Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

اسارت بشری - قسمت سوم

اسارت بشری - قسمت سوم

نوشته ی: ویلیام سامرست موآم
ترجمه ی: مهدی افشار

آقای پرکینز خیلی زود دریافت که سخنان او بر فیلیپ تاثیری به جای نگذاشته است و در ادامه دوره آموزش او را به حال خود وارهاند. در پایان دوره آموزشی گزارش سوزنده و نیشداری برای فیلیپ نوشت. وقتی گزارش به بلاک استیبل رسید و عمه لوئیزا پرسید موضوع از چه قرار است، فیلیپ با خوشرویی و بی تفاوتی پاسخ داد: «مزخرفات است.»

کشیش سئوال کرد: «واقعاً این طور است؟ باید یک بار دیگر آن را بخوانم.»

- فکر می کنید ماندن من در ترکانبوری فایده ای داشته باشد؟ شاید اگر برای مدت کوتاهی به آلمان بروم، بد نباشد.

عمه لوئیزا پرسید: «چه فکری در کله ات داری؟»

- فکر نمی کنید مسافرتم به آلمان مفید باشد؟

شارپ به تازگی مدرسه کینگ را ترک گفته و ازهانور نامه ای برای فیلیپ نوشته بود. او به راستی زندگانی را شروع کرده بود و وسوسه آن را در دل فیلیپ نیز دوانده بود و به نوعی که تحمل یک سال دیگر در ترکانبوری ماندن را برای او دشوار ساخته بود.

- پس بورسیه تحصیلی که می خواهی بگیری چه می شود؟

- درهر حال شانس گرفتن بورسیه را ندارم به علاوه فکر نمی کنم علاقه ای به رفتن به آکسفورد داشته باشم.

عمه لوئیزا با نا امیدی گفت: «اما گویا تو قرار بود به جامعه روحانیون بپیوندی؟»

- مدت هاست که این فکر را رها کرده ام.

خانم کاری با چشمان از حدقه بیرون زده به فیلیپ نگاه کرد، سپس طبق خصلت خود، خویشتن داری نشان داده بر اعصاب خویش مسلط شد و لیوان دیگری چای برای شوهرش ریخت. آنان صحبتی نکردند و چند لحظه بعد مشاهده کرد که اشک از چشمان عمه لوئیزا بر گونه هایش می دود. بنا گاه قلبش فشرده شد زیرا احساس کرد که آن زن را آزرده است. با پیراهن چسبان سیاهی که خیاط پایین خیابان دوخته بود و با صورت چروکیده و پریده رنگ و چشمان خسته و موهای خاکستریی که هنوز شادابی و رقص جوانی خود را حفظ کرده بود، مسخره به نظر می رسید، اما به طرز غریبی رقت انگیز بود و فیلیپ برای اولین بار متوجه این خصوصیات در عمه لوئیزا شد.

بعداً وقتی کشیش و دستیارش به اتاق مطالعه رفتند، فیلیپ دستهایش را به دور کمر عمه لوئیزا حلقه کرد.

- می گویم، متاسفم که موجب ناراحتی شما شدم، اما ورود من به جامعه روحانیون بدون آنکه تخصصی داشته باشم درست نیست. راست نمی گویم.

پیرزن نالید: «فیلیپ تو قلب مرا شکستی، من به تو امید بسته بودم و فکر می کردم تو دستیار عمویت می شوی و آن گاه وقتی زمان ما فرا رسد، بالاخره ما که نمی توانیم برای همیشه خدمت کنیم، می توانیم؟ آن وقت تو جایگزین عمویت می شوی.»

فیلیپ احساس کرد که از آینده تاریکی که برای او ترسیم کرده اند، چندشش می شود، وحشت وجودش را فرا گرفت. قلبش چون کبوتری به دام افتاده می تپید. عمه اش به آرامی گریست و شانه فیلیپ را تکیه صورت افسرده خود ساخت.

