جایش لولید.

با تو هستم!

زنش قامت خود را راست کرد و بالحنی سرزنش آمیز گفت:

شائول!

پیرمرد دست از او برداشت و با لحنی عصبی رکاب شلوارش را که از روی شانه هایش رد می شد ناگهانی کشید.

زنیکه چقدر اونجا موند؟

خیلی نموند.

جوون بود؟

آره بابا، مثه یه دختر بود.

شماها هیچکدوم حرفی بهش زدین؟

نه بابا، فقط گفتیم که لباسهامونو میخوایم.

و او چی گفت؟

هیچی، بابا. برگشت طرف درخت و جیغ کشید.

پیرمرد خیره نگاه کرد، لبانش می کوشید سؤالی درست کند.

بیک بوی، شما ها هیچکدومتون اذیتش که نکردین؟

نخیر، بابا. ما اصلاً دست بهش نذاشتیم.

مردیکه سفید پوسته کی اومد؟

فوراً اومد.

چی گفت؟

هیچی. فقط بهمون فحش داد.

ناگهان پیرمرد آشپزخانه را ترک کرد.

ننه، نمیتونم پیش از اونکه اونها منو بگیرن دربرم؟

شائول هر کار بتونه میکنه.

ننه، ننه، نمیخوام اونها منو بگیرن...

شائول هر کار بتونه میکنه. غیر از خدای مهربون هیچکی نمیتونه به ما کمک کنه.

پیرمرد با یک تفنگ شکاری برگشت و آن را در گوشه ای وا داد. بیک بوی با شیفتگی به تفنگ نگاه کرد.

ضربه ای به در جلوی خانه خورد.

لیزا، ببین کیه.

دختر رفت. آنها ساکت بودند و گوش میدادند. صدای دخترک را که حرف می زد. می شنیدند.

کیه؟

من.

کی؟

منم، داداش ساندرز.

بفرمائین تو، شائول منتظرتونه.

ساندرز لبخند زد و در آستانه درنگ کرد.

داداش موریسون شما دنبال من فرستادین؟

داداش ساندرز، ما تو دردسر بزرگی افتاده ایم.

ساندرز از راهرو گذشت و داخل آشپزخانه شد.

بعله؟

بیک بوی رفته یه مرد سفید پوست رو کشته.

ساندرز لحظه ای ایستاد، بعد جلو آمد. صورتش تکانی خورد و دهانش باز ماند.

پیش از آنکه بتواند حرف بزند لبهایش چندین بار جنبید.

یه مرد سفید پوست؟

بیک بوی به طرف پیرمرد دوید و فریاد زد «منو میکشن، منو میکشن!»

شائول، نمیتونیم او رو بفرستیم یه جائی؟

ساندرز مچ دست های بیک بوی را گرفت و گفت «بیا، غصه نخور، غصه نخور.»

منو میکشن؛ منو لینچ میکنن!

بیک بوی بر کف اطاق افتاد. او را بلند کردند و روی یک چارپایه نشاندند مادرش او را تنگ در بغل گرفت و سرش را به سینۀ خود فشرد.

ساندرز پرسید «حالا چکار میکنیم؟»

من دنبال داداش جنکینز و بابا پیترز هم فرستادم.

ساندرز شانه هایش را به دیوار وا داد. بعد که به اصل موضوع پی برد، با تعجب گفت «میخوان بلوا راه بندازن!....»

صدایش قطع شد و چشمهایش به تفنگ شکاری افتاد. در پله ها صدای پا بلند شد. آنها به طرف در برگشتند. لوسی گریه کنان داخل اطاق دوید. جنکینز از دنبال او وارد شد. پیرمرد در وسط اطاق با او روبرو شد و دستش را گرفت.

داداش جنکینز، ما گرفتار دردسری بدی شده یم. بیک بوی رفته یه مرد سفید پوست رو کشته. شما ها باس به من کمک کنین....

جنکینز با خشونت به بیک بوی نگاه کرد.

لوسی گفت «بابا پیترز گفت الان میاد.»

جنکینز پرسید «کی این اتفاق افتاده؟»

پیرمرد گفت «تقریباً یه ساعت پیش.»

جنکینز گفت «حالا باس چکار کنیم؟»

پیرمرد نومیدانه گفت «میخوام صب کنم تا بابا پیترز بیاد.»

ساندرز گفت «اما اگر بخوایم کاری از پیش ببریم باس خیلی زود بجنبیم. اگه همینجوری دس رو دس بذاریم تو مخمصه میفتیم.»

آرام باش، بیک بوی؟

کجا میتونی بری؟

میتونم سوار بشم در برم!

جنکینز گفت «اینجوریم مرگت حتمیه! همه رو میپان!»

پیرمرد پرسید «شماها میتونین کمی پول به من بدین؟»

آنها سر خود را تکان دادند.

شائول، حالا چکار میتونیم بکنیم؟ بیک بوی نمیتونه اینجا بمونه.

ضربۀ دیگری بر در خانه خورد.

پیرمرد مخفیانه به طرف تفنگ شکاری پس پس رفت.

لوسی، برو!

جنکینز گفت «بهتره من برم.»

بابا پیترز بود. شتابزده داخل شد.

عصر همه بخیر!

بابا، حالت چطوره؟

عصربخیر.

حالت چطوره؟

پیترز به اطراف آشپزخانۀ شلوغ نگاه انداخت.

چی شده؟

پیرمرد شروع کرد: بابا، ما تو مخمصۀ بدی افتادیم. بیک بوی و چند تا پسر دیگه....

....لستر و باک و بوبو....

...رفته بودن به آبگیر هاروی پیره....

پیترز مؤکدانه گفت «و او اصلاً از ما سیاپوستها خوشش نمیاد.» پاهایش را از هم باز کرد و شست هایش را در جا آستین های جلیقه اش فرو کرد.