- امید داشتم که عمو ویلیام را تشویق کنید به من اجازه دهد از ترکانبوری خارج شوم. آن جا حال مرا به هم می زند.

اما کشیش بلاک استیل به این سادگی ها حاضر نمی شد برنامه ریزی هایی را که به عمل آورده بود، برهم زند و مصمم بود که فیلیپ تا سن هیجده سالگی در مدرسه کینگ بماند و سپس به آکسفورد برود. در هیچ شرایطی حاضر نبود به سخنان فیلیپ درباره ترک مدرسه گوش فرا دهد. هیچ تذکر و اخطاری داده نشده و شهریه فیلیپ تا پایان سال تحصیلی پرداخته شده است.

فیلیپ پس از بحثی طولانی و گفتگوهایی غم انگیز اظهار داشت: «پس از حالا اعلام بکنم که برای کریسمس ترک تحصیل می کنم؟»

- در این مورد به آقای پرکنیز نامه می نویسم تا ببینم او چه می گوید.

- آه کاشک بیست و یک سالم داشتم. چقدر دردناک است که آدم ناچار باشد گوشش به فرمان دیگری باشد و در برابر دیگری با تسلیم و رضا رفتار کند.

- آه فیلیپ، تو نباید در مورد عمویت بدین طریق صحبت کنی.

- چرا فکر نمی کنید پرکنیز می خواهد مرا در مدرسه نگاهدارد؟ او برای هر یک از بچه های مدرسه فکری در سر دارد.

- چرا نمی خواهی به آکسفورد بروی؟

- وقتی قصد کلیسا رفتن ندارم چه فایده ای دارد که به آکسفورد بروم.

- تو نمی توانی به کلیسا نروی؟ تو همین حالام در کلیسا هستی.

فیلیپ با ناشکیبی پاسخ داد: «منظورم پیوستن به جامعه کشیشان است.»

خانم کاری سئوال کرد: «پس می خواهی چه کاره شوی؟»

- نمی دانم، هنوز روی این موضوع فکر نکرده ام. اما هر کاری در آینده بخواهم شروع کنم دانستن یک زبان خارجی مفید خواهد بود. اگر یک سال در آلمان باشم به مراتب زبان آلمانی را بهتر یاد می گیرم تا این که در آن سوراخ بمانم.

او نمی خواست بگوید فکر می کنید آکسفورد تنها کمی بهتر از زندگانی است که هم اکنون در مدرسه دارا می باشد. همه آرزویش آن بود که اراده خود را برسرنوشت خویش حاکم گرداند. تعداد زیادی از دانش آموزان قدیمی مدرسه کینگ او را می شناختند و او می خواست از حیطه آشنایی آنان خارج شود، احساس می کرد زندگی در مدرسه برای او ناکامی به شمار می آید. می خواست همه چیز را از نو آغاز کند و شناختی نو از خود بدست دهد.

تصادفاً تمایل فیلیپ برای مسافرت به آلمان با پاره ای مسایل که بعدها در بلاک استیل مطرح گردید، آمیخت. گاه کسانی که به بلاک استیل می آمدند تا با دکتر ملاقاتی داشته باشند، اخبار دنیای خارج را به روستا می آوردند و افرادی که برای گذراندن تعطیلات تابستان در ماه اوت به کنار دریا می آمدند با بینش خاصی نسبت به امور می نگریستند که برای مردم بلاک استیل تازگی داشت. کشیش شنیده بود که عده ای از مردم اعتقاد دارند نظام آموزشی گذشته چندان دیگر مفید فایده نمی باشد و زبان های امروزی و زنده جهان از اهمیتی برخوردار شده که در زمان دانش آموزی او چندان اهمیتی به آن ها داده نمی شد. اندیشه  خود کشیش نیز دچار تشتت و تردید شده بود، زیرا او برادر کوچکتر خود را زمانی که در آزمون ورودی آکسفورد مردود شد به آلمان فرستاد. در نتیجه در مورد مسافرت اطرافیانش به خارج چندان خالی از ذهن نبود، اما از آن جا که برادرش در آلمان از حصبه در گذشته بود، حاضر نبود این تجربه را تکرار کند و دیگر بار تن به خطر دهد. نتیجه مذاکرات بسیار آن بود که فیلیپ برای یک دوره آموزشی دیگر در ترکانبوری بماند و بعد آن جا را ترک گوید. با این توافق فیلیپ چهره مخالف نشان نداد. اما چند روز بعد از آن که به مدرسه بازگشت، مدیر با او وارد مذاکره شد.