...و یه زن سفید پوست...

پیترز درحالی که جلوتر می آمد، گفت «ها؟»

...میاد اونجا و پسرها میخوان لباسهاشونو که گذاشته ن زیر درخت از اونجا ور دارن، بعله، زنیکه بنا کرده جیغ کشیدن، می فهمین؟ خیال کرده پسرها دنبالش کرده ن. اونوقت یه مرد سفید پوست که لباس نظامی تنش بوده دو تا از اونها رو با تیر زده....

لستر و باک رو....

پیترز گفت «هوم م م م، یارو پسر هاروی پیره بوده.»

پسر هاروی؟

همونو میگی که تو ارتش بود؟

جیمو میگی؟

پیترز گفت «آره. روزنامه ها نوشته بودن که او واسه گذروندن تعطیل از هنگ خودش میاد اینجا. و اون زنیکه که بچه ها میگن میخواسته همین روزها زنش بشه.....

آنها به پیترز خیره شدند. حال که فهمیدند کدام سفید پوست کشته شده، هراسشان قطعیت پیدا کرد.

چه اتفاق دیگه ای افتاد؟

بیک بوی مردیکه رو با تیر زده....

پسر هاروی رو؟

بابا، چاره نداشت. اگه نمیزد او بیک بوی رو با تیر زده بود....

پیترز گفت «خدایا!» باطراف نگاه کرد و کلاهش را دوباره بر سرگذاشت.

کی این اتفاق افتاد؟

خیال میکنم همین یه ساعت پیش.

سفید پوستها خبردار شده ن؟

نمیدونم، بابا.

پیترز گفت «بهتره همین الانه این پسر و از اینجا ببرینش. واسه اینکه اگه نبرینش یه لینچ براه میفته....

بیک بوی به طرف در دوید «بابا، کجا میتونم برم؟»

آنها دور پیترز جمع شدند. او با پاهای دور از هم ایستاده بود و به سقف نگاه می کرد.

جنکینز گفت «شاید بتونیم تا وقتی مجال رفتن از اینجا رو پیدا کنه، تو کلیسا قایمش کنیم.»

نه برادر، اصلاً نمیشه! حتماً میرن اونجا میگیرنش. و اگه اونجا بگیرنش کار همه مون زار میشه. باس بچه رو از شهر بفرستیمش بیرون.....

ساندرز به طرف پیرمرد رفت.

با پچ پچ گفت «گوش کن. پسرم ویل که شوفر شرکت مگنولیا اکسپرسه صب میخواد یه کامیون جنس ببره شیکاگو. اگه بتونیم بیک بوی رو تا اونموقع یه جائی قایم کنیم، میتونیم سوار کامیونش کنیم بره...»

بیک بوی التماس کرد «بابا، خواهش میکنم بذار من صب وقتی ویل میخواد بره باهاش برم.»

پیرمرد به ساندرز خیره شد.

فکر میکنی خطری نداشته باشه؟

پیترز گفت «این تنها کاریه که میتونی بکنی.»

خب تا اونموقع کجا قایمش می کنیم؟

پسرتون صب چه ساعتی راه میفته؟

ساعت شیش.

آنها خاموش ماندند و به فکر فرو رفتند. کتری آب روی اجاق زمزمه می کرد.

بابا، من میدونم ویل از کجای جادۀ بولاردز با کامیونش رد میشه. میتونم برم تو یکی از کوره ها قایم بشم...

کجا؟

تو یکی از اون کوره ها که ساختیم....

مادر ناله کنان گفت «ولی اونجا میگیرنت.»

خب جای دیگه ای نیس که بره.

بیک بوی گفت «یه سوراخهای خیلی گنده هس که میتونم برم تو یکیشون قایم بشم  تا ویل بیاد. بابا، خواهش میکنم پیش از اونکه منو بگیرن، بذاری از اینجا برم...»

بذار بره!

خواهش می کنم، بابا...

پیرمرد به سختی نفس کشید.

لوسی، برو چیزمیزا شو بیار!

مادر بیک بوی را محکم گرفت و شیون کرد «شائول، اونها میرن میگیرنش!»

پیترز مادر را پس کشید.

آبجی مورسیون، اگه ولش نکنی که بره و از اینجا دور بشه، مثه آفتاب روشنه که میگیرنش!

لوسی با کفش های بیک بوی دوان دوان آمد و آنها را به پاهای او کشید. پیرمرد یک کلاه مندرس روی سر او گذاشت. مادر به پای اجاق رفت و کماجدانی را که یک فطیر ذرت در آن بود توی پیشبندش خالی کرد. آن را پیچید، دکمۀ شلوار رکابی بیک بوی را باز کرد و نان را در پیش سینه او چپاند.

اینو میذارم که بخوری؛ بیک بوی، دعا بکن، واسه اینکه الان دیگه غیر از دعا کاری نمیشه کرد....

بیک بوی همچنانکه مادرش به او آویخته بود، خودش را به طرف در کشید.

آبجی مورسیون، بذار بره!

بیک بوی، تند بدو!

بیک بوی دوان دوان از حیاط گذشت و مرغها را پراکنده کرد. پای پرچین مکث کرد، به عقب برگشت و فریاد زد: «به بوبو بگین که کجا قایم میشم. و بهش بگین بیاد اونجا!»

رو به غروب آفتاب به طرف خط آهن می دوید....

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در «بیک بوی» خانه را ترک می گوید - قسمت هشتم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب هفته یکشنبه 23 مهرماه 1340
  • تاریخ: شنبه 19 مهر 1399 - 08:32
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 2180

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 403
  • بازدید دیروز: 4429
  • بازدید کل: 23058434