- نامه ای از عمویت دریافت داشته م. این طور که معلوم است قصد داری به آلمان بروی و او از من در این مورد سئوال کرده است.

فیلیپ حیرت زده شد، از آن جهت که قیم او نقص قول کرده و تصمیمی را که قبلاً اتخاذ شده بود مورد تردید قرار داده بود، به خشم آمد.

- آقا، فکر می کنم روی این موضوع با عمویم به توافق رسیده باشم.

- آن توافق را فراموش کن. برای عمویت نوشته ام که فکر می کنم فرستادن تو به خارج از کشور اشتباه بزرگی است.

فیلیپ فوراً سرگرم نوشتن نامه ای برای عمویش شد. نامه ای گزنده و ستیزنده، پر از خشم و خشونت. ابداً حرمت کلام را حفظ نکرد. آن قدر عصبی بود که تا دیرگاهی از شب خواب به چشمانش راه نیافت و صبح زود از خواب برخاست و درباره چگونگی برخورد با عمویش فکر کرد. نا شکیبانه در انتظار پاسخ عمویش ماند. دو سه روز بعد پاسخ رسید. نامه به خط عمه لوئیزا بود، نامه ای ملایم و پر از زهرخند و نیشخند که می گفت نمی بایست چنین نامه ای به عمویش می نوشت که او را تا این حد افسرده و دلتنگ سازد. نوشته بود که نامه اش سراپا بی لطفی و به دور از عطوفت مسیحی بوده. او باید بداند که همه هم غم آنان، این است که او در آسایش باشد و زندگانی خوشی در پیش داشته باشد و آنان به مراتب از او مسن تر و مجرب تر هستند و توجه به صلاحدید آنان به نفع خود اوست. فیلیپ از خشم مشت هایش را گره کرد. این حرف ها و توجیهات را بارها و بارها شنیده بود و دلیلی نمی دید، که حق با آنان باشد. آنان حتی در حد خود او از شرایطی که در آن دست و پا می زد، آگاهی نداشتند. چرا آنان به این اعتقاد آویخته اند که مسن تر بودن دلیل خردمندتر و آگاه تر بودن است؟ نامه با این تذکر خاتمه یافته بود که آقای کاری موافقت خود را در مورد خروج فیلیپ از ترکانبوری پس گرفته است.

فیلیپ خشم خود را تا نیم تعطیلی که در روزهای سه شنبه و پنج شنبه داشتند در سینه حفظ کرد و برشدت و حدت آن با اندیشه های کین آلود افزود. در روز شنبه بعد از ظهر که می بایست برای مراسم به کلیسا بروند، پس از انجام مراسم، فیلیپ تعمداً قدم سست کرد و از سایر کلاس ششمی ها عقب ماند تا آقای پرکنیز از کلیسا خارج گردید.

- آقا، اجازه می دهید امروز به بلاک استیل رفته و شب هنگام مراجعت کنم.

مدیر مدرسه در یک کلمه پاسخ داد: «نه.»

- باید عمویم را ببینم، موضوع مهمی است که با او می خواهم در میان بگذارم.

- نشنیدی که گفتم نه؟

فیلیپ پاسخی نداد. از مدیر فاصله گرفت.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در اسارت بشری - قسمت چهارم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: ناشر
  • تاریخ: یکشنبه 29 تیر 1399 - 15:06
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 2062

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 441
  • بازدید دیروز: 3765
  • بازدید کل: 25096266